eitaa logo
تربت پاک عارفان
2.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
487 ویدیو
11 فایل
♦️معرفی 🌟شرح احوال عارفان بزرگ با حضور در مزار آن ها با عنوان #تربت_پاک_عارفان 🌷ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ و ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ آموزش #تربت_پاک_عارفان برای همین مهم درکنار شماست 💠موسسه علمی تربیتی آوای توحید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆جلوي خانه علامه که مي‌رسيم، دو برادر هم منتظر ما ايستاده‌اند. نامشان يادم نيست. با جواد سلام و عليک مي‌کنند. يکي‌شان گلکار خانه علامه در آمل است. 🌀کنار ورودي خانه، اتاقي هست که از بيرون هم در دارد. آرامگاه همسر علامه است که چند سال پيش مرحوم شده. مردم دِه -خانمها بويژه- منتظر فرصت‌اند که در باز شود و فاتحه‌اي بخوانند. 🔮منتظريم که در خانه به روي ما باز شود. دوربين آورده‌ايم تا اگر اجازه دادند، ببريم. چند دقيقه بعد، مهندس نوري -داماد علامه- در را باز مي‌کند. تا دوربين را مي‌بيند، از همان دور اشاره مي‌کند که نه! 🌀داماد ديگر علامه، آقاي دکتر باقر لاريجاني است؛ برادر علي و صادق و محمدجواد لاريجاني و رئيس دانشگاه علوم پزشکي تهران. 🔆مهندس نوري خودش را وقف علامه کرده. هم به‌نوعي منشي ايشان است؛ هم راننده و دست آخر داماد! دو سال پيش هم که اولين بار علامه را در مراسم تشييع آيت‌الله بهجت ديده بودم، همين مهندس نوري همراه علامه بود و ايشان را آورده بود. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮وارد خانه که مي‌شويم، صفاي خانه ما را مي‌گيرد؛ صفاي معنوي‌اش مانده. 🌀به سمت راست خانه هدايت مي‌شويم؛ جايي که علامه دم در ورودي‌اش منتظر ماست. 🔮"تابستاني آمده‌ايد! اينجا سرد است." اين، اولين جمله‌اي است که علامه حسن‌زاده آملي بعد از سلام به ما مي‌گويد. 🔹وارد اتاق مي‌شويم. علامه و آقاي طالب‌زاده روي صندلي مي‌نشينند. ما ترجيح مي‌دهيم روي زمين -اما نزديکتر- بنشينيم. از همان لحظه است که صفاي علامه حواس ما را از صفاي بيرون پرت مي‌کند. به ما که دو زانو نشسته‌ايم، مي‌گويد راحت بنشينيد. مي‌گويم راحتيم. 🔆مي‌گويد: حرف گوش کن و چهار زانو بنشين! مي‌گوييم چشم. 🔆شوخي‌هاي علامه شروع مي‌شود؛ شوخي‌هايي که اصلا نگذاشت فضاي ديدار جدي شود و نگذاشت سؤالات مهم‌ام(!) را بپرسم؛ شوخي‌هايي که قرار نبود قهقه‌اي بلند کند. اما حتي يک لحظه لبخند را از لب مهمانان برنداشت و از دايره اخلاق هم فراتر نرفت. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔆علامه مي‌پرسد: براي پذيرايي چيزي داريم؟ 🌀مهندس نوري مي‌گويد: "بله، چاي و ميوه و شيريني. 🔆 مي‌گويد: "چاي بزرگ بياوريد که زودتر پر شوند!" 🔹از يک‌يکمان مي‌پرسد که از کجا آمده‌ايم و اهل کجاييم. جواد که مي‌گويد اصالتاً بابلي است، علامه مي‌گويد: پس همشهري هستيم. 🌀مي‌گويم: آقا، بابلي‌ها و آملي‌ها که از قديم باهم مشکل داشتند! 🔹مي‌گويد نه؛ تو ذهنت مشکل دارد که فکر مي‌کني ما باهم مشکل داريم! 