ایشان در روزهای نخست #جنگ، خود را به #خرمشهر و #آبادان رساند و به یاری جمعی از #رزمندگان دفاع جانانهای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد.
🍃🌷🍃
با ایجاد خط #پدافندی، ایشان #مسئول خط شد، شبها خود در سنگر کمین، #نگهبانی میداد. زمانی که دشمن سر چند #رزمنده #دانش آموز را در سنگر روباهی از #تن جدا کرد.😔
🍃🌷🍃
دیگر اجازه نداد #بچهها شبها #نگهبانی بدهند ، به #بچهها میگفت: «من پست نگهبانی شما را با صد #صلوات برای سلامتی #امام و #شما میخرم.»
🍃🌷🍃
از ساعت ۱۲#شب تا خود صبح پشت #خاکریز #نگهبانی میداد و #دائم #ذکر میگفت. دم #دمای صبح به سمت دستشوییها میرفت و آفتابههای خالی را پر میکرد.
🍃🌷🍃
در این چند ماه با بچهها بسیار #خاکی رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری #متواضع هستی که اصلا مشخص نیست #پزشک هستی با بچهها خاکی زندگی میکرد، ظرف غذا و لباسها را میشست و....
🍃🌷🍃
ایشان #اعتقاد داشت، در #جبههها اگر این #کارها را کردیم برای #خدمتگزاری در #جامعه #لیاقت داریم و لاغیر.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
#شهادت را #آرزوی قلبی خود میدانست و حتی مثل #مهمانی که قراره به #مهمانی مهمی برود قبل از #عملیات #غسل #شهادت کرده و حتی با #خانواده #خداحافظی میکرد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
در سال 1366# وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا «ماشاالله شمسه» درآمدم و حاصل 28#سال زندگی با همسرم یک فرزند پسر و دو دختر است.
🍃🌷🍃
من و #همسرم هر دو اهل روستای «سراب» بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم. وقتی به خواستگاریم آمد، در بحبوحه #جنگ بود و آن زمانی بود که به #جبهه میرفت.
🍃🌷🍃
مادرم میترسید و میگفت ممکن است در این #جبهه رفتنهایش #شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچکس نمیداند در آینده چه پیش میآید، شاید ما این #لیاقت را نداشته باشیم»
🍃🌷🍃
در 28#آبان ماه سال 66# ازدواج کردیم و #یک هفته بعد به منطقه #کردستان #اعزام شد و پس از آن #بارها به صورت متناوب به #مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام #اعزام شد.
🍃🌷🍃
آقا «بشیر» اولین فرزندم در سال 67 زمانی که #پدرش در مناطق #عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم «اسماء» سال 68 و دختر دومم سال 78 در بروجرد به دنیا آمد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
ایشان در روزهای نخست #جنگ، خود را به #خرمشهر و #آبادان رساند و به یاری جمعی از #رزمندگان دفاع جانانهای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد.
🍃🌷🍃
با ایجاد خط #پدافندی، ایشان #مسئول خط شد، شبها خود در سنگر کمین، #نگهبانی میداد. زمانی که دشمن سر چند #رزمنده #دانش آموز را در سنگر روباهی از #تن جدا کرد.😔
🍃🌷🍃
دیگر اجازه نداد #بچهها شبها #نگهبانی بدهند ، به #بچهها میگفت: «من پست نگهبانی شما را با صد #صلوات برای سلامتی #امام و #شما میخرم.»
🍃🌷🍃
از ساعت ۱۲#شب تا خود صبح پشت #خاکریز #نگهبانی میداد و #دائم #ذکر میگفت. دم #دمای صبح به سمت دستشوییها میرفت و آفتابههای خالی را پر میکرد.
🍃🌷🍃
در این چند ماه با بچهها بسیار #خاکی رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری #متواضع هستی که اصلا مشخص نیست #پزشک هستی با بچهها خاکی زندگی میکرد، ظرف غذا و لباسها را میشست و....
🍃🌷🍃
ایشان #اعتقاد داشت، در #جبههها اگر این #کارها را کردیم برای #خدمتگزاری در #جامعه #لیاقت داریم و لاغیر.
