eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.3هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
بار آخر به مادرش گفت ،آرزوی می کنم شما آمین بگو گفت: دوست دارم مرگم باشه، نه در بستر، برایم دعا کن که به مرگ طبیعی نمیرم. هنوز جمله ام تمام نشده بود که آمین مادرم بلند شد. 🍃⚘🍃 در همان مدت کوتاه به خاطر نقطه ای و دقیق در ایشان به   ­جی زن گردان قاسم (ع)⚘ سیدالشهدا (ع) ⚘ انتخاب کردند، در حالی که تنها سال سن بیش تر نداشت. 🍃⚘🍃 ایشان یک خصلت دیگری هم داشت، اینکه به و بسیار می داد. حواسش به خط اتوی شلوارش بود. موهایش همیشه شانه زده و پوتین هایش هم واکس زده بود. در واقع یک چی زن تیپ لقب گرفته بود. 🍃⚘🍃
خيلي بود و به خودش خيلي مي‌كرده و و بوده ، وبه مي‌داده. 🍃🌷🍃 دو هفته پيش خيلي دلم براي پدرم تنگ شد و دو بيت شعر برايش گفتم. «بقاي عمرم بدون پدر عدم معني است/ سال‌ها با تكه سنگي مأنوسم.»💔😭😭😭 🍃🌷🍃 گلزار و هرجا كه دفن است مي‌روم تكه از است. جايي است كه انسان آرميده كه مي‌تواند به ما مثبت بدهد.  🍃🌷🍃 و 😔 دراین سال ها هم برای ما وهم# مادر😔 خانمی  ۲۶ با بچه و...... 🍃🌷🍃
خيلي بود و به خودش خيلي مي‌كرده و و بوده ، وبه مي‌داده. 🍃🌷🍃 دو هفته پيش خيلي دلم براي پدرم تنگ شد و دو بيت شعر برايش گفتم. «بقاي عمرم بدون پدر عدم معني است/ سال‌ها با تكه سنگي مأنوسم.»💔😭😭😭 🍃🌷🍃 گلزار و هرجا كه دفن است مي‌روم تكه از است. جايي است كه انسان آرميده كه مي‌تواند به ما مثبت بدهد.  🍃🌷🍃 و 😔 دراین سال ها هم برای ما وهم# مادر😔 خانمی  ۲۶ با بچه و...... 🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک می‌گفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ولی ما بزرگتر‌ها باور نمی‌کنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگی‌اش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.» 🍃🌷🍃 گفت: «من دستم قطع شده و برای اینکه به تسلط داشته باشم گاهی آهنی می‌‎بندم. بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار کرده‌اند و از دیگر بدنم به آن پیوند زده‌اند 🍃🌷🍃 توی و و من هست. دکتر‌ها گفته‌اند به خاطر توی حتی ممکن است شوم.» 🍃🌷🍃 هیچ کدام از این‌ها را نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما بشوید، من می‎شوند شما. 🍃🌷🍃 کمی مکث کرد و ادامه داد: « انفجار من را گرفته، گاهی به شدت می‎شوم. وقت‌هایی که هستم باید کنید تا آرام شوم. بشوم شاید یکی دوتا بشکنم.» 🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک می‌گفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ولی ما بزرگتر‌ها باور نمی‌کنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگی‌اش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.» 🍃🌷🍃 گفت: «من دستم قطع شده و برای اینکه به تسلط داشته باشم گاهی آهنی می‌‎بندم. بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار کرده‌اند و از دیگر بدنم به آن پیوند زده‌اند 🍃🌷🍃 توی و و من هست. دکتر‌ها گفته‌اند به خاطر توی حتی ممکن است شوم.» 🍃🌷🍃 هیچ کدام از این‌ها را نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما بشوید، من می‎شوند شما. 🍃🌷🍃 کمی مکث کرد و ادامه داد: « انفجار من را گرفته، گاهی به شدت می‎شوم. وقت‌هایی که هستم باید کنید تا آرام شوم. بشوم شاید یکی دوتا بشکنم.» 🍃🌷🍃