🔮مهندس نوري آقاي طالب‌زاده را معرفي مي‌کند و مي‌گويد که براي حضرت مسيح(ع) سريال ساخته. آقاي طالب‌زاده هم توضيح مي‌دهد که براي ساختش از قرآن و انجيل برنابا استفاده کرده. علامه احسنتي مي‌گويد. مهندس نوري مي‌گويد "قرار است فيلم شما را هم بسازند!" 🔆علامه مي‌گويد: "نخير، من آدم خطرناکي هستم. اجازه نمي‌دهم!" حرف مهندس نوري هم شوخي بود. 🌀علامه خوشامد مي‌گويد و مي‌پرسد: چي شد که گذارتان به اين طرفها افتاد؟! دامادشان به شوخي مي‌گويد: آقاجون، بيکار بودند! علامه مي‌گويد "نه، اينطور نيست. از بين اينهمه خانه، چي شد که در اين خانه را زديد!؟ حتما بين ما و شما تجانسي هست." @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🌀علامه از شغل من و جواد و دو ميهمان ديگر هم مي‌پرسد. رو مي‌کند به حاج‌نادر (به‌قول جواد) و مي‌گويد: 🔮حيف که طلبه نشدي! آدم ناقلايي هستي! 🌀صداي خنده بلند مي‌شود. يکي از جمع مي‌گويد: يعني ناقلاها بايد طلبه شوند!؟ چند دقيقه بعد از من مي‌پرسد: "يک چيزي بگويم، جسارت نيست؟" دلهره ورم مي‌دارد. مي‌گويم "نه، بفرماييد". 🔆مي‌گويد: "حيف که طلبه نشدي!" دوباره لبخندي بر لبها مي‌نشيند. نفسي مي‌کشم و مي‌گويم "البته طلبه‌زاده‌ام. پدربزرگم هم روحاني بوده‌اند". 🔆متبسم مي‌گويد: "ولي طلبه بودن پدر و پدربزرگت به تو ربطي ندارد". فاميلم را مي‌پرسد و بعدش اسمم را. وقتي مي‌گويم، 🔹مي‌گويد: "قدسي فاميل بزرگي است. اما اسمت (ياسر) به بزرگي فاميلت نيست. مثلا محمد خوب بود." مي‌گويم که نام پدرم محمد است. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🌀آقاي طالب‌زاده مي‌گويد: نصيحتي بفرماييد. 🔆علامه مي‌گويد: "چه نصيحتي؟ بگويم که عبادت خدا بکنيد و معصيت نکنيد!؟" ياد آيت‌الله بهجت مي‌افتم که هربار ازش نصيحت مي‌خواستند، مي‌گفت: 🌀آنچه را که مي‌دانيد، عمل کنيد؛ ندانسته‌ها را ياد مي‌گيريد. 🔮ميزبان ۸۳ساله هر دو سه دقيقه مي‌گويد: "خيلي لطف کرديد؛ صفا آورديد. از بين اينهمه خانه، در اين خانه را زديد. حتما بين ما قرابتي هست." 🔆 از پيري‌اش مي‌گويد. و آن جمله حکيمانه را بازگو مي‌کند که: "در جواني فکر مي‌کردم شير اگر پير هم بود، شير است. وقتي پير شدم، فهميدم پير اگر شير هم بود، پير است!" نصيحت مي‌کند که قدر جواني را بدانيم. 🔮مرتب، ميوه و شيريني تعارفمان مي‌کند. به من که سيب را با چاقو بريده‌ام، مي‌گويد: "مگر دندان نداري که سيب را گاز نمي‌زني!؟" 🌀 يکي از حاضران از علامه مي‌خواهد که به سيبها دعايي بخوانند تا براي خانم حامله‌اي ببرد. 🔆علامه مي‌پرسد: کي هست ايشان؟ مي‌گويد خانمم. علامه مي‌گويد: "پس چرا مي‌گويي خانم حامله‌اي!؟ بگو خانمم." 🔮علامه ديس سيب را مي‌گيرد و شروع مي‌کند خواندن و تکرار کردن. به‌نظرم مي‌گفت: "بسم‌الله رب". تمام که شد، به همه سيبها فوت کرد و داد دستمان. 🔮 بعد مي‌گويد: به عدد حروف بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم اگر بسم‌الله بخوانيد و فوت کنيد، خوب است. