27.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
به مدت پنج شب ،قصد داریم خاطرات چند تن از همشهریان از حال و هوای انقلاب در اندوهجرد رو تقدیم شما کنیم .
راوی امشب آقای حاج علی ربانی )
سرگذشت ورود آیت الله حاج شیخ علی زارع و نقش آن در آشنا کردن مردم با امام خمینی (ره)
#کوچه_های_انقلاب
#کرمان
#روزگار_سوخته
#اعیاد_شعبانیه
#دهه_فجر
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هرشب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
بگذرد این روزگار تلختر از زهر
بگذرد این روزگار تلختر از زهر
بار دگر روزگار چون شکر آید...
سی سال از آن روزهایی که با کاغذ کشی و ریسههای رنگی مدرسههامان را تزیین میکردیم و ده روزی مدرسه شور وهیجان خاصی پیدا میکرد گذشته...
بوی اسفند تو راهرو مدرسه با سروصدای ازدحام بچهها جلوی روزنامه دیواریهایی که برایش چند هفته دویده بودیم، تا روز ۱۲ بهمن به دیوار مدرسه برسپ؛ هنوز توی خاطراتم جزو شیرینترین روزهای زندگیام است.
همان روزهایی که یکسال برای رسیدن به دهه فجر منتظر میماندیم تا تولد غرور و عزتمان را جشن بگیریم.
با اینکه خودمان توی پیروزی انقلاب نبودیم ولی حال و هوای مامان و بابا و معلمها بهمان میگفت چقدر این جشن مهم است...
حالا امسال، جشن تولد انقلاب را توی هرمل گرفتیم
باز هم مدرسه
باز هم صدای خنده بچهها
انقلاب عزیزم،
تو وقتی متولد شدی که عزت و شرف ایرانی مرده بود. تو با آمدنت به همه ما و همه مسلمانان و مظلومان عالم عزت و امید دادی.
امروز کودکان سوریه هم با امید به تو و پشتیبانی فرزندانت روزهای سرد هرمل را میگذرانند.
تولدت مبارک انقلابِ عزیزِ ما
فاطمه عبادی
شنبه | ۱۳ بهمن ۱۴۰۳ | #لبنان #هرمل
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری
به مدت پنج شب ،قصد داریم خاطرات چند تن از همشهریان از حال و هوای انقلاب در اندوهجرد رو تقدیم شما کنیم .
راوی امشب آقای علی زواری )
#کوچه_های_انقلاب
#کرمان
#روزگار_سوخته
#اعیاد_شعبانیه
#دهه_فجر
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
#روایتگری
روایت وخاطرات انقلاب این بار پای صحبت های محمدحسنخانی (محمدقصاب) از پیوستن گروه مخالفین انقلاب به جریان امام و تعهد آنان سخن به میان می آورد ،
بزودی در خبرگزاری اندوهجرد
#کوچه_های_انقلاب
#کرمان
#روزگار_سوخته
#اعیاد_شعبانیه
#دهه_فجر
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هر شب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
درد بلایتان توی سر...
تلخ و شیرین بازدید از نمایشگاهی نوجوانانه در محله نجف آباد
دیشب خیلی اتفاقی رفتم سری به نمایشگاه بچههای کانون خواهران مسجد جامع نجفآباد زدم.
چندتا دختر بچه نوجوان زیر نظر مربیشان آمده بودند کتاب خاطرات مرضیه دباغ را فیشبرداری کرده بودند و یک نمایشگاه مصور از زندگی و مبارزات این زن انقلابی تهیه کرده بودند؛
خود بچهها راوی نمایشگاه بودند و با این که سن و سالی نداشتند، بدون استرس و با بیان قوی برای مخاطبینشان از هر سنی نمایشگاه را روایت میکردند.
موقع بازدید از نمایشگاه پوسترهای بچهها خیلی چشمم را گرفت، هم محتوایش خوب بود و هم طراحیاش تمیز؛ از یکی از دختر خانمهای راوی پرسیدم: «این پوسترا را از جایی گرفتید یا دادید طراح حرفهای براتون زده؟»
اشاره کرد به دوستش و گفت: «طرحها رو دوستم زده، توی ۲۴ ساعت و با گوشیش همه رو طراحی کرده.»
