هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
همفصل نامساعد پاییز بگذرد
گر ناملایمی به تو رو آورد فرات
دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد
#عباس_فرات_یزدی
#۲۷آبان
#سالروز_درگذشت
@arayehha
ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه
گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمی به گریه میآرد
مرا به گریه میار .
#ژاله_اصفهانی
#۷آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد؛
پیراهنم بی تو آه
سرم بی تو آه
دستم بی تو آه
دستم در اندیشۀ دست تو
از هوش میرود…
#غلامرضا_بروسان
#۱۴آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
همچو خورشید به عالم نظری ما را بس
نفس گرم و دل پر شرری ما را بس
خنده در گلشن گیتی به گل ارزانی باد
همچو شبنم به جهان چشم تری ما را بس
گر چه دانم که میسر نشود روز وصال
در شب هجر امید سحری ما را بس
اگر از دیده ی کوته نظران افتادیم
نیست غم صحبت صاحبنظری ما را بس
شد برومند ز خون دل ما نخل سخن
اگر این نخل دهد برگ و بری ما را بس
در جهانی که نماند ز کسی نام و نشان
"قدسی" از گفته شیوا اثری ما را بس
#غلامرضا_قدسی
#۲۱آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
به دست خود درختی می نشانم
به پایش جوی آبی می کشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش
برای یادگاری می فشانم
درختم کم کم آرد برگ و باری
بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید در آن جا سبز و خرم
شود زیر درختم سبزه زاری
به تابستان که گرما رو نماید
درختم چتر خود را می گشاید
خنک می سازد آن جا را ز سایه
دل هر رهگذر را می رباید
#عباس_یمینی_شریف
#۲۸آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
کعبه ی وطن....
مراست قبله ام ایران و هر کجا گذرم
به کعبه ی وطن خویشتن بود نظرم
به سوی ایران هر جا روم نماز کنم
که نیست جز وطن خویش قبله ی دگرم
«نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت و آن هم که از تو درگذرم»
وجود حاضر و غایب منم که در بومت
دلم مقیم بود، گر چه دائم السفرم
«به رغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من
که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم»
غباری از غم تو بر دلم نشسته که من
علاج آن نتوانم کنم به چشم ترم
ستارگان را بینم نه خیمه شب بازی
چو شب به خیمه ی آن آسمان فرانگرم
به لعبتان فلک ناظرم، ولی صد شکر
که سعد و نحس از آنان نمی کند اثرم!
به هر نظر بت ما جلوه می کند، لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
تو جلوه بینی و مشاطه را نمی بینی
تو صحنه بینی و من پشت پرده را نگرم
#محمود_افشار_یزدی
#۲۸آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان می خورد بر بام خانه
یادم آید روزباران گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان
کودکی ده ساله بودم شاد و خرم
نرم و نازک چُست و چابک
با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو
می پریدم از سر جو دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده
داستانهای نهانی رازهای زندگانی
برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران مشت میزد ابرها را
جنگل از باد گریزان چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران پهن می گشتند هر جا
بس گوارا بود باران به چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا
زندگانی _ خواه تیره، خواه روشن
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا
#گلچین_گیلانی
#۲۹آذر / #سالروز_درگذشت
@arayehha
و روزی خواهند گفت
یکی بود و یکی نبود
یک شاعری بود
به نام بیژن جلالی
که شعر سفید میگفت
و حالا ما یادمان رفته
که او چه می گفت
و فقط یک سطر
یک کلمه یک حرف
از شعر او برای ما
باقی مانده است
#بیژن_جلالی📝
#۲۴دی / #سالروز_درگذشت
@arayehha
نمی دانم اکنون چه می بایدم
چه راهی سرانجام، می شایدم
مرا مرگ شایسته یا زندگی
کدامین ره است آنکه می بایدم
اگر مرگ به، کاشکی آمدی
کز این زیستن، جان بفرسایدم
و گر زیستن را نباشد گزیر
کجا مرگ؟ کز در فراز آیدم
چو در پنجه سرنوشتم اسیر
ز اندیشه ای عقده نگشایدم
همان به که بر آستان قضا
نهم سر که تا خود چه فرمایدم
#نورانی_وصال
#۲۴دی / #سالروز_درگذشت
@arayehha
ای دل اسیر سلسله موی کیستی
آئینه دار آئینه روی کیستی
در پرده خیال به خلوت گه امید
نقش آفرین طلعت نیکوی کیستی
بس فتنه نشسته که از ناله تو خاست
تا درد چین نرگس جادوی کیستی
گل شد نگار پرده نشین بهار و تو
سر گشته چون صبا بسر کوی کیستی
چشم سپهر خیره در افسانه تو ماند
تو خیره مانده بر خم ابروی کیستی
بوی فراق میوزد از طــرف این چمن
بی خویشتن فتاده تو بر بوی کیستی
بازم نماند تاب پریشانی از غمت
پیوند عمر بسته به گیسوی کیستی
عمری گذشت کز بر مشفق رمیده ای
هـــــان ای غزال وحشی آهوی کیستی
#مشفق_کاشانی
#۲۸دی / #سالروز_درگذشت
@arayehha
برادر مبارزم زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخه یقین میوه انتظار را
بهار شد، بهار شد وطن چو لاله زار شد
تا که شمارد این همه لاله بیشمار را
به خونرقم زدند تا قصه روزگار من
بخوان بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
خصم پلید را بکش به چاه شب بیفکنش
ز نیستی بکش بر او پرده استتار را
نشسته خصم خاروش به ساقه نگاه تو
به حربه مقاومت بکن ز ریشه خار را
سلاح گلفشانتان همیشه بوسه می زند
به دوش و دست هایتان پینه افتخار را
اوج دعای من توئی تو ای طلیعه فلق
به سینه تو دیده ام زلال چشمه سار را
سوخته پر منم منم به شعله مراد خود
وه که به جان خریده ام لذت این شرار را
یوسف کربلا مگر به پیشباز آمده
که عطر جامه اش چنین برد ز ما قرار را
فرات تشنه می دود ز سوگ تشنگان ما
به موج موج دارد او ترانه بهار را
به خون وضو گرفت تا برادر شهید من
به اشک شویم این زمان ز چکمه اش غبار را
دعای ما نثارتان دلاوران عصر ما
که استقامت از شما رسیده کوهسار را
کشیده پر ز آشیان پرنده های جانشان
غبار جامه هایشان گرفته بوی یار را
ستاره زار شد زمین ز اختران میهنم
به قاب روزگار بین شکوه شاهکار را
سپیده در سپیده دم طلوع آفتاب بین
که سیل نور می کَند ریشه شام تار را
#سپیده_کاشانی
#۲۴بهمن / #سالروز_درگذشت
@arayehha