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮علامه به من اشاره مي‌کند و مي‌گويد: "سرت را بيار نزديک". با خوف و رجا سرم را پيش مي‌برم. 🌀آيا سرّي را با من در ميان خواهد گذاشت؟ يا قرار است تذکري اخلاقي به خودم بدهد؟اينها توي کمتر از يک ثانيه از ذهنم گذشت. 🔹سرم را که نزديک مي‌برم، خودکارم را از جيب پيراهنم بر مي‌دارد و به خودم بر مي‌گرداند! 🌀مي‌گويد: "اين، هديه من به شما!" صداي خنده جمع بلند مي‌شود به شوخي آيت‌الله. 🔆وقتي صحبت از رفع زحمت مي‌شود، مي‌گويد: "نخير، زحمت نيست. اگر هم خواستيد بمانيد، پايين، رستوران هست. مي‌گوييم غذا بياورند. البته هر کسي دُنگ خودش را مي‌دهد!" 🔹وقتي بلند مي‌شويم، او هم بلند مي‌شود که ما را بدرقه کند. مي‌گويد: "مي‌خواهم مطمئن شوم که مي‌رويد!" به‌اندازه استحباب، تا روي ايوان مي‌آيد. 🔆در راه جواد تعريف مي‌کند يکي از مسئولين که ريش انبوهي دارد، چندي قبل، پيش علامه آمده بود. علامه ريشش را گرفته بود و پرسيده بود: علمت هم به‌اندازه ريشت هست!؟ 🔆با خودم فکر مي‌کنم چگونه مي‌شود کسي ساعتي لبخند بر لبان ديگران بنشاند؛ بدون آنکه يک نفر برنجد يا يک کلمه زشت توي حرفها باشد. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮این طفل نورسته در نخستین ماه‌های اولین بهار زندگی، مادر خود را از دست داد . هنوز چند مدتی از این حادثه نگذشته بود که چون محمدحسن چهار ساله شد، پدر را از دست داد به ناچار سرپرستی و نظارت بر زندگی او و برادرش در منزل پدری واقع در خیابان مسجد کبود تبریز به یکی از خانواده پدری واگذار شد. 🔹سید محمدحسن در سنین کودکی همزمان با آموزش در مکتب خانه و فراگیری مقدمات ادبیات فارسی و عرب زیر نظر استاد معروف وقت آقا میرزا علی‌نقی خطاط با هنر خوشنویسی آشنایی یافت و در این‌ اندیشه به مهارت رسید . 🔆سید محمدحسن به همراه برادرش (علامه طباطبایی) جهت تکمیل تحصیلات علوم دینی، عازم نجف اشرف گشت و به مدت یازده سال از حوزه درسی عارف معروف آیت‌الله حاج سید علی قاضی طباطبایی و سید حسین بادکوبه‌ای در عرفان، فلسفه، ریاضی و طب بهره مند شد و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آیت الّه شیخ محمد حسین غروی کمپانی و آیت‌الله شیخ محمد حسین نائینی و آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی فرا گرفت. 🔆به دلیل شب زنده‌داری و تهجد و عبادت‌های شبانه به همراه سلوک روحانی و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت (علیه‌السّلام) خصوصاً حضرت علی (علیه‌السّلام) سید محمدحسن الهی به کمالاتی معنوی دست یافت و روزنه‌هایی نورانی برایش فراهم گردید و حالاتی غیبی را کشف کرد. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮 علامه طباطبایی نقل کرده است: چون در نجف اشرف همراه سید محمدحسن تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این هنگام خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر مقابلم قرار گرفته‌اند، یکی از آنها حضرت ادریس (علیه‌السّلام) و دیگری برادر ارجمندم حاج سید محمدحسن الهی بود. 