✅ خدا یا طاغوت؟
✅ سخن خدا در قرآن:
ما قطعاً در هر امّتی پیامبری به عنوان جانشین خود در زمین منصوب کردیم که به انسانها اعلام کند #عبد مطیع خدا باشید و از #اطاعت از طاغوت، (یعنی هر کسی غیر از خدا) دوری کنید. از بین انسانها برخی را که #اطاعت کردند، خدا با همین برنامه راهنمایی کرد و برخی که #اطاعت از خدا را نپذیرفتند، گمراهی شان قطعی شد. پس در زمین بگردید و ببینید عاقبت کسانی که گمراهی شان قطعی شد و این حرفها را دروغ می دانستند، چه شد؟
✍️ شرح: عبد خدا شدن و اطاعت از او یعنی انجام #واجبات و ترک #حرامها در امور فردی و اجتماعی
📖 و لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (نحل، 36)
آیه شماره 228
✅ پرسش و پاسخ از آیت الله خوشوقت
🔹 جبر و اختیار (1)
س: جبر یعنی چه؟
ج: جبر یعنی کارها بی اراده است.
س: آیا جبر نداریم؟
ج: خدا به انسان عقل داده که همیشه باشد. با فهم و شعور بپذیرد و با فهم و شعور رد کند. چَکی نمی شود قبول کرد و چَکی هم نمی شود پذیرفت. جبر، مقابل اراده است. هر موجودی که اراده ندارد، کارهایش جبری است و این تکوینی است.
ماه می چرخد. اراده ندارد و چرخشش جبری است. خدا این کار را کرده است؛ اما انسان خودش می فهمد که اراده دارد. هر کاری را بخواهد، می کند و هر کاری را بخواهد، نمی کند. این غلط است که من تصور جبر کنم. این، علامت بی شعوری انسان است. اگر تصوّر کرد، از همه ی خیرات و برکات محروم می شود. نتیجه اش این است.
چطور شما همه جا می گویی: «دلم می خواهد بکنم و دلم می خواهد نکنم»؟ و می گویی: «جبر نیست»؛ اما ناگهان می گویی: «جبر». جبر برای جایی است که اراده نباشد. همه ی مسائل تکوینی، جبری است؛ چون خدا به آن ها اراده نداده است. خورشید می چرخد و نور و حرارت می دهد؛ اما به اختیارش نیست. خدا آن را خلق کرده است. اما خدا به منِ انسان اراده داده است. اگر بخواهی، از این طرف می روی و اگر بخواهی، از آن طرف می روی و مجبور نیستی.
بنابراین تعبیر جبر در اینجا علامت جهل و نادانی است و درست نیست. خدا اراده داده است. همان طور که به شما چشم داده، اراده هم داده است. همان طور که به شما پا داده، اراده هم داده است. همه ی کارها طبق اراده ی شما انجام می گیرد. می روی؛ می آیی؛ می گویی؛ می دهی و خلاصه هر کاری می خواهی، انجام می دهی. آن وقت، خیلی جهل و نادانی است که انسان بگوید جبر است. آن ها می گویند جبر است و الّا جبر نیست.
جبر در انسان یکی از رسواترین حرفها است؛ اما در سائر کائنات، نه. خدا به آن ها اراده نداده و خودش آن ها را می چرخاند؛ اما به من و شما اراده داده و خودمان با اراده کار می کنیم؛ لذا خودمان مسئول اعمالمان هستیم. اگر بگویی اراده نیست، اراده ی خیر هم نمی توانی بکنی و از مزایای خیر و سعادت خیر محروم می شوی. مثل یک سنگ می شوی. نتیجه اش این می شود. کسانی در زندگی به مقامات عالی رسیدند و جلو رفتند؛ اما این بدبخت در اثر جهل و نادانی مثل سنگ افتاد و مرد. نتیجه ی آن، این جور می شود. آن ها هم مثل ما انسان هستند. اراده ی خیر می کنند. اراده ی فضیلت می کنند. اراده می کنند که وارد خط سعادت شوند و وارد می شوند و می روند تا به آنچه باید برسند، می رسند؛ اما این هنوز اینجا مانده و می گوید جبر است.
س: اختیار را خداوند به ما داده ... ؟
ج: اختیار را هم به شما داده است. اراده را هم به شما داده است. همه ی این ها را داده است. خدا به شما داده است. مال شماست. شما از آن اختیار و اراده استفاده می کنید، همان گونه که از عقلی که او داده، استفاده می کنید و از قدرتی که او داده، استفاده می کنید. همه چیز داده، اما او داده است و مال شما نیست. دلیلش این است که از شما می گیرند. وقتی دست انسان گرفتار رعشه می شود و می لرزد، نمی خواهد بلرزد، اما به اختیار خودش نیست. نمی خواهد، اما می شود. این معلوم است که به اختیار او نیست.