از این حرفش هم کلی ذوق کردم و هم کلی به هم ریختم؛
گفتم: «حتماً از نمایشگاهتون استقبال خوبی باید شده باشه؛ تا حالا کیا اومدن بازدید؟ »
گفت: «توی این چند روز، بعد از بچههای کانون مساجد و یه گروه دیگه، شما سومین گروهی هستید که اومدید!»
کاردم میزدی خون در نمیآمد؛ تو دلم از یک طرف تحسینشان میکردم و از یک طرف فحش میدادم به سازمانها و مجموعههای عریض و طویلی که میلیون میلیون پول بیتالمال را به فنا میدهند ولی کارشان یک صدم کار این بچهها نمیارزد.
از نمایشگاه که آمدم بیرون با خودم عهد کردم در حد وسع برای کار بزرگ زنان کوچک تبلیغ کنم. شما هم اگر میخواهید این بچههای که آینده انقلابند با امید بیشتر به کارشان ادامه بدهند و هرسال کارهای بزرگتری انجام بدهند، توی این دو سه شب باقی مانده حتماً بروید و سری به نمایشگاهشان بزنید.
علیاصغر مرتضاییراد
شنبه | ۱۹ بهمن ۱۴۰۳ | #یزد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
39.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نورافشانی آسمان شهراندوهجرد در چهل و ششمین شب پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی
#کوچه_های_انقلاب
#کرمان
#روزگار_سوخته
#اعیاد_شعبانیه
#دهه_فجر
🔺️ایران زیر سایۀ پرچم امام رضا(ع)
🔹تصویری دیدنی از حضور باشکوه زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی در راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن
#فجر_کریمان
#دهه_فجر
#روایت_انقلاب
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
⭕️ *فوت کردن شمع تولد 46سالگی انقلاب - کرمان یوم الله 22 بهمن ماه*
#فجر_کریمان
#دهه_فجر
#روایت_انقلاب
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هر شب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
در یک روز سرد زمستانی...
در یک روز سرد زمستانی، خیابانهای شهر پر از جنبوجوش و هیاهو بود. پرچمهای سهرنگ ایران در باد تکان میخوردند، آدمها در حال حرکت بودند، صدای شعارها و سرودهای انقلابی در فضا طنینانداز شده بود. همه چیز رنگ و بوی خاطرات روزهایی را داشت که نسلهای پیشین برای رسیدن به استقلال و آزادی جنگیده بودند.
در میان جمعیت، پسرکی نوجوان ایستاده بود. دستان کوچکش تصویری را محکم نگه داشته بود، عکسی از امام خمینی (ره)، رهبر انقلابی که سالها پیش، با بازگشتش به ایران، تاریخ را دگرگون کرده بود. پسرک به چهره پرصلابت مردی که در عکس بود، خیره شد. از پدرش شنیده بود که او چگونه مردم را متحد کرد، چگونه با ایمان و ارادهای راسخ توانست تغییری بزرگ در سرنوشت کشور رقم بزند.
او از کودکی بارها داستان انقلاب را از زبان پدربزرگ و پدرش شنیده بود. از روزهایی که خیابانها مملو از جمعیت بود، از لحظهای که امام از هواپیما پیاده شد و میلیونها نفر به استقبالش رفتند. از فداکاریها، از امیدها و از آرزوهایی که در دل مردم زنده شده بود. اما حالا، در این روز خاص، او خودش را بخشی از این تاریخ حس میکرد.
دانههای ریز برف روی موهایش مینشست، اما او توجهی نداشت. لبخندی بر لبانش نشست، نگاهی به اطرافش انداخت. مردم با پرچمهای ایران در دست، در حال حرکت بودند. بعضیها شعار میدادند، بعضیها با دوستان و خانوادهشان درباره آن روزها صحبت میکردند. احساس عجیبی داشت، احساسی که تا پیش از این تجربه نکرده بود.
در حالی که تصویر را در دستش میفشرد، با امید به جمعیت پیوست. آینده در دستان او و همنسلانش بود، و او مصمم بود که ارزشهایی را که نسلهای قبل به آن باور داشتند، زنده نگه دارد.
