eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.2هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت10 صبح بود برادرم با من تماس گرفت که می‌خواهم برای خودم و محمدهادی لباس نظامی بگیرم. تعجب کردم و گفتم مهمان دارم ولی ایشان اصرار داشت که من بیایم و قبول کردم. در راه رفتیم سئوالاتی می‌پرسید. وقتی ماشین را پارک کرد حس خوبی نداشتم و دلم آشوب بود. لباس را که برای محمدهادی اندازه می‌گرفت یاد تشییع جنازه 🍃⚘🍃 افتادم که فرزندان آن‌ها لباس نظامی برتن می‌کنند. به برادرم گفتم اتفاقی افتاده است؟ متوجه شدم شهید شده است روی پا نمی‌توانستم بایستم و در داخل ماشین احساس می‌کردم دنیا دیگر تکیه‌گاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمی‌روم و کمی در خیابان  باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعدازظهر به خانه پدری رفتیم و بعد شهدا. اصرار داشتند پیکر را  نمی‌توانند نشان  دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شد. خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و  از این به بعد با روح ایشان زندگی می‌کنم.🍃⚘🍃 سرانجام محمود نریمانی در تاریخ 1395/5/10 به آرزوی خود که همانا بود رسید.🍃⚘🍃
🔵 دکتر احمدی‌نژاد: به زودی یک را آغاز خواهم کرد ♦️ اصلاحات ابتدا بايد در ذهنيت‌ها اتفاق بيفتد و اين كاری است كه در وسعت جهانی ادامه خواهيم داد. به زودی من اقداماتی را در سطح جهان آغاز خواهم كرد. انسان‌های فرهيخته، عدالتخواه و آزادی‌طلب در سطح جهان فراوان هستند و من با بسياری از آن‌ها در ارتباط هستم، به زودی يک حركت جهانی را با هم آغاز خواهيم كرد. ➖ مصاحبه با مجله ایتالیایی دوموس ونتی‌فیر | تیر ۱۴۰۰
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ( قسمت ۳ ) و 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 : ✅➖ باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه ای را علیه طرح ریزی کند امت بیدار و آگاه با پیروی از آن را خنثی خواهد کرد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ➖شادی ارواح مطهر 📣📣📣 با نشر مطالب در ثوابش شریک و صدقه جاریه محسوب می شود ان شاءالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
به روایت از مادر : در طول ­‌ هر 4 ­‌ها و ­‌ها می­‌خواندم؛ در این سوره نام بسیاری از پیامبران آمده» 🍃🌷🍃 من بود و من از او ، بچه­‌هایم پشت سر هم بودند، مجتبی یکسال، مرتضی دو سال و نیم و محمدرضا تقریبا 4 سال از او کوچکتر بود.» 🍃🌷🍃 زمانی که مرتضی به دنیا آمد مسئولیت نگهداری از او را در اتاق به می­‌سپردم؛ دیگر نمی­‌گفتم او است و باید بازی کند. به خیلی داشت اما من مانع شرکت او در تیم­‌های مسابقاتی می­‌شدم. 🍃🌷🍃 اصلا نمی‌­خواستم بچه­‌هایم دنبال ورزش بروند چون عقیده­­­‌ام این است که عمر هر ورزشی به صورت قهرمانی تا 35 سالگی است، اگر فرزندم علاقه­‌اش را روی ورزش معطوف کند باقی عمرش را می­‌خواهد به چه مسائلی بپردازد؟ بیشتر به داشت و حتی تا قبل از بچه­‌های خانواده از دامادها، پسرها و نوه­‌ها را در باشگاه اداره مخابرات جمع می­‌کرد و شب­‌های جمعه آنجا فوتبال می­‌کردند. 🍃🌷🍃