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر #شهید:
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام #بارونی. #جنگ که شروع شد بارونی به #جبهه رفت و سال 61#در #عملیات رمضان به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
پیکرش هم تا 9#سال #مفقود بود. #نداشتن #برادر خیلی برای مان #سخت بود و #جای خالی اش ما را بسیار #آزار می داد.😭😭
🍃🌷🍃
آرزو می کردیم که بعد از #بارونی، #خداوند به ما #پسری عطا کند که دیگر #جای خالی #او را در زندگی #احساس #نکنیم و طعم #بی برادری را #نچشیم؛ تا اینکه خدا #احسان را #نصیب ما کرد.
🍃🌷🍃
#احسان #پنج ماهه بود که #پیکر#بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای #بارونی، #برادر دیگری به ما داد که می توانست #جای خالی او را برای مان #پر کند.
😭😭
🍃🌷🍃
#دو سه سال قبل از اینکه به #عضویت #سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم #گلزار #شهدا؛ سر #مزار #برادر بزرگمان #بارونی. با صدای بلند داشتم سر #مزارش #گریه می کردم.😭😭😭
🍃🌷🍃
#احسان گفت: خواهرم با #صدای بلند #گریه #نکن. #افتخار کن که #برادرت #شهید شده. #شهادت #لیاقت می خواهد. #دعا کن این #برادرت هم، مثل آن #برادرت #شهید شود.😭
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر #شهید:
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام #بارونی. #جنگ که شروع شد بارونی به #جبهه رفت و سال 61#در #عملیات رمضان به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
پیکرش هم تا 9#سال #مفقود بود. #نداشتن #برادر خیلی برای مان #سخت بود و #جای خالی اش ما را بسیار #آزار می داد.😭😭
🍃🌷🍃
آرزو می کردیم که بعد از #بارونی، #خداوند به ما #پسری عطا کند که دیگر #جای خالی #او را در زندگی #احساس #نکنیم و طعم #بی برادری را #نچشیم؛ تا اینکه خدا #احسان را #نصیب ما کرد.
🍃🌷🍃
#احسان #پنج ماهه بود که #پیکر#بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای #بارونی، #برادر دیگری به ما داد که می توانست #جای خالی او را برای مان #پر کند.
😭😭
🍃🌷🍃
#دو سه سال قبل از اینکه به #عضویت #سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم #گلزار #شهدا؛ سر #مزار #برادر بزرگمان #بارونی. با صدای بلند داشتم سر #مزارش #گریه می کردم.😭😭😭
🍃🌷🍃
#احسان گفت: خواهرم با #صدای بلند #گریه #نکن. #افتخار کن که #برادرت #شهید شده. #شهادت #لیاقت می خواهد. #دعا کن این #برادرت هم، مثل آن #برادرت #شهید شود.😭
🍃🌷🍃
روایت ازخواهر شهید:
همیشه مادرم به #اهل بیت(ع) توسل ویژهای داشت و در نمازهایش متوسل به این بزرگان می شد تا #فرزندانی صالح داشته باشد و همیشه این جمله را می گفت که من فرزندانم را به #امام حسین (ع)سپرده ام.🍃⚘🍃
زمانی که برادرم #شهید شد همسرم باجمله برادرت به #لیاقت و#شایستگیش رسید نگرانم کرد و با بغض در گلو و چشمانی پر از اشک به دلهره ام پاسخ داد که برادرت #شهید شد.
ایشان در #صبر بی نظیر بودند و من همیشه سعی می کردم مواردی که به صبر ویژه نیاز داشت از ایشان مدد جویم و او همیشه نتیجه این اطمینان عاطفیم را باصبر وحوصله ویژه و متفاوت تری از تمامی کسانی که می شناختم همراهی
می کرد.🍃⚘🍃
'
تشویق و نوازش، جایزه ی فرزند است.
✖️پدر نباید محبت خودش را مجانی به فرزند بدهد. باید "خرده خرده" به درجه ی محبت بیفزاید تا فرزند احساس کند کسب محبت نیاز به #لیاقت بیشتر دارد و هر چه بیشتر از خودش لیاقت نشان دهد، میتواند چیز بیشتری کسب کند.
"آیت الله حائری شیرازی" رحمت الله علیه/