◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۱۵ #فرزندآوری #زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین #معرفی_پزشک تو یه دوره ای ازدواج کردیم که ه
#تجربه_من ۳۱۶
#فرزندآوری
#سالخوردگی
#آینده_نگری
در مورد نیاز سالمندان به محبت فرزندان شون تجربه ای داشتم که میخواستم اینجا مطرح بشه ...
وقتی حرف از فرزند زیاد زده میشه خیلی ها موضوع مالی، تربیت، کنایه اطرافیان، فرهنگ، مسائل جسمی و خیلی چیزهای دیگه رو مطرح میکنند ...
اما متاسفانه هیچکس حواسش نیست که دنیا همین یکی دو روز حال نیست و ان شاءالله قرار ۶۰ ،۷۰ سال زندگی کنیم ...
تک فرزند هر چقدر هم خوب باشه بالاخره اندازه یک نفر میتونه کار انجام بده و گاهی خیلی سخت میشه ..
من خودم سه تا خواهر و برادر هستیم. یه دختر دوتا پسر، دوتا مون ازدواج کردیم و یک برادرم هم مجرد هستند ..
خودم هم سه تا بچه دارم ..
متاسفانه مادرم در اثر ترس از کرونا و بالا رفتن سن دچار مشکلاتی شدند. حالشون خیییئلی بد شد و اوایل که همه قرنطینه بودن بیماریشون سریع به بدترین حالت ممکن تغییر کرد.
من دیدم اگر کرونا مادرم رو نکشه خدای نکرده این ترس و اضطراب و تنهایی حتما یه بلایی سرش میاره. این شد که با تمام ریسکی که داشت چمدان بستم و رفتم خونه شون، بعدا به قول خودشون مثل فرشته نجاتی بودم که در چارچوب در ظاهر شدم....
بهشون آرامش دادم و از لحاظ غذایی کلی بهشون رسیدم. گفتیم و خندیدیم ... بادکش انداختم براشون و هر کاری از دستم بر میومد انجام دادم ...البته پسر کوچکم رو هم بردم چون حضور بچه در هر خانه ای نشاط آور هست و ناخودآگاه تقاضا هایی که از مادر بزرگ میکنن و مادر بزرگ از روی دلسوزی مجبور به انجام دادن میشه، معجزه میکنه ..چون هم باعث میشه حرکتی بکنن هم اینکه احساس کفایت بهشون دست میده و حرف ها و حرکات با نمک بچه ها همیشه پدربزرگ و مادربزرگ ها رو به خنده وا میداره....
الحمدلله مادرم حالشون رو به بهبودی رفت... اما من خودم بخاطر اینکه بچه ها رو گذاشته بودم خونه کلی عذاب وجدان و دل مشغولی داشتم ...
الحمدلله برادرم از لحاظ خرید و ... کلی کمک بود ولی خب مردها هیچوقت مثل خانم ها و مخصوصا دختر ها نمیتونن ابراز محبت کنن ... البته برادرم چند بار خواستند تا مادرم ببرن خونه شون ولی خب مادرم راحت نبودند... عروسمون خیلی خوبن ولی بچه کوچیک دارن ...
این شد که به زور مادرم برداشتم بردم خونه خودم ... چند روز هم خونمون بودند ..
اما خب من باید حواسم به همه چیز می بود، درس خودم، درس بچه ها، امتحانات، جسم و روح مادرم، پخت و پز .... واقعا شرایط سختی بود. اما همش یه جمله در ذهنم تکرار میشد، کاش تنها نبودم ...
کاش یه خواهر داشتم ...
حتی یک سری زنگ زدم برادرم اومدند و تو ماشین کلی پیشش گریه کردم ...
الحمدلله حال مادرم بهتر شد ...
اما من دلم برای خودمون و بچه هامون می سوزه که چطور میخوان تنهایی ۴ تا پدر و مادر خودشون و همسر شان رو نگهداری کنند؟!
آیا ما واقعا به فکر خوشبختی فرزندانمان هستیم که بچه کم میاریم؟آیا آینده ای نیست ؟ پیری نیست؟مریضی نیست؟
همه جنبه های زندگی رو باید با هم دید ...
شاید حتی ده تا بچه هم به فکر ما نباشند ولی واقعا چقدر احتمال داره کسی که این همه فک و فامیل داره تنها بمونه؟
یه کم واقع بین باشیم و نذاریم این تفکرات غلط و مسخره جلو لذت های عمیق زندگی و فرزندآوری رو از ما بگیره
برای همه بیماران دعا کنید...
🆔 @asanezdevag