گاهی پای انسان فلج می شود و اختیار از دست می رود. نمی خواهد بیفتد. می خواهد حرکت کند، ولی نمی تواند. همه ی این ها با اختیار ما کار می کند. گاهی اختیار از یک عضو و گاهی از همه ی اعضاء سلب می شود. بنابراین اختیار و اراده هم مثل چشم و گوش و قلب است که گاهی از کار می افتد؛ منتهی ما چون دائماً از اختیار و اراده استفاده می کنیم، فکر می کنیم از خودمان است و دیگر کسی نمی تواند آن را از ما بگیرد. وقتی دست انسان فلج شد، دیگر نمی تواند آن را تکان بدهد. آن وقت می فهمد که از خودش نیست؛ یا وقتی قدرت حرکت از تمام اعضای بدن گرفته می شود، آن وقت می فهمد که بله!
🔸 ادامه دارد ...
📚 آثار بندگی، آیت الله عزیز خوشوقت
✅ داستان کوتاه (157)
🌷 دست امام زمان (ع) شفاست
اسماعیل بن عیسی هرقلی می گوید: هنگامی که در قریه هرقل (در عراق) زنـدگی می کردم، در ایام جوانی، زخمی به اندازه یک مشت انسان در ران چپم پیـدا شـد که در بهـار می ترکیـد و خون و چرك از آن می رفت و درد آن مرا از کارهـایم باز می داشت. روزي به حله آمدم و به خانه سـید بن طاووس، عالم #باتقوای شیعه رفتم و از نـاراحتی خود نزد او درد دل کردم و گفتم: می خواهم در شـهر، آن را معالجه کنم.
سید، پزشکان حله را حاضر نمود و محل درد را معاینه کردند و گفتند: این زخم در بالاي رگ اکحـل قرار گرفتـه و معـالجه اش خطرنـاك اسـت. زیرا این جراحت را بایـد از ریشه بریـد. در این صورت رگ بریده می شود و او می میرد.
سید به من فرمود: می خواهم به بغداد بروم. تو هم بیا! شاید پزشکان متخصصی باشند و معالجه ات کنند.
وارد بغداد شدیم. سید در آنجا نیز پزشکان را خواست و محل زخم را دیدند. آنها نیز همان پاسخ پزشکان حله را داده بودند، لذا خیلی ناراحت شدم. گفتم حالا که به بغداد آمده ام، براي زیارت به سامرا می روم و از آنجا به وطن بازمی گردم. سـید این فکر را پسـندید و من اثاث خود را نزد سید گذاشتم و حرکت کردم.
وارد سامرا شـدم. قبور امامان را زیارت کردم. آنگاه به سـرداب مقدّس امام زمان رفتم و پاسـی از شب را در سـرداب گذراندم و مناجات کردم و از خـدا و امامـان یاري طلبیـدم. تا روز پنـج شـنبه در سامراء مانـدم ، سـپس کنار دجله رفتم، و غسل کردم و لباس پاکیزه پوشیدم و ظرف آبی را که همراه داشتم پر کردم و بیرون آمدم که به زیارتگاه برگشته و یک بار دیگر نیز زیارت کنم.
در آن حـال دیـدم چهـار نفر سواره از دروازه شـهر سـامرا بیرون می آینـد. چون در اطراف زیارتگـاه عـده اي از بزرگان عشایر زندگی می کردند، گمان کردم سواران از آنها هستند. وقتی به هم رسـیدیم، دیدم دو نفرشان جوان هسـتند. یکی از آنها تازه موي صورتش روییده است، و هر چهار نفر شمشـیري حمایل دارند. دیگري پیرمردي بود که نیزه در دست داشت، و نفر بعدي نقاب به صورت زده و قبایی روي شمشیر پوشـیده و گـوشه آن را از بغـل گذرانـده بود.
پیرمرد نیزه دار در طرف راست من ایسـتاد، و آن دو جوان هم در طرف چپ ایستادند، و شخص قباپوش هم در وسط راه من قرار گرفت. به من سلام کردند. پاسخ دادم. شخص قباپوش به من گفت: تو فردا می خواهی نزد خویشانت بروي؟
گفتم: آري.
گفت: بیا جلو، زخمی که تو را اذیت می کند، ببینم.
من مایل نبودم که آنها با من تماس داشته باشند و با خود فکر می کردم اینها از عشایرند و از نجاست پرهیز ندارند و من هم تازه از آب بیرون آمده ام و لباسم هنوز تر است. با این حال نزد وي رفتم و او دستم را گرفت و به سوي خود کشید. خم شد و دستش را روي زخم گذاشت. آن را چنان فشار داد که دردم گرفت، سپس برگشت روي اسب قرار گرفت. آنگاه پیرمردِ نیزه به دست گفت: اسماعیل راحت شدي؟
من تعجب کردم که از کجا اسم مرا می داند. گفتم: من و شما ان شاء الله راحت و رستگار هستیم .
