❣بهترین زنانتان کسی است که چون با شوهرش خلوت کند برای او زره حیا را از تن درآورد و چون لباس بپوشد زره حیا را با او به تن کند.
#پیام_دوست
🆔 @asanezdevag
✍فرزند دو سالهام در منزل شلوار و فرش را نجس کرد. مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید! خانم پس از یک ساعت تب کرد. تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، ۶۰ تومان پول نسخه و دارو شد ولی تب، شدیدتر شد!
مجدداً به پزشک مراجعه کردیم و این بار هم بابت هزینه درمان، مبلغ زیادی پرداخت کردیم و باز هم نتیجه نگرفتیم. شب هنگام جناب شیخ رجبعلی خیاط را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. جناب شیخ که سوار شد، اشاره به خانم کردم و گفتم:
والده بچههاست، تب کرده، دکتر هم بردیم ولی تب او قطع نمیشود. شیخ همانطور که به مقابلش نگاه میکردند، خطاب به همسرم فرمودند: بچه را که آنطور نمیزنند همشیره! استغفار کن، از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب میشوید!ما چنین کردیم و تب همسرم قطع شد.
#شیخ_رجبعلی_خیاط
🆔 @asanezdevag
🌺🍃🌺🍃🌺
#مادرانه
🔻🔺فرزند خود را از پدرش نترسانید.
بذار بابات بیاد بهش میگم چیکار کردی.
بذار بابات بیاد می گم به حسابت برسه.
اگه به بابات نگفتم ...
#پدرانه
🔻🔺مادر را در چشم کودک خود کوچک و بی ارزش نکنید.
تو که بلد نیستی بچه تربیت کنی.
این بچه است که تربیت کردی؟!
تو این بچه را لوسش کردی.
پرنده برای پرواز به دو بال نیاز دارد.
دو بالی که هماهنگ حرکت کنند.
⛔️ هیچ گاه یکدیگر را در مقابل کودکان تحقیر و سرزنش نکنید. حتی اگر در آن لحظه رفتار یا گفتار پدر یا مادر اشتباه است. در فرصت مناسب نظر خود را به همسر خود اعلام کنید.
🔻🔺فرزند شما محبت و احترام را با مشاهده رفتارتان یاد می گیرد.
🆔 @asanezdevag
🌺🍃🌺🍃🌺
15.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_فرزند
🎙 سخنران: استاد تراشیون
🔻 موضوع : مشکلات و مسائل جنسي در نوجوانان قسمت دوم
🆔 @asanezdevag
📣 برگزاری مجدد دوره «#چلّه_مادری» در #تربیتکده_آیین_فطرت
❤️ دوره ای برای مادران، مربیان، معلّمان و مبلغان با موضوع مادری و همسری در #سبک_زندگی و #تربیت_دینی
👤 استاد دوره:
حجة الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✅ کاملاً رایگان
✅ محتوای جذاب، جدید وکاربردی
✅ تهیّه کتب دوره با ۳۰٪ تخفیف ویژه
✅ صدور گواهی
✅ نظرات شرکت کنندگان دوره اول چله مادری: @tarbiatkadeh
📌 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر:
ktft.ir/40
✍🏻 پشتیبانی و راهنمای دوره:
🆔 @Madari40
☎️ +989910036141
⏳ مهلت ثبت نام: چهارشنبه 29 تیر
🔳در ترویج معارف اهل بیت سهیم باشید.
😊با #ایران_جوان_بمان باشید🔻🔻🔻
https://eitaa.com/joinchat/632029338Cb8a48cecf1
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۸ #ازدواج_در_وقت_نیاز #مادری #فرزندآوری من در خانواده ای بزرگ شدم که شعار فرزند کمتر
#تجربه_من ۲۹۹
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#معرفی_پزشک
من در خانواده ای بزرگ شدم که گرایش مذهبی چندانی نداشتند، به قول خودشون، هم خوشی خودشون رو داشتند و هم نماز می خوندن. من هم طبق رسم خانواده در حال بزرگ شدن بودم و با توجه به جو جامعه با سرعت بیشتری به خوشی های دنیا روی آوردم، تا اینکه خدا لطف کرد و با قرار دادن حجتهایی مسیر زندگیم عوض شد. الحمدلله حجاب رو رعایت می کردم اما به خاطر والدین چادر نمی زدم.
