eitaa logo
انجمن ادبی مَطلَع
818 دنبال‌کننده
622 عکس
220 ویدیو
16 فایل
﷽ 💠محفل ادبی مطلع | تاسیس ۱۴۰۰ 🔷 نشر اشعار ولایی 🔷 اعلان مراسمات هفتگی 🔷 رسانه شعر مشهد https://eitaa.com/joinchat/4073652327C9ee4eeaef2
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ✅ محسن ناصحی
آتش و خاکستر و فریاد ، دنیا سوخته هر کجا را بنگری یا خون شده یا سوخته عشق را سوزان‌تر از آنی که می‌خواندی ببین ناگهان مجنون در آتش رفت و لیلا سوخته مانده از ققنوس مشتی خاک و خاکستر به جا آشیان ویرانه ، خونین لانه ، پرها سوخته گفتی آتش باز هم برداً سلاما می‌شود یک یک ابراهیم می‌آید ، دریغا سوخته از فلسطینی که من دیدم چه می‌دانی به جز کوهی از آتش که در آغوش دریا سوخته کربلا را روز و شب می‌بینم ای دل ! ناله کن کودکان را بین آتش خیمه‌ها را سوخته
هدایت شده از  علی مقدم
خبر آمد که بدن ها ز شرر می سوزد خبر آنقدر که داغ است خبر می سوزد جگر سوخته بویش به سماوات رسید از غمِ داغ رفح، بس که جگر می سوزد نه فقط قلب زمین سوخت ازین آتش ظلم آسمان‌ هم جگرش تا به سحر می سوزد بدن دخترکی در دل آتش مانده وای ازین داغ کزان قلب پدر می سوزد دست و پای پسری سوخته در این آتش مادری نیز به همراه پسر می سوزد تا ابد لعنت و نفرین به تو ای اسرائیل که از این شعله ظلم تو، بشر می سوزد @sheikh_ali_moghaddam
هدایت شده از پیشانی‌نوشت
داغ به قلب خبر می‌زند شرر سرها بدون تن شده تن‌ها بدون سر وقتی جهان گرفته زبان در دهان خود آتش زبانه می‌کشد و می‌دهد خبر یک‌سو نشسته‌است به سوگ پدر، پسر سویی دگر نشسته به سوگ پسر، پدر آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشند ای پلک های تر شده ای بغض شعله‌ور می‌سوزم از صدای زنی در میان دود می‌سوزم از کنایه این روضه بیشتر https://eitaa.com/pishaninevesht
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
ابرها از خجالت آب شدند خانه‌ها، خانه‌ها خراب شدند فصل کوچ آمد و پرستوها باز «آوارگان» خطاب شدند @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از پیشانی‌نوشت
چمدانم هنوز رنگ ملامت راه از چهره نزدوده‌ست و اصلا حوصله‌ی هیچ‌چیز را ندارم حتی طبق معمول به صفحات مجازی هم سر نمی‌زنم. انگشت‌هایم رنجۀ بارند و پاهایم خستۀ راه دشوار. نمی‌دانم چرا در دلم انگار کسی رخت می‌شوید. دلشوره مثل خوره به جانم افتاده و دلیلش را نمی‌دانم. دخترم را به رختخواب گرم و نرمش می‌سپارم و می‌خواهم خاطرات سفر را با استکان چایی مرور کنم، میخواهم به نقاشی استاد قدیریان فکر کنم به چهارخط نیمایی که در کارگاه ایشان نوشتم. به کم‌لطفی‌شان به روضه. به پیراهن مشکی و بغض یامین‌پور فکر کنم، به اینکه آن‌لحظه دلم می‌خواست وحیدیامین پور روضه‌خوان باشد و روضه‌ی آن پیراهن مشکی را برایمان بخواند. من هنوز برای رییس‌جمهور شهیدم به شب شعری دعوت نشدم حتی نتوانستم پای روضه‌ی کسی بنشینم و حسابی گریه کنم آن چهار قطره اشک که کفایت این داغ را نمی‌کند. میخواهم به کلماتی که رضا وحیدزاده به زبان آورد فکر کنم به اینکه چرا در جوابم در مورد علاقه‌ی سهراب به بیدل و سبک هندی و تایید این مطلب گفت: ایماژیم خاصیت سبک خراسانی‌ست و ایماژیسم در سبک خراسانی جریان دارد درصورتی که تا آنجایی که من می‌دانم سبک خراسانی غنایی و مدحی و تشبیه‌یست. و من دلم میخواست در جمع‌بندی کلاس تناسب شعر و نقاشی یکبار به ما شاعران بگویند: چه نقاش باشی چه شاعر و چه نویسنده رسالتتان ثبت تاریخ است. آثارتان راویان تاریخ‌اند برای نسل‌های بعد. اما ناگهان به خودم آمدم و دیدم همسرم می‌گوید: فیلم‌های رفح را نبینی خیلی تلخ است! کنجکاو می‌شوم و می‌پرسم: چرا؟ و شرح می‌دهد هرآنچه را دیده... دلم آرام نمی‌گیرد و خودم صفحات را ورق می‌زنم و هشتگ‌ها را جستجو می‌کنم و به فیلمی از می‌رسم. پدری تن بی سر پسرش را به حالت ایستاده در دست گرفته و پریشان احوال به دور خود می‌چرخد. آن‌طرف تر جسد مردی را بر زمین می‌کشند و خانواده‌اش جزع و فزع می‌کنند. من ولی گوشم صدای زنی را می‌شنود که گویا هم خودش در آتش است و هم فرزندش. پرت می‌شوم به روضه‌های حاج منصور، به گریز‌های سوزناکش و به یاد فاطمیه، پرت می‌شوم به کوچه‌های مدینه و اشک از چشمانم برای مادری که درِ خانه‌اش آتش گرفت و طفلی در وجودش از دنیا رفت جاری می‌شود. زیر لب می‌گویم: مرا سوخت داغ زن پابه‌ماهی چنان ابر بی‌دست و پا گریه کردم تصاویر بارها و بارها از جلوی چشمم عبور می‌کنند و من به این فکر می‌کنم که، این انسان نیست که در آتش ظلم می‌سوزد بلکه انسانیت دود می‌شود. طبق قاعده‌ی انسانیت ما نباید بتوانیم این تصاویر را ببینیم. طبق قاعده‌ی انسانیت ما نباید سکوت کنیم. طبق قاعده‌ی انسانیت جهان باید از داغ  رفح بسوزد، بسوزد و یکبار برای همیشه نسازد. باید یقه‌ی اسرائیل را بگیرد و به زباله‌دان تاریخ بیاندازد. بعد نقاش ها بیایند و رفح را به تصویر بکشند. نویسندگان داستان غزه را برای ثبت در تاریخ بنویسند. شاعران، شاعران، شاعران! شما باید دیوان دیوان برا رفح شعر بگویید. من شاعرم و نمیتوانم در غم فلسطین سکوت کنم! من شاعرم شاعر فقط از سبزه و چمن نمی‌نویسد. تا کی باید فقط از چشم و ابروی یار و طراوت سبزه‌زار بنویسیم؟ برای من چه فرقی میکند که از انتحاری مدرسه‌ی سیدالشهدا و دختران دشت‌برچی بنویسم یا برای کوکان سوخته‌در آتش ظلم اسرائیل؟ میدانی؟ من شاعرم... من برای مظلومان جهان می‌نویسم.