#شهید دفاع مقدس غلامحسین صابری
🍃🌷🍃
در تاریخ دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد.
پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به #اهل بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان.
ایشان از کودکی #مؤدّب و #دوست داشتنی و
#پر تلاش و #زحمتکش بود و در نوجوانی به تهران عزیمت و مشغول به کار شد.
🍃🌷🍃
#شهید محمد کامران
🍃⚘🍃
در 9 اردیبهشت ماه 1367 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان چشم به جهان گشود. مادر #شهید علت انتخاب نام زیبای او را چنین بیان می کند: هنگام تولد #محمد، پدرم گفت نام او را #خداوند#دو سال قبل از تولدش انتخاب کرده است.
🍃⚘🍃
چرا که #دو سال قبل از تولد #محمد یعنی در سال 65 #دایی اش (#شهید محمد خدامی) در#جبهه دفاع مقدس در #منطقه عملیاتی مریوان به فیض #شهادت رسیده بود.
🍃⚘🍃
به همین خاطر بنا به #سفارش پدر بزرگش نام زیبای #محمد را بر وی نهادیم. #محمد در دوران کودکی پسری #شجاع، #پر انرژی، و #دوست داشتنی بود و از همان #کودکی #تلاش می کرد تا #راه #دایی #شهیدش را ادامه دهد.
🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی #ساده زیستی این #چریک چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای #پر زرق و برق #موسیقی و #هنر به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند:
«مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل #شهادت برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.»
🍃⚘🍃
گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از #مجید هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه #شهادت و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است.
🍃⚘🍃
#آخرین نقش
«یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم #جبهه. گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با #دختر ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او #دفاع کنم، آنها که مشغول #تجارت هستند نروند، آنها که به دنبال #پست و #مقام سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این #دختر دفاع کند؟»
🍃⚘🍃
این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد.
🍃⚘🍃
به روایت از خواهر #شهید:
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام #بارونی. #جنگ که شروع شد بارونی به #جبهه رفت و سال 61#در #عملیات رمضان به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
پیکرش هم تا 9#سال #مفقود بود. #نداشتن #برادر خیلی برای مان #سخت بود و #جای خالی اش ما را بسیار #آزار می داد.😭😭
🍃🌷🍃
آرزو می کردیم که بعد از #بارونی، #خداوند به ما #پسری عطا کند که دیگر #جای خالی #او را در زندگی #احساس #نکنیم و طعم #بی برادری را #نچشیم؛ تا اینکه خدا #احسان را #نصیب ما کرد.
🍃🌷🍃
#احسان #پنج ماهه بود که #پیکر#بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای #بارونی، #برادر دیگری به ما داد که می توانست #جای خالی او را برای مان #پر کند.
😭😭
🍃🌷🍃
#دو سه سال قبل از اینکه به #عضویت #سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم #گلزار #شهدا؛ سر #مزار #برادر بزرگمان #بارونی. با صدای بلند داشتم سر #مزارش #گریه می کردم.😭😭😭
🍃🌷🍃
#احسان گفت: خواهرم با #صدای بلند #گریه #نکن. #افتخار کن که #برادرت #شهید شده. #شهادت #لیاقت می خواهد. #دعا کن این #برادرت هم، مثل آن #برادرت #شهید شود.😭
🍃🌷🍃
#سردار شهید دفاع مقدس، رضا چراغی
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۳۶# در روستای بستق درشهر ساوه در خانواده ای متدین ومذهبی وروستایی متولدشد.
در #شش سالگي قدم به مدرسه گذاشت و با #استعداد خوبي كه داشت، همیشه تو درس هایش #موفق بود.
🍃🌷🍃
بعد از گذراندن دوره ابتدايي، وارد دبيرستان شد و در آن #مقطع با برخي مسائل #مذهبي و #سياسي #آشنا شد در #شروع #انقلاب اسلامي، سال آخر دبيرستان بود.
🍃🌷🍃
ایشان در راه #تحصيل، #عنصري #فعال و #پر تلاش بود. در ميان همسالان و هم کلاسی ها از نظر #اخلاق، #ادب و #علم، #ممتاز بود.
🍃🌷🍃
با شروع #انقلاب اسلامي، #فعالانه وارد عرصه هاي #مبارزه شد و در #حركت ها و #تظاهرات،#همدوش و #همراه #مردم انقلابي به #فعاليت پرداخت.
🍃🌷🍃
با #اوج گيري انقلاب،#حضور ایشان در #صحنه هاي مختلف، #پر شور و #هيجان و #جدي تر شد و در #توزيع #اعلاميه هاي #حضرت امام خميني (ره) در ميان دوستان و بستگان، نقش #موثري داشت.
🍃🌷🍃
در روزهاي# پيروزي انقلاب، #خستگي ناپذير و #عاشقانه، شب و روز #خود را #وقف تحقق #انقلاب كرد و در #تسخير #مراكز نظامي و #دولتي رژيم، #پرتلاش #حضور داشت.
🍃🌷🍃
پس از #پيروزي انقلاب با #شوقي فراوان در #حراست از #آرمان هاي آن، با #جان و دل #كوشيد. هر جا كه به ایشان #نياز بود، #خود را به آن جا رساند و #خدمات شايسته اي را انجام مي داد.