والدینم دوست داشتن تا مراتب بالای تحصیل پیش برم و فکر کنم خواستگارانی داشتم که به همین دلیل به من نمی گفتند و اصلا به فکر ازدواج نبودم، تا اینکه با دانشگاه به اردوی جهادی رفتیم و بعد از بازگشت مسئول خانم ها به خودم زنگ زد و یک نفر رو پیشنهاد داد و این طوری والدین من برای صحبت راضی شدند، تنها معیار من دین بود و پایبندی به اون هر چند در صحبت اول، آرمانهای مذهبی من در فرد نبود، اما قبل از صحبت برای بار دوم توسل کردم به خانم فاطمه زهرا سلام الله و یک آرامش و اطمینان قلبی در من ایجاد شد و با فردی ازدواج کردم که در ظاهر و اول راه مذهبی بودند اما خیلی مذهبی که من دوست داشتم نه... اما خداوند لطف کرد و به نظرم در مذهب پیشرفت کردیم.
از اول چون همه اطرافیان ژست یک فرزند و دو فرزند داشتند، مدام می گفتم من شش تا بچه می خوام، هم برای آمادگی ذهنی اطرافیان، هم برای تشویق دوستان به فرزندآوری
ترم آخر دانشگاه بودم و سال دوم ازدواج، خدا خواسته باردار شدم، خودم سریع پذیرفتم، خوب شرایط مالی خیلی مساعدی نداشتیم و علی رغم توصیه اطرافیان به بیمارستان خصوصی، دنبال بیمارستان خوب دولتی بودم که آقا زاده در حالی که مادرم مسافرت بودند، خواستند به دنیا بیان و رفتم یک بیمارستان دولتی و متاسفانه به علت عدم رسیدگی به موقع مجبور شدم هر هم درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم و هم در لحظه آخر سزارین بشم و دردهای شدید بعد از اون رو متحمل بشم. اما خداروشکر در نهایت با عنایت خدا پسرمون سالم در آغوشمون قرار گرفت.
برای بچه دوم بعد از، از شیر گرفتن و یکم تقویت اقدام کردم، که الحمدلله باردار شدم و ناامید از اینکه مجبورم سزارین کنم اما در جلسه هفتگی که می رفتیم شب ولادت امام حسن علیه السلام توسل کردم، دوتا خانم داشتند درباره من که شش تا می خواستم حرف می زدن که اتفاقی شنیدم و گفتم حیف که نمیشه اولی سزارین بود، یکی از اون خانم ها گفت دکتر من طبیعی بعد از سزارین انجام میده و من حسابی خوشحال شدم و الحمدلله به لطف دکتر خوب و عالی و متدین ( خانم دکتر ترکستانی) که موارد زیادی مثل من داشتند، حتی دوقلو طبیعی هم زایمان کردند، دخترم در آغوشم قرار گرفت و واقعا بعد از زایمان طبیعی، وقتی بچه در آغوش مادر قرار میگیره یکی از زیباترین لحظات زندگی هست.
مدام از تعداد بچه زیاد حرف میزدم تا اینکه اطرافیان بپذیرند به شوخی و جدی، کلا معروف شده بودم به شش تایی ها...