پیر مرد گفت: این آقا، امام زمان است.
من دویدم و رکابش را بوسیدم. امام حرکت کرد. من در کنارش می رفتم و التماس می کردم.
امام فرمود: برگرد!
عرض کردم: هرگز از شما جدا نمی شوم.
فرمود: صلاح تو در این است که برگردي.
و من سخنم را تکرار کردم: برنمی گردم.
پیر مرد گفت: اسماعیل! حیا نمی کنی که امام دو بار به تو گفت برگرد و گوش نمی کنی؟
این سخن در من اثر کرد، ناچار ایستادم.
امام چند قدم رفت. آنگاه متوجه من شد و فرمود: چون به بغداد رسیدي، حتماً منتصر، خلیفه عباسی تو را می طلبد و چیزي به تو می دهد ولی از او قبول مکن و به فرزندم سید بن طاووس بگو: نامه اي به علی بن عوض بنویسد و تو را سفارش کند و من به او می گویم هر چه خواستی به شما بدهد.
سپس همه حرکت کردنـد و رفتنـد و من همچنان ایسـتاده به آنها نگاه می کردم تا از نظرم دور شدنـد، و من از جدایی آن حضرت بسیار تأسف خوردم. ساعتی همانجا نشستم. به حرم مطهر رفتم. خدّام حرم که مرا دیدند، گفتند: حالت دگرگون است. درد داری؟
گفتم: نه.
گفتند: کسی با تو نزاع کرده؟
گفتم: نه. من از آنچه شـما می گویید، اطلاعی ندارم. ولی آیا سوارانی را که از اینجا گذشـتند، دیدید؟
گفتند: ایشان از بزرگان محل بودند.
گفتم: از بزرگان نبودند. یکی از اینها امام زمان (ع) بود.
گفتند: آن پیرمرد یا آن مرد قباپوش؟
گفتم: همان قباپوش.
گفتند: زخمی که داشتی به او نشان دادي؟
گفتم: خود او بـا دست، آن را فشـار داد و مرا به درد آورد.
پس از آن رانم را بـاز کردم دیـدم از آن زخم اثري نیست. ران دیگرم را نیز باز کردم اثري از زخم ندیدم.
خدّام وقتی متوجه قضیه شدند به سوي من هجوم آوردند و لباسم را براي تبرك پاره پاره کردند ...
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 9، ص 166
✅ سخنان و زندگی امیرالمؤمنین (ع) مظهر چیست؟
🌷 امام خامنه ای:
امير المؤمنين (ع) در كتاب شريف نهج البلاغه، در باره ى صفت تكبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجيبى بيان فرمودند و كلمات دُرربارى از آن بزرگوار نقل شده و زندگى آن حضرت هم، مظهر همين #عبوديت براى خدا و در راه خدا بود. شايد بشود نقطه ى مقابل آن كبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را، #عبوديت و #بندگى و خضوع محض در مقابل خدا دانست، كه پذيرفتن احكام الهى و #تسليم در مقابل خدا را به همراه دارد. (30/ 01/ 1369)
✍️ توضیح: عبودیت یعنی خدا را مولا، و خود را عبد او بدانیم و از دستورات #واجب و #حرامش اطاعت کنیم مثل اطاعت یک عبد از مولایش
پند 280
15.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم:
کسی که خشنودی مردم را در خشم الهی جستجو کند، تمجید کننده او، مذمت کنندهاش خواهد شد
🔺 شرح حدیث توسط امام خامنهای
پند 322
✅ عاقبت کسانی که گاهی با خدا هستند و گاهی بی خدا، چه می شود؟
🌷 سخن خدا در قرآن:
برخی از انسانها فقط در بعضى از شرايط، عبد مطیع خدا هستند و از دستورات #واجب و #حرام او اطاعت می کنند؛ اگر خيرى به آنها برسد، دلشان به آن آرام مى گيرد و به اطاعت از خدا و انجام دستورات #واجب و #حرامش دل خوش مى كنند؛ اما اگر رنج و مصیبتی به آنها برسد، از عبد خدا بودن منصرف می شوند و از اطاعتش روبرمی گردانند. چنین کسانی «خسر الدنیا و الآخره» هستند و این همان زیان آشکار است.
📖 و مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ (حج، 11)
آیه شماره 229
✅ اشکال اصلی یهودیان و مسیحیان چیست؟
🌷 سخن خدا در قرآن:
یهودیان، عالمان خود را ارباب خود می دانستند نه خدا را. مسیحیان هم راهبان خود را و مسیح را ارباب خود می دانستند نه خدا را. این در حالی بود که فرمانی که به همه آنها داده شده بود، این بود که فقط #عبد خدای واحد باشند. خدایی که در جهان، فرماندهی جز او نیست و از شریک داشتن در فرماندهی جهان، مبرّاست.
