🔰 رهبر معظم انقلاب:
جنگ هشت ساله، ما را قویتر کرد.
اگر جنگ هشت ساله نبود، این سرداران شجاع، این مردان برجسته نشان داده نمیشدند، در بین ملت بروز نمی کردند.
این حرکت عظیمِ مخلصانهی مردم مجال بروز و ظهور پیدا نمی کرد. ۱۳۸۹/۱۱/۲۷
📎 دوران دفاع مقدس به روایت رهبر انقلاب
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔰 برای اولین بار و در نمایشگاه «در لباس سربازی» رونمایی شد.
سررسید یادداشتها و گزارشهای روزانه آیتالله خامنهای؛
🔹 در جریان مراسم افتتاح نمایشگاه در لباس سربازی با حضور رئیسجمهور، یکی از سررسیدهای مربوط به «یادداشتهای روزانهی آیتالله خامنهای» در معرض دید بازدیدکنندگان قرار گرفت و صفحاتی از این سررسید توسط حجتالاسلام والمسلمین رئیسی مطالعه شد.
🔹 این یادداشتها روایت دست اول از حوادث دور و نزدیک تاریخ انقلاب اسلامی از جمله دوران دفاع مقدس و گزارشهایی از عالیترین جلسات و سطوح تصمیمگیری است که پیش از این در بیانات رهبر انقلاب مورد اشاره قرار گرفته و مواردی از آن منتشر شده بود.
🔹 «یادداشتهای روزانه» بخشی از اسناد متعلق به حضرت آیتالله خامنهای است که به عنوان اسناد تاریخ انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی توسط دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای در اختیار مخاطبان قرار میگیرد.
📎دوران دفاع مقدس به روایت رهبر انقلاب
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام یعنی عزم تو کردن
تقدیم به جاماندگان قافلهی عشق😭
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5933568203564255284.mp3
4.22M
🎧 #شور / #بسیار_زیبا / #احساسی
🎼 جز جا مونده هامو...
🎤 #کربلایی_وحید_شکری
♦️ #اربعین_حسینی
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🍃شهریور برای عده ای مقدمه عاشقی است، دلها را آماده می کنند برای پاییز، برای تماشای برگ های رنگارنگی که باید از درخت دل بکنند و کم کم بروند. برای هادی هم شهریور مقدمه بود برای رسیدن به عشق الهی.
🍃چشم هایش را در اولین روزهای شهریور گشود و در اواسط شهریور راهی جبهه شد. درس عاشقی را از بر کرد و سالها در فراق وصال سوخت و گریست. روزی که دامادش شهید شد، حس کرد کمرش از داغ پسرش شکسته و دلش از داغ جاماندن.
🍃دختر داغدیده اش را دلداری داد و گفت: " یک روزی ممکن است من هم شهید شوم" .مدتی بعد در آخرین روز شهریور ، جام شهادت را سرکشید و پیوست به قافله عشاق. او تعلیم یافته مکتب سردار دلها بود و دل بیقرارش هوای پریدن داشت. روزگار انگشت اشاره سوی شهریور گرفته است. برگ ها زرد شده اند و درس دل کندن را از بر می کنند.
آقا هادی، #شهادتت_مبارک♥️
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #هادی_رئیسی
📅تاریخ تولد : ۵ شهریور ۱٣۵۰
📅تاریخ شهادت : ٣۱ شهریور ۱٣٩٩
🕊محل شهادت : فهرج_کرمان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای بم
#گرافیست_الشهدا
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🇮🇷🕊
🌹گفتند شهیدِگمنامه
پلاک و نشونه ای نداشت
امیدوار بودم روی زیرپیراهنش
اسمش رو نوشته باشه!
نوشته بود:
"اگر برای خداست بگذارگمنام بمانم"
🌹سلام برآنهایی که رفتند
تا جاودان بمانند...
🌷🇮🇷یاد همه شهدا
و سربازان وطن گرامی باد...
#هفته_دفاع_مقدس❤️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
مۍگفٺاگہدرخواسٺههایٺ
حڪمٺخدارادرنظربگیرے
هیچوقٺناراحٺنمیشے...
راسمیگف:)♥️
#شهداییمـ💎
وصیتنامه سردار
سردار سلیمانی نیز مانند همه مسلمانان وصیتنامه داشت، در گوشهای از آن خطاب به همسرش نوشته بود؛ همسرم، من جای قبرم را در گلزار شهدای کرمان مشخص کردهام. قبر من ساده باشدمثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید و نه عبارتهای عنوان دار...
#سردار_دلها
#سردارِ_عارف_محمدحسین
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔰مادر شهید محمدحسین یوسف الهی می گفت:
وقتی حسین شیمیایۍشد ودر بیمارستان شهید لبافی نژاد درتهران بستری شد به عیادتش رفتم
درسالن بیمارستان به دنبال اتاقی می گشتم که در آن بستری بود.
وقتی از جلوی اتاقش ردشدم و درحالی که نمی دانستم در آن اتاق بستری است، یک مرتبه صدای حسین راشنیدم که گفت:مادرمن اینجا هستم. بیا اینجا!
