eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
3.3هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت ششم : خدمت و خیانت 🇮🇷 @ghairat
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاهی از شیخ بهایی 🇮🇷 @ghairat
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 طنز تاریخ پهلوی 😂 😍 قسمت هفتم : ارباب زمین ها 🇮🇷 @ghairat
202030_779912607.mp3
3.09M
🎙 پادکست 📌 گام‌های شیطان ♨️ 🎤حاج آقا عالی http://eitaa.com/amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یه بازی جذاب در جهت تقویت هوش فرزندان •┈┈•••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت سیزدهم 🚥 وسط بیابان ، یک زیرزمین مخفی بود 🚥 که با شن ، پوشیده شده بود . 🚥 یک نفر ، آنجا بود و ما را تحویل گرفت 🚥 و نفر قبلی خداحافظی کرد و رفت . 🚥 وارد زیرزمین شدیم 🚥 راه طولانی تونل زیرزمینی را پیمودیم 🚥 ناگهان ؛ از خستگی این همه راه ، 🚥 چشم های من تار دیدند 🚥 و با صورت به زمین افتادم . 🚥 پاهایم قدرت حرکت نداشتند . 🚥 دوست بابام ، مرا بلند کرد و در بغل گرفت 🚥 و به راه رفتن ، ادامه دادند . 🚥 بعد از چند ساعت ، از زیر زمین خارج شدیم 🚥 نور آفتاب ، چشمم را اذیت کرد 🚥 دستم را ، بین آفتاب و چشمانم گذاشتم . 🚥 یکی دیگر از شیعیان ، ما را تحویل گرفت 🚥 و نفر قبلی نیز ، مرا بوسید 🚥 و از پدرم خداحافظی کرد و رفت . 🚥 حدود یک ساعت پیاده روی کردیم 🚥 تا به یک روستا رسیدیم 🚥 ما را به یک خانه ای بردند . 🚥 یک پیرمردی که مشغول نماز خواندن بود 🚥 وقتی ما را دید 🚥 با لبخند به استقبال ما آمد 🚥 و با مهربانی به ما گفت : 🇮🇷 هله هله به ایران خوش آمدید 🇮🇷 اینجا دیگر در امان هستید 🚥 پدرم با شنیدن نام ایران ، 🚥 از خوشحالی ، لبخندی زد و بیهوش افتاد 🚥 او را به اتاقی بردند تا راحت بخوابد 🚥 من هم کنارش خوابیدم 🚥 و فردای آن روز ، از خواب بیدار شدیم 🚥 اهل آن خانه ، خیلی از ما پذیرایی کردند 🚥 با مهربونی و محبت ، با ما رفتار کردند 🚥 همسایه هایشان نیز ، 🚥 یکی یکی پیش ما می آمدند 🚥 و به ما ابراز علاقه و ارادت می کردند 🚥 هر روز دوستان جدیدی پیدا می کردم 🚥 روستای آنها ، خیلی باصفا بود . 🚥 هم شیعه داشت هم سنی 🚥 همه کنار هم ، با صلح و آرامش ، 🚥 زندگی می کردند . 🚥 هیچ کدام همدیگر را ، 🚥 نجس و کافر نمی دانستند . 🚥 همدیگر را اذیت نمی کردند . 🚥 به همدیگر احترام می گذاشتند 🚥 به خانه های همدیگر ، رفت و آمد می کردند 🚥 از همدیگر ، زن می گرفتند 🚥 و بدون هیچ مشکلی ، 🚥 شیعه و سنی با هم ازدواج می کردند . 🚥 ولی بعضی شیعه ها ، 🚥 ندانسته و جاهلانه و یا شاید مغرضانه ، 🚥 کاری می کردند که بین شیعه و سنی ، 🚥 اختلاف بیفتد 🚥 مثلا در مراسمات و مجالسشان ، 🚥 به اعتقادات اهل سنت ، فحش می دادند 🚥 که باعث می شد 🚥 مثل همان بلایی که بر سر ما و مادرم افتاد 🚥 و شاید بدتر از آن ، بر سر دیگران بیفتد 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 عموملا در مرز شلمچه 🇮🇷 غرفه نقاشی کودکان 🇮🇷 @amoomolla
حلالم کن_۲۰۲۲_۰۹_۱۴_۲۳_۳۶_۰۱_۰۴۸.mp3
9.78M
هر چقدر گریه کنم سیر نمیشم حسین جانم...! کربلایی محمد حسین پویانفر حلالم کن 😭😭😭
「❤️」 ‏و عمق عشق هیچگاه شناخته نمی شود مگر در زمان فراق .....! السلام علیک یااباعبدالله ✨✨ http://eitaa.com/amoomolla
