eitaa logo
این عماریون
381 دنبال‌کننده
234.4هزار عکس
63.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس غلامحسین صابری 🍃🌷🍃 در تاریخ دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد. پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان. ایشان از کودکی و داشتنی و تلاش و بود و در نوجوانی به تهران عزیمت و مشغول به کار شد. 🍃🌷🍃
محمد کامران 🍃⚘🍃 در 9 اردیبهشت ماه 1367 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان چشم به جهان گشود. مادر علت انتخاب نام زیبای او را چنین بیان می کند: هنگام تولد ، پدرم گفت نام او را #دو سال قبل از تولدش انتخاب کرده است. 🍃⚘🍃 چرا که سال قبل از تولد یعنی در سال 65 اش ( محمد خدامی) در دفاع مقدس در عملیاتی مریوان به فیض رسیده بود. 🍃⚘🍃 به همین خاطر بنا به پدر بزرگش نام زیبای را بر وی نهادیم. در دوران کودکی پسری ، انرژی، و داشتنی بود و از همان می کرد تا را ادامه دهد. 🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی زیستی این چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای زرق و برق و به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند: «مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.» 🍃⚘🍃 گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است. 🍃⚘🍃 نقش «یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم . گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او کنم، آنها که مشغول هستند نروند، آنها که به دنبال و سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این دفاع کند؟» 🍃⚘🍃 این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد. 🍃⚘🍃
به روایت از خواهر : ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام . که شروع شد بارونی به رفت و سال 61 رمضان به رسید.😭 🍃🌷🍃 پیکرش  هم تا 9 بود. خیلی برای ‏مان بود و خالی اش ما را بسیار می داد.😭😭 🍃🌷🍃 آرزو می کردیم که بعد از ، به ما عطا کند که دیگر خالی را در زندگی و طعم برادری را ؛ تا اینکه خدا را ما کرد. 🍃🌷🍃 ماهه بود که #بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای ، دیگری به ما داد که می توانست خالی او را برای‏ مان کند. 😭😭 🍃🌷🍃 سه سال قبل از اینکه به در بیاید، روزی با هم رفتیم ؛ سر بزرگمان . با صدای بلند داشتم سر می کردم.😭😭😭 🍃🌷🍃 گفت: خواهرم با بلند . کن که شده. می خواهد. کن این هم، مثل آن شود.😭 🍃🌷🍃
شهید دفاع مقدس، رضا چراغی  🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۳۶# در روستای بستق درشهر ساوه در خانواده ای متدین ومذهبی وروستایی متولدشد. در سالگي قدم به مدرسه گذاشت و با خوبي كه داشت، همیشه تو درس هایش بود. 🍃🌷🍃 بعد از گذراندن دوره ابتدايي، وارد دبيرستان شد و در آن با برخي مسائل و شد در اسلامي، سال آخر دبيرستان بود. 🍃🌷🍃 ایشان در راه ، و تلاش بود. در ميان همسالان و هم کلاسی ها  از نظر ، و ، بود. 🍃🌷🍃 با شروع اسلامي، وارد عرصه هاي شد و در ها و ، و انقلابي به پرداخت. 🍃🌷🍃 با گيري انقلاب، ایشان در هاي مختلف، شور و و تر شد و در هاي امام خميني (ره) در ميان دوستان و بستگان، نقش داشت. 🍃🌷🍃 در روزهاي# پيروزي انقلاب، ناپذير و ، شب و روز را تحقق كرد و در نظامي و رژيم، داشت. 🍃🌷🍃
پس از انقلاب با فراوان در از هاي آن، با و دل . هر جا كه به ایشان بود، را به آن جا رساند و شايسته اي را انجام مي داد. 🍃🌷🍃 پس از توسط ضد انقلاب، همراه از ، را به رساند،در مدت در ، ارزشمندي درباره و كرد. 🍃🌷🍃 ایشان در رسول الله (ص)🌷، و خطر به نام خون را از نيروهاي ضد انقلاب خارج كرد، همچنين همراه ديگر در هاي پل ذهاب و دست به چريكي زد. 🍃🌷🍃 در مدت در ، مدتي دزلي و زماني هم به عنوان محور انجام كرد و درخشاني را در آن جا از خود به گذاشت. 🍃🌷🍃