رقیه سالاری
دوشنبه | ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ | #گلستان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هر شب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
۲۲ بهمن اردوگاه تکریت
بیست ودوم بهمن شصت وهشت اردوگاه تکریت هفده (صلاح الدین) قاطع ۲، آسایشگاه ۲؛
سید دانشآموز سوم دبیرستان یکی از شهرهای گیلان بود.
مدتی بود داشت بر روی کاغذی تصویر حضرت امام (ره) را میکشید، هنوز اسکناس بیست تومانی که هنگام اسارت با مخفی کاری به اردوگاه آورده بود همراهش بود. او نقاش و چهرهنگار قابلی بود.
گروه فرهنگی آسایشگاه پرتلاشتر داشتند برای گرامیداشت ۲۲ بهمن آن سال تلاش میکردند.
با پنبه بر روی یکی از پتوها جملاتی مبنی بر گرامیداشت ۲۲ بهمن نوشته بودند.
پتو را در نقطه کور آسایشگاه به دیوار نصب کرده بودند.
تصویر زیبای حضرت امام، زینت بخش آسایشگاه گردیده بود.
تدارکاتچیها و بچههای خدمات با خمیرهای اضافی خشک کرده نانها که آرد کرده بودند، کلی شیرینی پخته بودند. بساط چای را بهدور از چشم عراقیها آماده کرده بودند (جوشاندن آب با اِلِمنتهای دستساز)
خاطرهگویی بچهها از دوران انقلاب، اجرای تئاترهای طنز، گفتن اخبار، حافظخوانی و...
از جمله برنامههای اجرا شده در شب ۲۲ بهمن بود.
آن شب برای ما واقعا لذتبخش و فراموش ناشدنی است.
گرامی باد دوران طلایی اسارت با تمام فرازونشیبهایش.
علیرضا محمودیمظفر
سهشنبه | ۲۳ بهمن ۱۴۰۳ #خراسان_شمالی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هر شب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
انقلاب فقط مال آخوندها نیست...
نیم ساعتی مانده بود به شروع راهپیمایی، که با اتوبوس های جامعه الزهرا (س) به مصلای قم رسیدیم، گویا باید تا حرم پیادهروی میکردیم. با خودم گفتم: «امروز باید یه سوژه ناب شکار کنم.» بنابراین از دوستانم جدا شدم و به مسیرم ادامه دادم.
چند قدمی دور نشده بودم که یک جفت کبوتر عاشق را نظارهگر شدم، لباسهای ستشان و لبخندهای گوشهیلب، گواه بر این بود که به تازگی ازدواج کردهاند.
از آنها عبور کردم و غرق دیدن خانوادههایی شدم، که گویا آمده بودند به رهبرشان ۴۶ سالگی انقلاب را تبریک بگویند. آنقدر مجذوب دیدنشان بودم که خودم را نزدیک گیتهای بازرسی حرم پیدا کردم؛ به فال نیک گرفتم و برای عرض سلام به عمه جانم وارد حرم شدم و سپس به سمت محل تجمع برگشتم.
دسته بادکنک بزرگی به رنگ پرچم ایران از دور خودنمایی میکرد، کنجکاو شدم با خود گفتم: «حتما کار آخوندی یا یکی از همین بچه مذهبیهاست» بادکنکها را نشانه گرفتم و از میان ازدحام جمعیت کم کم خودم را به آنجا رساندم.
با دیدنش رشته افکارم پاره شد. بادکنکها در دست خانمی بود که حتی چادری هم نبود. زن آخوند هم نبود؛ مانتو شلوار آبی کاربنی بر تن داشت. آرایش روشن و عینک آفتابیاش هم امضای کار بود. قاب عکس شهید حججی را در دست دیگرش گرفته بود و با تمام وجود فریاد میزد مرگ بر آمریکا
حال فهمیدم که: انقلاب فقط برای آخوندها نیست
سیده حدیث حسینزاده
دوشنبه | ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd
هر شب یک روایت...
📌 #دهه_فجر
کی بیسادوی بهمنیه به ناهار فکر میکنه؟!