بعد از حدود ۳ سال دوباره تصمیم گرفتیم برای فرزند سوم که الحمدلله به لطف الهی باردار شدم در ایام بارداری به خاطر کار همسرم خداروشکر از تهران به شهرستان رفتم. همه فرزندانم زود به دنیا می آمدند اما این دفعه بسیار زود درد زایمان شروع شد، قبلش با پزشک صحبت کردم که من اولی سزارین و دومی طبیعی بوده و الان هم مایل به زایمان طبیعی هستم و ایشون هم قبول کردند و می گفتند در زمان طرحشون در روستا ها خیلی از موارد بود که بعد از زایمان طبیعی متوجه می شدند که فرد قبلا سزارین بوده اما چون تو شهرستان سزارین رو خوب نمی دونستن، کتمان می کردند.
خلاصه فرزند سوم من هم در تنهایی و با درد خیلی زیاد اما خداروشکر طبیعی به دنیا اومد، بلافاصله بعد از زایمان به دوستان صمیمیم اطلاع دادم اما انقدر درد این دفعه زیاد بود که پیغام دادم قصد دارم سه تای بعدی رو سزارین کنم اما چند ساعت بعد گفتم نه همون طبیعی بهتره و الآنم به فکر چهارمی هستم انشالله و چون ویارم خیلی شدید بود و الان هم دست تنهام، دنبال راه حلی هستم که بتونم انشالله از پس چهارتاشون بر بیام
التماس دعا
🆔 @asanezdevag
❤️ #عاشق_بمانیم ۵۰
خانم خونه؛
💵 اگر از حقوقتون توی خونه خرج میکنید،
منت ممنــــــوعه!
🆔 @asanezdevag
✨خوشم میاد وقتی که ناراحتم و یکی سعی میکنه حالمو بهتر کنه. ممکنه اصلا حالم بهتر نشهها، ولی اون تلاش و تقلای اون فرد برای بهتر شدن حالم، اون واقعا ارزشمند و قشنگه
+یه جاهایی از زندگی باید برای بهتر شدن حال همدیگه تلاش کنید، حتی نتیجه خیلی مهم نیست مهم اون تلاشی که انجام میدید...
🆔 @asanezdevag
🌼حکایت خوبان
✍سید مهدی قوام روضه خوانی که پاکت روضه خوانی اش را به زنان بدکاره میبخشید.
روضه خوان مشهور شهر بود ، یکی از شبهای محرم الحرام ، تهران قدیم ، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده روضه خوان میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود میگفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن فاحشه ای منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن بد کردار گذشتیم ، حاجی زد بروی شانه ام و گفت: نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم ، حاجی پیاده شد، رفت بسمت زن بد کاره ، سرش را پایین انداخت ، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن فاحشه با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور.
یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش میرسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم...
📙 روایتی آزاد از زندگی سید مهدی قوام
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۹ #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک من در خانواده ای بزرگ شدم که گر
#تجربه_من ۳۰۰
#فرزندآوری
#فواید_و_برکات_فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من همسن انقلاب هستم😊 سال ۵۷ بدنیا اومدم و وقتی اول دبیرستان بودم ازدواج کردم. اوایل در دو اتاقی که طبقه بالای پدرشوهرم بود زندگی میکردیم. خانواده همسرم پرجمعیت بودن و بعد چند ماه که باردار شدم، متوجه شدم مادرشوهرم هم باردار هستن...
هشت ماهه بودم که بر اثر پاره شدن کیسه آب بستری شدم و متاسفانه پسرم بعد از تولد زنده نموند😭😭 همون شب مادرشوهرم هم به خاطر ناراحتی از این اتفاق حالش بد شد و زایمان کرد. من هنوز از اتفاقاتی که افتاده بود اطلاع نداشتم گویا مادرم از مادر همسرم خواهش میکنن که فرزندشون رو به ما بدن و بگن فرزند اونا از بین رفته ولی ایشون قبول نمیکنن.
وقتی از فوت پسرم مطلع شدم دنیا روی سرم خراب شد و حالم بد بود. تصور کنین با مادرشوهرم مرخص شدیم، اون هشتمین فرزندش رو در آغوش داشت و من...😭😭😭
روزهای سختی رو سپری میکردم. اسم فرزند منو روی پسرشون گذاشتن(محمد) و صدای گریه های نوزاد از طبقه پایین داغ دلم رو تازه میکرد.