🍃🌷🍃
پس از #شروع #غائله #كردستان توسط ضد انقلاب، #فوري همراه #جمعي از #دوستان، #خود را به #مريوان رساند،در مدت #حضورش در #كردستان، #تجربيات ارزشمندي درباره #مسائل #نظامي و #فرماندهي #كسب كرد.
🍃🌷🍃
ایشان در #عمليات #محمد رسول الله (ص)🌷، #مسير #بسيار #مهم و #پر خطر #معروف به نام #راه خون را از #تصرف نيروهاي ضد انقلاب خارج كرد، همچنين همراه ديگر #فرماندهان در #جبهه هاي #سر پل ذهاب و #گيلانغرب دست به #عمليات چريكي زد.
🍃🌷🍃
در مدت #حضورش در #كردستان، مدتي #مسئوليت #جانشيني #سپاه دزلي و زماني هم به عنوان #مسئول محور #مريوان انجام #وظيفه كرد و #خدمات درخشاني را در آن جا از خود به #يادگار گذاشت.
🍃🌷🍃
در #مسئوليت هايي كه به #عهده مي گرفت، #جدي و #پر كار بود. نسبت به #حفظ #بيت المال #سخت #حساس ،هر گاه با #ماشين به #منزل مي آمد، #ماشين #بيت المال را خانه مي گذاشت و با #ماشين من به #كارهاي #شخصي اش #رسيدگي مي كرد.
🍃🌷🍃
يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر# نشد از #ماشين #بيت المال استفاده كند و با #ماشين من او را به مقصد رساند.
🍃🌷🍃
نحوه #شهادت #شهید به روایت از همرزم:
دشمن در ارتفاع 143 فكه پاتك سنگين زده بود. به هر ترتيبي بود، خود را به آن جارساندم،#رضا چراغي، عباس كريمي، اكبر زجاجي در حال #شليك آر پي چي 60 بودند.
🍃🌷🍃
دشمن پاتك سنگيني زده بود. هر چه اصرار كردم كه عقب برگردند، قبول نكردند. روي #ارتفاع فقط #شش نفر سالم مانده بودند كه #مي جنگيدند.
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر #شهید:
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام #بارونی. #جنگ که شروع شد بارونی به #جبهه رفت و سال 61#در #عملیات رمضان به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
پیکرش هم تا 9#سال #مفقود بود. #نداشتن #برادر خیلی برای مان #سخت بود و #جای خالی اش ما را بسیار #آزار می داد.😭😭
🍃🌷🍃
آرزو می کردیم که بعد از #بارونی، #خداوند به ما #پسری عطا کند که دیگر #جای خالی #او را در زندگی #احساس #نکنیم و طعم #بی برادری را #نچشیم؛ تا اینکه خدا #احسان را #نصیب ما کرد.
🍃🌷🍃
#احسان #پنج ماهه بود که #پیکر#بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای #بارونی، #برادر دیگری به ما داد که می توانست #جای خالی او را برای مان #پر کند.
😭😭
🍃🌷🍃
#دو سه سال قبل از اینکه به #عضویت #سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم #گلزار #شهدا؛ سر #مزار #برادر بزرگمان #بارونی. با صدای بلند داشتم سر #مزارش #گریه می کردم.😭😭😭
🍃🌷🍃
#احسان گفت: خواهرم با #صدای بلند #گریه #نکن. #افتخار کن که #برادرت #شهید شده. #شهادت #لیاقت می خواهد. #دعا کن این #برادرت هم، مثل آن #برادرت #شهید شود.😭
🍃🌷🍃
#شهید دفاع مقدس غلامحسین صابری
🍃🌷🍃
در تاریخ دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد.
پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به #اهل بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان.
ایشان از کودکی #مؤدّب و #دوست داشتنی و
#پر تلاش و #زحمتکش بود و در نوجوانی به تهران عزیمت و مشغول به کار شد.
🍃🌷🍃
#به روایت یکی از دوستان شهید :
شهید « محسن حاجی بابا » در #گمنامی فرمانده بود و در گمنامی #پر کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از #رتبه ی تک رقمی رشته ی #پزشکی گذر کرد و دل به #سبزی لباس پاسداری دوخت.😔
نامش با #عملیات مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره بازی های همرزمانش است.
« حاجی بابا » #فرمانده ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ،#فاتح قله های دست نیافتنی بود. او#گمنامی از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭
اِرباً اِرباً شده بود.😭#چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. #یک تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔
در #عملیات شناسایی ،#گلوله ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔
#شهید دفاع مقدس غلامحسین صابری
🍃🌷🍃
در تاریخ دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد.
پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به #اهل بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان.
ایشان از کودکی #مؤدّب و #دوست داشتنی و
#پر تلاش و #زحمتکش بود و در نوجوانی به تهران عزیمت و مشغول به کار شد.
🍃🌷🍃
#به روایت یکی از دوستان شهید :
شهید « محسن حاجی بابا » در #گمنامی فرمانده بود و در گمنامی #پر کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از #رتبه ی تک رقمی رشته ی #پزشکی گذر کرد و دل به #سبزی لباس پاسداری دوخت.😔
نامش با #عملیات مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره بازی های همرزمانش است.
« حاجی بابا » #فرمانده ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ،#فاتح قله های دست نیافتنی بود. او#گمنامی از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭
اِرباً اِرباً شده بود.😭#چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. #یک تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔
در #عملیات شناسایی ،#گلوله ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