💠 ناخن‌‌ کاشتن ، از دو جهت حرام است . 🔹 اولا چون زینت ( و تبرّج ) است . 💠 و در معرض دید نامحرم است . 🔹 دوما چون مقدمه‌ی ترک‌ واجب است ، 💠 توضیح ترک واجب : 🔹 غسل و وضو واجب اند 💠 و ناخن مصنوعی مانع وضو و غسل می شود 🔹 و آنها را باطل می کند . 💠 بعضیا میگن خوب وضوی جبیره ای میگیریم 🔹 حکم جبیره ، برای زمانی است 💠 که روی بدن ، مانعِ عقلایی باشد 🔹 و هیچ راهی برای برداشتنش هم نباشد ؛ 💠 نه مانعی که خودمان ساختیم 🔹 آن هم بخاطر جلوه‌گری 🇮🇷 @ghairat
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت چهاردهم 🚥 پدرم تصمیم گرفت 🚥 تا مرا به حوزه علمیه شیعه ها فرستاد 🚥 تا با اعتقادات آنها آشنا شوم 🚥 خودش کار می کرد 🚥 تا وسایل راحتی من و خواهرم را ، فراهم کند 🚥 تا خوب درس بخوانم 🚥 و هر دو خانواده شیعه و سنی را بشناسم 🚥 او همیشه تشویقم می کرد 🚥 تا کاری کنم شیعه و سنی ، یکی شوند 🚥 کاری کنم تا برادران سنی مان را ، 🚥 از جهلی که دارند ، نجات بدهم 🚥 و آنها را آگاه کنم . 🚥 اما من قلبم از آنها ، پر از کینه و انتقام بود 🚥 فقط به فکر انتقام از کسانی بودم 🚥 که مادرم را کشتند . 🚥 ولی در حوزه علمیه به من یاد دادند 🚥 که هر کار کوچک و بزرگی را ، 🚥 فقط برای رضای خدا انجام دهم . 🚥 به خاطر همین ، تصمیم گرفتم 🚥 در کنار درسهای حوزه و آشنایی با مذاهب ، 🚥 کتاب های خداشناسی را ، مطالعه کنم 🚥 تا خدا را بهتر بشناسم 🚥 تا بهتر بتوانم او را عبادت کنم . 🚥 از وقتی خدا را شناختم و به عبادت پرداختم 🚥 آرامش و امنیت ، همه وجودم را گرفت . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 تصمیم گرفتم اسم خودم را عوض کنم 🚥 تا هر وقت کسی مرا با آن اسم صدا بزند 🚥 آرامش و امنیت را به یادم بیاورم 🚥 مادرم را به یاد آورم 🚥 سختی هایی که کشیدم را بیاد آورم 🚥 به همه گفتم که از این به بعد ، 🚥 اسم من شیعه است . 🚥 به من بگوئید شیعه 🚥 تا یادم باشد مذهب مقدس شیعه ، 🚥 مثل مادرم مظلوم است . 🚥 در سن کم ، در پانزده سالگی ، 🚥 در بحث مناظرات خیلی قوی شدم 🚥 گاهی با علمای اهل سنت و وهابیت ، 🚥 مناظره می کردم . 🚥 با یاری خداوند ، در هر مناظره ای ، 🚥 آنها مغلوب می شدند . 🚥 بعضی ها شیعه می شدند 🚥 بعضی به لجاجت و نادانی خود ، 🚥 ادامه می دادند . 🚥 کم کم مشهور شدم . 🚥 دوستان و دشمنانی پیدا کردم 🚥 بعضی ها ، که با من دشمن شدند ، 🚥 مرا تهدید می کردند 🚥 که از این کارم ( یعنی مناظره ) دست بردارم 🚥 من در مناظرات ، 🚥 به دنبال اثبات خودم نیستم 🚥 به دنبال تحقیر و توهین به دیگران نیستم 🚥 فقط می خواهم همه دنیا ، حق را بفهمند 🚥 با وجود همه تهدیدها ، 🚥 وقتی تصویر مظلوم مادرم ، 🚥 جلوی چشمم می آمد 🚥 من تشویق به ادامه کار می شدم . 🚥 بیست ساله شدم 🚥 به دعوت از سازمان حج و زیارت ، 🚥 به خانه خدا مشرف شدم 🚥 و در آنجا ، به اصرار علمای مکه ، 🚥 قرار شد با چند تن از علمای وهابی ، 🚥 مناظره کنم . 🚥 اعمال حج را به جا آوردم 🚥 از خدای بزرگ ، کمک خواستم 🚥 و با توکل بر او ، به سمت جلسه رفتم 🚥 وقتی داخل شدم 🚥 همه با چشم حقارت ، به من نگاه می کردند 🚥 و با زبان عربی ، به همدیگر می گفتند : ⛳️ این بچه می خواهد با ما مناظره کند ؟! 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🇮🇷 @amoomolla