در دوران بچگی­­ و تا پایان راهنمایی در منزل پدرم بود چون ما با هم همسایه بودیم و مادرم کسالت شدیدی داشت و من رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم؛ 🍃🌷🍃 «محمود» نام من را داشت و پدرم بسیار به او بود، پدرم را روی دوشش می‌انداخت و را پهن می­‌کرد و دست به قنوت بلند می­‌کرد. 🍃🌷🍃 پدرم به مازندرانی از او می­‌پرسید: «شما سرباز زمان♡می­‌شوید؟ سرش را تکان می­‌داد و می­‌گفت بله من زمان♡می­‌شوم»😭 🍃🌷🍃 از فرزندانم ، و کلمه­‌ای از ­ البلاغه را به آنان می­‌دادم و در می­‌خواستم. 🍃🌷🍃 شرعی، و حدود مانند و ، و ،، ­‌ها را تا جایی که از دستم برمی­‌آمد به آنها می­‌دادم. 🍃🌷🍃 حتی زمانی که خواست در شرکت کند، یک دوره فقه را که بود به او دادم، به شرعی کامل داشت و می‌کرد. 🍃🌷🍃
از  و به ما چیزی : «ما تا آخر نفهمیدیم چیست و هر وقت می­‌پرسیدیم می­‌گفت:«بنّا»! 🍃🌷🍃 حتی موقع در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من هستم و خانمش در شغل را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من نوشت. 🍃🌷🍃 بعد از متوجه شدم که و ناحیه رابه داشت و در مناطق ، ­‌شرق، و گرگان، و بلوچستان،، ، می‌کرد. 🍃🌷🍃 😭 ساعت 1:10 آمدند خانه ما، گفتم: «ساعت چند است؟» گفت: «1:10 دقیقه نیمه شب!» گفتم:«اینجا چه می­کنی؟» گفت:«آمدم دیدن مادرم» گفتم:«روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم نبودید😊» 🍃🌷🍃 بعد گفتم:«شنیدم عازم هستی» گفت:«بله». گفتم: «کجا؟» گفت: «ملک خدا». گفتم: «این ملک خدا کجاست؟» گفت: «هر جا خدا بخواهد».😭 🍃🌷🍃
 اکثراً ساعت 11:30، 12 شب زنگ می­‌زد، وقتی می­‌فهمیدم تماس از هست، بلافاصله گوشی را برمی­‌داشتم و اول خودم می­‌گفتم:«سلام پسر چطوری خوبی؟» و آخرش هم می­‌گفتم:« انشاءالله با دست پر برگردی مادر.»😭😭 🍃🌷🍃  ، و در کرده بودند و و یکی از به خیل پیوستند، خانواده­‌ من خانواده‌ای بود که با خو گرفته بود. 🍃🌷🍃 {یاد عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃 ، فرزند دارد،که زمان «محمد» ۲  ساله  و «علی» دقیقاً روز (17 اردیبهشت) 8 ساله شده بودند.😭 🍃🌷🍃 با ­‌های بسیار بود، ولی با آنها هم می­‌کرد و و ­های را به می­‌داد، من فکر می­‌کنم ­‌های نظامی­‌ای دیده که ­‌ای است.😭 🍃🌷🍃
با حمله تکفیری های داعشی به بی زینب سلام الله علیها🌷، ایشان  هم بااجازه از پدرومادر وخانواده راهی شد، نمی توانست ببینپ که دوباره سادات رو به می برند. 🍃🌷🍃 ایشان   سال ۱۳۹۵#  در یکی از ها همراه های به رسید و هایشان  همان جا باقی ماند و شدند.💔 🍃🌷🍃 ۱۳ از مردان  در باقی ماند. 🍃🌷🍃 تااین که،  ۹۹#  بعداز ۷ از ، ایشان  و۶ و شد، روز بعدهم رادمهر شد و شدند ۸. 🍃🌷🍃 شهدا را به منتقل کردند. 🍃🌷🍃 در رضوی🌷 داده شد و سپس برای و به منتقل شد. 🍃🌷🍃 { یاد عزیز با ذکر یک شاخه گل صلوات 🌷 } 🍃🌷🍃
ساعت10 صبح بود برادرم با من تماس گرفت که می‌خواهم برای خودم و محمدهادی لباس نظامی بگیرم. تعجب کردم و گفتم مهمان دارم ولی ایشان اصرار داشت که من بیایم و قبول کردم. در راه رفتیم سئوالاتی می‌پرسید. وقتی ماشین را پارک کرد حس خوبی نداشتم و دلم آشوب بود. لباس را که برای محمدهادی اندازه می‌گرفت یاد تشییع جنازه 🍃⚘🍃 افتادم که فرزندان آن‌ها لباس نظامی برتن می‌کنند. به برادرم گفتم اتفاقی افتاده است؟ متوجه شدم شهید شده است روی پا نمی‌توانستم بایستم و در داخل ماشین احساس می‌کردم دنیا دیگر تکیه‌گاه ندارد و دوست نداشتم خانه بروم و گفتم فعلا خانه نمی‌روم و کمی در خیابان  باشیم. اسیر یک سرگردانی شدم و بعدازظهر به خانه پدری رفتیم و بعد شهدا. اصرار داشتند پیکر را  نمی‌توانند نشان  دهند چون مین در داخل دست ایشان منفجر شد. خودم هم دوست داشتم آخرین تصاویر خندان ایشان را در ذهن نگه دارم و  از این به بعد با روح ایشان زندگی می‌کنم.🍃⚘🍃 سرانجام محمود نریمانی در تاریخ 1395/5/10 به آرزوی خود که همانا بود رسید.🍃⚘🍃