بار آخر به مادرش گفت ،آرزوی می کنم شما آمین بگو گفت: دوست دارم مرگم #شهادت باشه، نه در بستر، برایم دعا کن که به مرگ طبیعی نمیرم. هنوز جمله ام تمام نشده بود که آمین مادرم بلند شد.
🍃⚘🍃
در همان مدت کوتاه به خاطر #مهارت نقطه ای و دقیق در #تیراندازی ایشان به #سمت #آرپی جی زن گردان #حضرت قاسم (ع)⚘#لشکر سیدالشهدا (ع) ⚘ انتخاب کردند، در حالی که تنها #۱۷ سال سن بیش تر نداشت.
🍃⚘🍃
ایشان یک خصلت دیگری هم داشت، اینکه به #تیپ و #ظاهرش بسیار #اهمیت می داد. حواسش به خط اتوی شلوارش بود. موهایش همیشه شانه زده و پوتین هایش هم واکس زده بود. در واقع
یک #آرپی چی زن #خوش تیپ لقب گرفته بود.
🍃⚘🍃
#پدرم خيلي #مردمدار بود و به #پاييندستان خودش خيلي #كمك ميكرده و #خوشرو و #معنوي بوده ، وبه #ظاهرش #اهميت ميداده.
🍃🌷🍃
دو هفته پيش خيلي دلم براي پدرم تنگ شد و دو بيت شعر برايش گفتم.
«بقاي عمرم بدون پدر عدم معني است/ سالها با تكه سنگي مأنوسم.»💔😭😭😭
🍃🌷🍃
گلزار #شهدا و هرجا كه #شهيدي دفن است ميروم #يك تكه از #بهشت است. جايي است كه انسان #پاكي آرميده كه ميتواند به ما #انرژي مثبت بدهد.
🍃🌷🍃
و#مادرم 😔 دراین سال ها هم برای ما
#پدربوده وهم# مادر😔
خانمی ۲۶#ساله با #سه بچه و......
🍃🌷🍃
#پدرم خيلي #مردمدار بود و به #پاييندستان خودش خيلي #كمك ميكرده و #خوشرو و #معنوي بوده ، وبه #ظاهرش #اهميت ميداده.
🍃🌷🍃
دو هفته پيش خيلي دلم براي پدرم تنگ شد و دو بيت شعر برايش گفتم.
«بقاي عمرم بدون پدر عدم معني است/ سالها با تكه سنگي مأنوسم.»💔😭😭😭
🍃🌷🍃
گلزار #شهدا و هرجا كه #شهيدي دفن است ميروم #يك تكه از #بهشت است. جايي است كه انسان #پاكي آرميده كه ميتواند به ما #انرژي مثبت بدهد.
🍃🌷🍃
و#مادرم 😔 دراین سال ها هم برای ما
#پدربوده وهم# مادر😔
خانمی ۲۶#ساله با #سه بچه و......
🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک #جانباز میگفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:
بچهها بزرگ میشوند، ولی ما بزرگترها باور نمیکنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیاش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.»
🍃🌷🍃
#ایوب گفت: «من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه به #دستم تسلط داشته باشم گاهی #دستبند آهنی میبندم. #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار #عملش کردهاند و از #جاهای دیگر بدنم به آن#گوشت پیوند زدهاند
🍃🌷🍃
توی #پا و #صورت و #قلب من #ترکش هست. دکترها گفتهاند به خاطر #ترکش توی #سرم حتی ممکن است #نابینا شوم.»
🍃🌷🍃
#ظاهرش هیچ کدام از اینها را #نشان نمیداد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما #نابینا بشوید، #چشمهای من میشوند #چشمان شما.
🍃🌷🍃
کمی مکث کرد و ادامه داد: «#موج انفجار من را گرفته، گاهی به شدت #عصبی میشوم. وقتهایی که#عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا آرام شوم. #عصبی بشوم شاید یکی دوتا #وسیله بشکنم.»
🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک #جانباز میگفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشمهایم نگاه کرد و گفت:
بچهها بزرگ میشوند، ولی ما بزرگترها باور نمیکنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیاش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.»
🍃🌷🍃
#ایوب گفت: «من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه به #دستم تسلط داشته باشم گاهی #دستبند آهنی میبندم. #عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار #عملش کردهاند و از #جاهای دیگر بدنم به آن#گوشت پیوند زدهاند
🍃🌷🍃
توی #پا و #صورت و #قلب من #ترکش هست. دکترها گفتهاند به خاطر #ترکش توی #سرم حتی ممکن است #نابینا شوم.»
🍃🌷🍃
#ظاهرش هیچ کدام از اینها را #نشان نمیداد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما #نابینا بشوید، #چشمهای من میشوند #چشمان شما.
🍃🌷🍃
کمی مکث کرد و ادامه داد: «#موج انفجار من را گرفته، گاهی به شدت #عصبی میشوم. وقتهایی که#عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا آرام شوم. #عصبی بشوم شاید یکی دوتا #وسیله بشکنم.»
🍃🌷🍃