🔆حضرت ادریس (علیه‌السّلام) با من به مذاکره و سخن گفتن مشغول شدند ولی به گونه‌ای بود که ایشان القای کلام می‌نمودند ولی سخنانشان توسط کلام اخوی شنیده می‌شد.  🔰مرحوم آیت‌الله قاضی که در پرورش معنوی و تربیت روحانی ایشان نقش به سزایی داشت، بر اثر عبادت‌های خالصانه در مسجد سهله کوفه از لطف الهی و انوار قدسی فیض ملکوتی برخوردار گشت. بدین جهت در مسیر زندگیش تحولی شگرف پدید آمد. 🔆وی بنا به نقل علامه طباطبایی و ارتباط مرحوم الهی با روح آن عارف از طریق یکی از شاگردانش، قدرت طی‌الارض داشت و ظاهراً پس از افشای این تحولات غیبی، جمعی نزد آیت‌الله قاضی آمده و از او خواستند تا برایشان درس اخلاق گذارده و جرعه‌هایی از معنویت را به کامشان بریزد. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮سید محمدحسن الهی به موازات پیگیری تحصیلات در نجف از طریق تزکیه نفس در عرفان عملی به رتبه‌ای رسید که چشم برزخی‌اش باز شد و انسان‌ها را مطابق ملکات و گرایش‌های باطنی آنان مشاهده می‌کرد. 🔆 علامه حسن‌زاده آملی نوشته است: ➖برای بنده بارها پیش آمد و در محضر شریف ایشان شواهدی دارم و یادداشت‌ها و خاطراتی در دفتر جداگانه نوشته و جمع آوری نمودم. سید محمدحسن و برادرش دیده باطن داشت و مشاهدات و مکاشفات عجیب از خود بروز می‌داد. 🔹آیت‌الله طباطبایی و برادرش به دلیل اختلال در وضع معاش و نرسیدن مقرری از ایران، به موطن خویش (تبریز) بازگشت و در حوزه علمیه شهر به تدریس فلسفه از شفا و اسفار و برخی دیگر از کتب اهل حکمت اشتغال ورزید و برخی جویندگان کمال را به سوی قله معنویت هدایت نمود. 🔆به دلیل مقامات علمی ایشان در تبحر علوم عقلی، دانشگاه تهران جهت تدریس این رشته از دانش دینی برای تدریس از مرحوم الهی دعوت نمود، امّا ایشان از پذیرش امور رسمی اکراه داشت، تفالی به قرآن نمود امّا استخاره خوب نیامد و لذا تقاضای مزبور را نپذیرفت.  @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮آن جناب از تبریز گرفته تا نجف اشرف و مراجعت از نجف - که به تبریز آمدند - و علامه طباطبائی در تمام بحث و درس و شئونات دیگر با هم بودند، آن بزرگوار هم جامع علوم عقلی و نقلی بود و ریاضت‌های نفسانی او بسیار عجیب بود. 🔆 وقتی به حضور علامه طباطبائی رسیدم، آن جناب از من سؤال کرد: شما اخوی آیت‌الله محمدحسن الهی را چگونه یافتید؟ بنده واقعیتی را اظهار کردم، گفتم: 🔆آقاجان، جناب اخوی خیلی اهل بذل علمی و عرفانی است. البته در تبریز ماند و از این گونه تاسف‌ها (محرومیت از کمالات علمی او) برای ما هست. من مشاهداتی و مکاشفاتی و حلاوتی از جناب حاج سید محمدحسن الهی دارم که اگر بخواهیم بعضی از این امور را بازگو کنیم، شاید موجب استعجاب واقع شود. 