✍️ شرح: عبد خدا بودن یعنی اطاعت از دستورات #واجب و #حرام خدا مثل یک عبد.
📖 اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (توبه، 31)
آیه شماره 230
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم:
ظلم، به خود ظالم برخواهد گشت
🔺 شرح حدیث اخلاق توسط امام خامنهای
پند 323
✅ روح عبادت چیست؟
🌷 امام خامنه ای:
اگر در حال عبادت، توجه نبود و روح عبادت كه همان #عبوديت و انس به خدا و #تسليم در مقابل اوست مورد توجه قرار نگرفت، آن وقت خطرهاى گوناگونى در سر راه انسان قرار مى گيرد، كه تحجر يكى از آن هاست. (06/ 02/ 1369)
✍️ توضیح: عبودیت یعنی خدا را مولا، و خود را عبد او بدانیم و از دستورات #واجب و #حرامش اطاعت کنیم مثل اطاعت یک عبد از مولایش
پند 281
✅ پرسش و پاسخ از آیت الله خوشوقت
🔹 جبر و اختیار (2)
س: لطفا جبر و اختيار را توضيح دهيد.
ج: اينكه گويي اين كنم يا آن كنم خود دليل اختيار است اي صنم.
دو راه پيش مي آید. به اين طرف مي تواني بروي؛ به طرف دیگر هم مي تواني بروي؛ چون اختيار داري. ولی جبر يك طرفه است. نمي شود هم اين را و هم آن را رفت. ما هر دو را مي توانيم. گاهی باید به اين طرف برويم، اما نمي رويم و به طرف دیگر مي رويم. خيلي روشن است؛ منتهي اگر انسان زياد بحث كند، گرد و غبار، عقلش را کمی مي گيرد و نمي فهمد و الّا با جبر خيلي چیزها خراب مي شود.
س: پس چرا انبیاء با دیگران متفاوتند؟
ج: همه از نظر خلقت مساوی هستند. خدا هر چه به انبیاء داده، به دیگران هم می دهد. چشم، گوش، زبان، دست و پا، هر چه لازم است، خدا داده است. چیزی به نام اختیار هم داده است. انسان آزاد است که از این ها استفاده ی مثبت یا استفاده ی منفی کند. اگر بخواهد استفاده ی منفی کند، می تواند. لذا کافر می شود؛ فاسد می شود. استفاده ی مثبت هم می تواند بکند. در نتیجه مؤمن و باتقوا می شود. این با خود انسان است که هر چه را انتخاب کرد، خدا قبلاً می داند. از روی جبر نیست، بلکه به انتخاب خود انسان است.
س: آیا این صحیح است که بگوییم انسان در خلق شدن و به دنیا آمدن، مجبور است؟
ج: آیا می تواند نیاید؟ آمدن و رفتنش به اختیار نیست؛ اما سایر شئون حیات به اختیار انسان است. وقتی به دنیا آمد، می تواند راه برود؛ می تواند بخوابد؛ می تواند بخندد؛ می تواند گریه کند؛ می تواند بدهد و می تواند بگیرد. همه ی این ها به اختیار است؛ اما آمدن در اختیارش نیست. عوامل دیگر او را می آورند و عوامل دیگر هم او را می برند. به اختیار نیست. هر کس بگوید من نمی روم، او را می برند؛ اما در این وسط، اختیار دارد و تمام کارها با اختیار خود اوست.
س: لطفاً آیه ی زیر را توضیح دهید: «وَ قالَ الَّذينَ أشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلّا الْبَلاغُ الْمُبينُ»
ج: بعضی از مشرکین ادعای جبری بودن می کردند و می گفتند: «خدا خواسته که ما بت بپرستیم؛ خدا خواسته ما این کارها را بکنیم.» همه را گردن خدا می گذاشتند و راحت می شدند. یادشان رفته بود که خدا به آن ها اختیار داده و قدرت و توان داده است.
اختیار کنید و با توان اجرا کنید. این را شما به حساب نمی آورید و می گویید: «جبر». جبر یعنی چه؟ شما صبح تا شام با اختیار کار می کنید. این منطق غلطی است.
خیلی از اراذل و اوباش از جبر در سلطه گری ها استفاده می کردند. کار بد می کردند و وقتی مردم آن ها را نهی از منکر می کردند، بدشان می آمد و می گفتند: «به گردن خداست. خدا این کارها را کرده است.» و راحت می شدند؛ اما نمی دانستند که پته ی این حرف روی آب است. درست نیست. وجدان هر انسانی حکم می کند که من با اختیار کار می کنم نه با جبر.
🔸 ادامه دارد ...
📚 آثار بندگی، آیت الله عزیز خوشوقت