eitaa logo
آن سوی مرگ
105.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
1 فایل
🌱یاد مرگ و باور به معاد، زندگی را متحول، سرشار از لذت و آرامش و استقامت می‌کند. مدتی با ما همراه باشید کاملا متوجه خواهید شد. سفارش ختم صلوات: @khatm_ansuiemarg تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1542980287Ce13ea53958
مشاهده در ایتا
دانلود
🌏 قسمت بیستم 🔻داخل اراضی دیگری از اراضی شدیم که اهالی آن، شکم پرستان و تن پروران بودند و آنهایی که در دست بودند به صورت خر و گاو و گوسفند بودند که شکم پرستی‌شان از مال خودشان بود و چندان عذابی نداشتند و آنهایی که در دست چپ بودند به صورت خوک و خرس بودند که در شکم پرستی و تن خود بی‌باک بوده فرقی میان حلال و حرام و مال خود و مال غیر نمی‌گذاشتند و شکمهاشان بسیار و سایر اعضا لاغر و باریک بود و طایفه دست چپ علاوه بر تغییر شکل در اذیت و آزار نیز بودند. 🔻رسیدیم به مسافرینی که در بیابان خشک و بی آبی بود و چیزی در این منزل پیدا نمی‌شد، و فقط همان زاد و ای که در میان کوله پشتی بود را داشتیم و چون اعضای من به واسطه زمین خوردن از اسب می‌کرد، هادی از میان قوطی که در کوله پشتی بود دوایی بیرون آورد و به بدن من مالید، دردها رفع شد و شدم. 🔻از هادی پرسیدم که این چه دوایی بود گفت باطن بود که در دنیا در مقابل نعمتهای الهی بجا آورده بودی و چنانکه قرائت حمد در دنیا دوای هر دردی بود الا ، در آخرت نیز باطن حمد که دانستن نعمتها از جانب خداوند است، دوای هر درد نیز می‌باشد. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir
🌏 (قسمت سی‌ و چهارم) 🔻به آن حوریه گفتم: من میخواهم در میان و خیمه ها و کنار رودخانه ها گردش کنم و از اینجا با خبر باشم و شاید آشنایی در اینجا ببینم. گفت: در اینجا آزادی آنچه دلت بخواهد است، ولی برای ورود به خیمه ها اجازه و سلام لازم است و هنگامی که من وارد اینجا شدم خیمه دختر شما را دیدم و اگر می‌خواهید به آنجا بروید، من هم همراه شما خواهم آمد. 🔻گفتم البته میروم و برخاستم و با او رفتم در نزدیکی خیمه کردم. دخترم صدای مرا شناخت با خدمه خود بیرون دویدند پس از دیدار یکدیگر وارد خیمه شدیم به روی تخت‌های نشستیم او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف روبروی هم. پرسیدم در این بر تو چطور گذشت؟ 🔻گفت: «در منزل اول و در زمین حسد، مقداری از فشارها و سختی ها دیدم و گویا بر غالب این طور سختی‌ها بلکه بدتر از آن وارد می‌شود. هنگامی که خواهرم مسافر این عالم گردید و شما هم سفرتان نزدیک شد، از خدا شما را خواستار شدم که والده و خواهران دیگرم بی سرپرست نمانند.» 🔻پرسیدم: از آن که مسافر این عالم گردید چه خبر داری؟ گفت خواهرم را در اینجا دیدم از من در جلالت و بزرگواری بالاتر بود و گویا به غیر از مسامحه بقیه اراضی را با طی‌ّالارض آمده بود. گفتم رمز کار او این است که قریب هجده سال که از گذشت مسافر این عالم شد و مثل ما فرصت نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید. ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز می‌باشد.@ansuiemarg_ir