🔮آیت الله طباطبائی با وجود اینکه در طریق عرفان عملی و نظری مقاماتی را کسب کرد و در این رشته به درجاتی عالی دست یافت به هیچ عنوان گوشه عزلت اختیار نکرد و تشکیل خانواده را مد نظر قرار داد و در سنین جوانی با دختر مرحوم آیت‌الله سید محمدباقر قاضی (خواهر اولین شهید محراب، آیت‌الله سید محمد علی قاضی طباطبائی) ازدواج کرد ➖ثمره این پیوند پک یک فرزند پسر و سه دختر می‌باشد. 🔆 یکی از دخترانش چون هیجده بهار را پشت سر نهاد به دلیل بیماری جان به جان آفرین تسلیم کرد. وفات این دختر پدر را بسیار متاثر ساخت اما او در این مصیبت صبر پیشه ساخت و کوچک‌ترین حالت گله و شکایت از خویشتن نشان نداد. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
➖وى ابتدا اين دعوت را پذيرفت، ولى پس از آنكه از نزدیک با جلال‌الدين استرآبادى برخورد كرد، نتوانست ديدگاه‌هاى وى را تحمل كند و به شيراز بازگشت. 🔮 مجددا از سوى بهادرخان شاه طهماسب كه تقريبا شانزده ساله بود، به دربار دعوت شد تا اين بار مستقلا مقام صدارت را عهده‌دار باشد، غياث‌الدين نيز اين سمت را پذيرفت و به مدت 2 سال متصدى اين مقام بود. 🔰غياث‌الدين منصور در سن 72 سالگى از مقام صدارت استعفا داد و تبريز را ترك گفت و به شيراز بازگشت 🔹در مدت 10 يا 11 سال در مدرسه منصوريه كه پدرش آن را بنا كرده بود، به تدريس و تربيت شاگرد پرداخت. 🔆حاصل اين تلاش، شاگردانى هستند كه هريك آثار علمى باارزشى از خود بر جا گذاشته و در زمان خود چهره‌اى بارز و درخشان داشتند؛ افرادى چون: ➖ميرزا قاسم گنابادى، شاعر و متخلص به قاسمى؛ ➖كمال‌الدين حسين ضميرى اصفهانى، شاعر و معاصر شاه طهماسب؛ ➖مقصود كاشانى، شاعر و صاحب ديوان. ⚫️ تاريخ وفات وى را 948 و 949 ثبت كرده‌اند. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•
🔮نجم آبادی در مقام یک عالم بزرگ،‌ از تفکر حاکم بر علمای زمان خو د چنین انتقاد می کند: 🔆ما اولاً در اعمال و اخلاق و عدالت و سیاست معیوب هستیم… 🔹ثانیا اصل دین را پایه اش را بر غیر تقلید و ادله وهمیه نگذاشته ایم. نه حالت عملیه و نه خلقیه دارمی که مردم را متمایل به خود نماییم و نه زبان استدلال که به تیغ زبان،‌خلق را به سمت خود کشیم. ➖ جهتش آن عقل سلیم اصلی را که خدا عطا فرموده به کنار گذاشته ایم و هوی و وهم و اخلاق رذیله را،؟ سلاطین قاهره را پیشوایان خود قرار داده ایم. ➖هر چه ایشان حکم نماید،‌ اطاعت می نماییم و عجب آن که عقل را غالباً تابع ایشان می سازیم بلکه شرع را». 🔮وی همچنین علت انحراف شیعه را از تعالیم اصیل پیامبر، اهل بیت و ائمه، محبت نسنجیده و بدون معرفت نسبت به آنان می‌داند که: 🔆 «هر خبری یا اثری یا رؤیایی که شاهد آن باشد قبول نموده درصدد تصحیح و تنقیح سند برنیامده بلکه مسلم دانستند و چون روایت متشابهی می یافتند تأویل و توجیه می نمودند به طریقی که مطابق با مراد خود نمایند و مؤید و معتقد خود قرار دهند». 🔹به جهت همین برخوردهای نقادانه و عقلانی نسبت به باورهای مذهبی بود که برخی از علما که انتقادات او را بر نمی تافتند، وی را تکفیر کرده و حتی متهم به بابیگری نمودند؛ در حالی که بخشی از کتاب تحریرالعقلا به رد بابیگری اختصاص یافته است. @arefan_313 •┈•✨✾✨•┈•