برگشتم وداخل اتاق رانگاه کردم
دیدم حسین روی تخت خوابیده است،در حالی که به دلیل سوختگۍصورت، چشمهایش راباندپیچی کرده بودند
وقتۍدیدم چشمهایش رابسته اندتعجب کردم که باچشم بسته چطورمرا که از کنار اتاقش رد مۍشدم دیدوصدا کرد
فرد آشنایی هم که مرابشناسد درکنار او دیده نمۍشد،من هم که سروصدایی نکرده بودم تاحسین توسط صدامرا بشناسد
ازخودحسین پرسیدم:چطور مرا دیدی؟
چه کسی به توگفت که من به بیمارستان آمده ام؟
گفت:مادر فراموش کن وچیزی ازمن مپرس
من اصرارکردم وگفتم:توبایدبه من که مادرت هستم این را بگویی
گفت: مادر ازهمان ساعتۍکه تو ازکرمان راه افتادی و به طرف بیمارستان آمدی آمدنت راحس مۍکردم
مادرحسین مۍگفت:حسین حتی نشانی نوع ورنگ ماشینۍرا که با آن ازکرمان به طرف تهران حرکت کرده بودیم برای من بیان کرد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
eitaa_5.0(1716).apk
24.64M
امکان پخش زنده به پیام رسان ایتا اضافه شد
بروزرسانی کنید👆👆
از این به بعد کسی لفت بده ضرر میکنه😉
👈 چون لایو از مزار حاج قاسم و شهید یوسف الهی داریم👉
4_5810132174917076510.mp3
35.99M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
* نسبت نظام دنیا و نظام آخرت
* آشنایی اجمالی با مباحث فلسفه صدرایی
* عالم ماده، اثرگذاری و اثرپذیری
* عالم آخرت، عالم بروز آثار است
* دایره گسترده اثرگذاری و اثرپذیری
* ملکوت زیبایی
* اثر نگاه به نامحرم در زندگی انسان
* مواظبتهای قوه خیال
* اثر کلمه "دوستت دارم"
* از نفس خود چه میسازیم؟
* اثر گذاری زن در جامعه
* روایت خاص حضرت عبدالعظیم از گریه های پیامبر بر برزخ زنانه
( نکته بسیار مهم: این روایت را لطفاً با توضیحات مطرح شده در این فایل گوش کنید)
* پیشنهاد به نویسندگان: نگارش رمان در مورد زندگی برزخی
🎧 جلسه پنجاه و یکم
🎙#استاد #امینی_خواه
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•|🌸🖇|•
#حدیثعشق☂
حاجاسماعیلدولابے:🙂
استغفارامانگاه انسان است؛
یعنےپناهگاھ
وقتےگفتےاستغفرﷲ
درپناهخداهستے
و ڪجاامنتر وآرامش بخشتر
از آغوش خـدا...♥️🌱~•.
﴿اَستَغفِرﷲرَبےوَاتوبالیه﴾
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتپنجم🦋 ❀انگارنهانگار❀ دم دمای ظهر بود که در ارتفاع ۱۱۲ کار می کردیم. شهید
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتششم🦋
❀حسین جانم❀
چند روزی میشد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار میکردیم.شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا میکردیم.اواسط سال ۷۱ بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگر ها شدیم . سریع رفتیم جلو ، همانطور که داخل سنگر نشسته بود ، ظاهراً تیر با ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملا اسکلت شده بود، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ، کاملا سالم و گوشتی مانده بود . همه بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را که پاک کردیم، اشک همه مان در آمد، روی آن نوشته بوده بود:《حسین جانم!》
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش😭
همه دردم مداوا میشد ای کاش
به هر کس قسمتی دادی خدایا😔
شهادت قسمت ما میشد ای کاش
#پنج شنبه ویادشهداباصلوات💐
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
امکان پخش زنده به پیام رسان ایتا اضافه شد بروزرسانی کنید👆👆 از این به بعد کسی لفت بده ضرر میکنه😉 👈 چو
عزیزان همراه،زودتربروزرسانی کنید 👆👆
یه عزیزبزرگواری لطف میکنندو لایو زنده از مزار نورانی سرداردلها وشهیدِعارف، یوسف الهی
میفرستند...
سلامتی وعاقبت بخیریشون،صلوات 💐
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده از مزار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی
پخش زنده از مزار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی
👇
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده از مزار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی
#رمان #دمشق_شهر_عشق( قسمت بیست وچهارم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_چهارم
💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بیاراده اعتراف کردم :«من #ایران جایی رو ندارم!»
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونوادهتون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانوادهام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و #مردانه پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!»
💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه #احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.»
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از #محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرامشان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
💠 در همصحبتی با مادرش لهجه #عربیام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگیاش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانهای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و #سُنی در محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام #نماز صبح بود.
💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای #وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!»
💠 رنگهای انتخابیاش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشیاش را پوشیدهام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونههایش #خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
💠 سحر #زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟»
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟»
💠 صدای تلاوت #قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط #تهران بگیرم.»
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم #ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بیتاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، #سجادهاش را پیچید و بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بیآنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه #دمشق. برا شب بلیط میگیرم.»...
#ادامه_دارد
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 موکب الرضا...
به مناسبت ایام اربعین حسینی علیهم السلام
یکی توگوش رفیقش گفت
بازم طلبیدمنوآقا😭😭
🚩اربعین١٤٤۳
🎤کربلاییمرتضیفرهنگ
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093