با ماشین آمدیم تا کمر حکیم. قبل از مسجد جاگیر آوردیم. اول صبح بود و ما هم تازهنفس. اکثراً خانوادگی آمده بودند. دوتا بچه و سهتا پرچم. با دو دور مسابقه و بدو بدو رسیدیم به خیابان سپه. سر نبش خیابان ایستگاه صلواتی بود. درحد یک صلوات. فقط چای میدادند! خبری از کارتونهای تخممرغ نبود. دیروز نمیدانم کدام رسانهای چو انداخته بود که از هر سوپری یا کافه یک کارتون تخممرغ گرفتهاند که به را هپیماییکنندگان عزیز بدهند. لابد چون امگا ۳ دارد و بعد از مصرف بهتر از ساندیس عمل میکند. ما هم بسی امید داشتیم. آخر ما به امید میآییم راهپیمایی دیگر. وگرنه کدام آدمی روز تعطیل در این کاهش دمای ناگهانی که برای ما اصفهانیهای سرما ندیده حکم زمستان قطب جنوب را دارد، میآید بیرون؟
خیابان سپه مثل همهٔ راهپیماییها فقل بود. رسیده بودیم به جای سختش. بچهها زیر دستوپای بزرگترها لول میخوردند. کوچه میزدند بین آدمها. مامان و باباهای بیچاره هم باید چشم ازشان برنمیداشتند مبادا گم شوند. باباهای عزیز اکثراً بچهها را گذاشته بودند روی شانهها. معلوم بود دیسک بین مهرهٔ پنج وشیش الان است که بپرد بیرون. یکی از بچهها همینطور که روی شانه پدرمظلومش نشسته بود پاهایش میرسید به زانوی ایشان! ما پدر مادرهای دهه شصتی دوران انقلاب که چشم بر جهان نگشوده بودیم. اما حالا باید مثل یک اسب نجیب به این دهه نودیها سواری بدهیم. خداراشکر که من مامان از آب درآمدم. وگرنه با دوپرس شیشلیک و مخلفات هم نمیتوانستم چنین سواری بدهم؛ چه برسد با امید تخممرغ!
هرچه به ورودی میدان نزدیک میشدیم بوی غذا هم بیشتر میشد. ترکیبی از پیاز سرخ شده برای تزیین پلو ماهیچه و سیب زمینی سرخ شدهٔ تنگ پلومرغ.
دیگر داشت شکمان به یقین تبدیل میشد که آن جلوترها یک خبری است. دوتا خواهر پشت سرم هم مست از این بوها یاد ناهار افتادند:
- اجی تو ناهار پختِی؟
- وای نه کی بیسادوی بهمنیه به ناهار فک میکونه؟شعاریدا بده! شیکم استکبارا سفره کن. خودیمون یه چیز میذاریم توش بلاخره!
پنجشنبه شب در ورزشگاه طیب منطقه یازده اصفهان جشن بزرگی بود. تمام عوامل از مجری و خواننده و بازیگرش پروازی بودند. یوسف سلامی هم آمده بود. آنهایی که آمار همهٔ غذاها را داشتند میگفتند: "اره شامیدون میدن برین."
اگر خودم نرفته بودم اینقدر که با اطمینان میگفتند باورم نمیشد که خداراشکر آب معدنی هم ندادند!
بعد از نابودی اسراییل و امریکا و پیروانشان با سرعت مورچه رسیدیم به ورودی میدان امام. طنین صدای ابوذر روحی وسعت میدان را گرفته بود. مردم بعدازاین مسیر طولانی عاقبت به مقصد رسیده بودند. زیلوهارا انداخته بودند روی چمن. حضورشان را ثابت کرده بودند. حالا در سایهٔ امنیت انقلاب سفرههای سادهشان هم پهن بود. فلاسک چای، میوه ولقمههای خانگی که یک روز به یادماندنی را برای بچهها میسازد و پیادهروی برگشت را هم آسانتر میکند.
ما که تا حالا ساندیس و تخممرغ و مرغ راهپیمایی قسمتمان نشده؛ اما به کوری چشم دشمن هرسال میرویم. خدا را چه دیدی شاید عاقبت شربت شهادت نصیبمان شد!
هاجر بابایی
دوشنبه | ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
# روایت مردم ایران
https://rubika.ir/andohjerdyan
@hassan56m
خبرگزاری در ایتا
https://eitaa.com/andohjerd