در هايي كه به مي گرفت، و كار بود. نسبت به المال ،هر گاه با به مي آمد، المال را خانه مي گذاشت و با من به اش مي كرد. 🍃🌷🍃 يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر# نشد از المال استفاده كند و با من او را به مقصد رساند. 🍃🌷🍃 نحوه به روایت از همرزم: دشمن در ارتفاع 143 فكه پاتك سنگين زده بود. به هر ترتيبي بود، خود را به آن جارساندم، چراغي، عباس كريمي، اكبر زجاجي در حال آر پي چي 60 بودند. 🍃🌷🍃 دشمن پاتك سنگيني زده بود. هر چه اصرار كردم كه عقب برگردند، قبول نكردند. روي فقط نفر سالم مانده بودند كه جنگيدند. 🍃🌷🍃
به روایت از خواهر : ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام . که شروع شد بارونی به رفت و سال 61 رمضان به رسید.😭 🍃🌷🍃 پیکرش  هم تا 9 بود. خیلی برای ‏مان بود و خالی اش ما را بسیار می داد.😭😭 🍃🌷🍃 آرزو می کردیم که بعد از ، به ما عطا کند که دیگر خالی را در زندگی و طعم برادری را ؛ تا اینکه خدا را ما کرد. 🍃🌷🍃 ماهه بود که #بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای ، دیگری به ما داد که می توانست خالی او را برای‏ مان کند. 😭😭 🍃🌷🍃 سه سال قبل از اینکه به در بیاید، روزی با هم رفتیم ؛ سر بزرگمان . با صدای بلند داشتم سر می کردم.😭😭😭 🍃🌷🍃 گفت: خواهرم با بلند . کن که شده. می خواهد. کن این هم، مثل آن شود.😭 🍃🌷🍃
دفاع مقدس غلامحسین صابری 🍃🌷🍃 در تاریخ  دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد. پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان. ایشان از کودکی و داشتنی و تلاش و بود و در نوجوانی به تهران عزیمت  و مشغول به  کار شد. 🍃🌷🍃
روایت یکی از دوستان شهید : شهید « محسن حاجی بابا » در فرمانده بود و در گمنامی کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از ی تک رقمی رشته ی گذر کرد و دل به لباس پاسداری دوخت.😔 نامش با مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره‌ بازی‌ های همرزمانش است. « حاجی بابا » ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ، قله های دست نیافتنی بود. او از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭 اِرباً اِرباً شده بود.😭 شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔 در شناسایی ، ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔
دفاع مقدس غلامحسین صابری 🍃🌷🍃 در تاریخ  دهم فروردین ماه 1337 در روستای ناریان درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد. پدرش مردی زحمتکش و متدین و پاکدل و ارادتمند به بیت عصمت و طهارت🌷 و از نظر اخلاقی مهربان و مؤدب و مادرش بانوئی فداکار، دلسوز ، مهربان. ایشان از کودکی و داشتنی و تلاش و بود و در نوجوانی به تهران عزیمت  و مشغول به  کار شد. 🍃🌷🍃
روایت یکی از دوستان شهید : شهید « محسن حاجی بابا » در فرمانده بود و در گمنامی کشید و در گمنامی دل از دنیای وانفسا کند ؛ همانطور که از ی تک رقمی رشته ی گذر کرد و دل به لباس پاسداری دوخت.😔 نامش با مطلع الفجر و بازی دراز ، آذین شده بود. بلندای غیرتش از او نامی ساخت که هنوز فصل مشترک خاطره‌ بازی‌ های همرزمانش است. « حاجی بابا » ی سپاه غرب با همان اندام کوچک و ظریف ، قله های دست نیافتنی بود. او از جنس فاتحان است که جور تاریخ بر نامش سایه افکنده تا نسل های بعد از جنگ ، چیزی از او در گوشه ی ذهنشان به یادگار نداشته باشند.😭 اِرباً اِرباً شده بود.😭 شبیه به پیکر قطعه قطعه شده ی حضرت علی اکبر (ع) بود. تکه از بدنش در روستای « عظیمیه » در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ی ٢۶ بهشت زهرا (س) شد.😔 در شناسایی ، ی تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همانا تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.😔