از طرفی همسرم هم به سمت مواد رفت و دچار اعتیاد شد. بعد از چندین ماه دوباره باردار شدم و سال ۷۷ دخترم فاطمه بدنیا اومد. ما بخاطر کار همسرم از شهرستانمون به تهران مهاجرت کردیم، هرچند با سختی و مستاجری و...
چهار سال بعد خداوند دختر زیبای دیگری به من عنایت کرد ولی متاسفانه همسرم به شدت پسر دوست بود و از این بابت کمی اذیت میشدم. به خاطر اعتیاد و وضع مالی نه چندان مطلوب همسرم، تصمیم گرفتم دیگه بچه دار نشم.
سال ۸۸ بود و کم کم زندگی داشت روی خوشش رو بهمون نشون میداد یه خونه ۵۰ متری در یکی از محله های نسبتا خوب تهران خریدیم. همسرم هم اعتیادش رو کاملا کنار گذاشت😍
در چکاپ مامایی متوجه شدم متاسفانه دستگاه IUD از محلش خارج و وارد جریان خونم شده سریعا بستری شدم و با جراحی از بدنم خارج شد. دوسه ماه بعد از اون اتفاقی متوجه شدم بازم باردارم. خوشحال بودم و از طرفی شدیدا استرس داشتم چون همسرم تهدید کرد اگه بچه دختر باشه باید سقطش کنم. روزهای پر التهابی داشتم. شبهای قدر کلی دعا و راز و نیاز کردم😢بالاخره سونو نشون داد که بچه پسر هست و همسرم کم کم آروم شد.
شب عید سال ۹۰ محمدطاها با عمل سزارین بدنیا اومد چون تازه جراحی کرده بودم گفتن طبیعی خطرناکه!! بعد از زایمان دچار بیماری عجیبی شدم سرگیجه و بیحالی به سراغم میومد. گفته شد بدلیل به هم خوردن مایع میانی گوشم هنگام دردهای شدید پس از سزارین این اتفاق افتاده! نمک برام سم تجویز شد و من سالها محکوم به خوردن غذاهای بی نمک شدم.
پسرم پنج ساله شد و دختر بزرگترم ازدواج کرد. با کمک همسرم به سختی در حال تدارک جهیزیه بودیم که در کمال تعجب متوجه شدم برای بار پنجم باردار شدم. همسرم باز پیشنهاد سقط داد ولی من و دخترهام به سختی قانعش کردیم که این کار گناه هست. و اینطوری یه فرشته ی کوچولوی دیگه به زندگیمون اضافه شد.
شبی که برای زایمان بستری شدم قرار بود ساعت ۸ صبح برم اتاق عمل. ولی من اونقدر برای تهیه جهیزیه دخترم فعالیت کرده بودم که درست بعد از خوندن نماز صبح احساس کردم بچه داره بدنیا میاد و سریعا به بلوک زایمان طبیعی برده شدم و دخترم به راحتی بدنیا اومد (سال۹۶ در سن ۳۹ سالگی من)😊 و در مراسم عروسی خواهرش دو ماهه بود😅 راستی از برکات تولد این دختر اینکه بیماری من به کلی از بین رفت🤩
خدا رو شکر در کل از زندگیم ناراضی نیستم. الان فرزند چهارمم نور چشمی کل خانواده است. دامادم خیلی دوستش داره و حتی گاهی اونو چندین روز به منزل خودشون میبرن حتی اربعین پارسال اونو نگهداشتن تا من بتونم برم کربلا😍 و به آروزی چندین ساله ام رسیدم.
خدا رو بابت دسته گلایی که بهم داده شکر میکنم. و اینم بگم سختی های زندگی ماندگار نیست فقط با صبر و شُکر باید با اونها کنار اومد.
🆔 @asanezdevag