◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۵ دامادم ۱۶ سالشون بود که قدم پیش گذاشتند برای خواستگاری، هنوز نه دیپلم گرفته بودند، نه
#تجربه_من ۲۶۶
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#نوبت_جهاد_ماست
سال ۹۲ در حالیکه دانشجوی سال ۵ پزشکی بودم ازدواج کردم. در حالیکه همسرم با معیارهای خانواده م جور نبود. ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم. فقط از ایمان و اخلاقش پرسیدم. و به برکت ولایت آقا امام رضا ع ما کمی غریبانه قسمت هم شدیم.
۹ ماه بعد عروسی کردیم. سعی کردیم کم بخریم و ایرانی بخریم. از اول حرف از تعداد بچه که میشد میگفتیم هر چندتا شناسنامه جا داره بچه میخواهیم. یه جین، دوجین...
بعد از عروسی اینترن شدم و روزهای سخت و پر مشغله ای داشتم. کشیکهای پشت هم و خستگی مفرط ولی فکر فرزندآوری از ما دور نمیشد.
۲ ماه از اینترنیم مانده بود که باردار شدم. و بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی وارد طرح شدم.
طرح و بارداری، شرایط بسیار سختی رو حاکم کرد. تنهایی و دوری از همسر. حتی هم خونه ای هم نداشتم. شبها صدای گرگ و سگ های وحشی میپیچید. اتاق کوچکی که داشتم کنار درمانگاه و در انتهای شهر بود و دورش بیابان بود. حتی آب خوردن تمیز نبود.
بعد از یک ماه با اصرار زیاد و منت بی منتها یک اتاق متاهلی به ما دادند که مستخدم درمانگاه میگفت اینجا را به من میدادند، نمیرفتم، اصرار کنید جای بهتری بگیرید و این حق شماست. ولی فقط برایم مهم بود که تنهایی های آزار دهنده تمام شود.
فشار کار و کشیک و بی انصافی همکارانم باعث شد شرایط بسیار سختی را بگذرانم. فشارخون بالا از هفته ۱۶ و مسمومیت حاملگی از هفته ۲۸ و ورم های شدیییید و بسیار مسائل دیگه که بماند.
هر بار که کشیک میرفتم بیشتر ورم میکردم. تا اینکه هفته ی ۲۸ وقتی همسرم برای دیدنم آمد کشیک، برافروختگی چهره و ورم دست و پا و صورتم انقد زیاد شده که همانجا استعفای منو نوشت و خانه نشینمان کرد. و دخترم به لطف خدا، هفته ۳۴ بدنیا اومد.
درحالیکه بیماری جان هر دوی ما رو تهدید میکرد. دخترم با وزن نزدیک ۲ کیلو، که کمی از وجب دستمان بزرگتر بود. به دنیا آمد.
علی رغم میل باطنیم و تلاش و تاکیدهام برای زایمان طبیعی، بخاطر عدم تحمل دختر کوچولوم، مجبور به سزارین شدم. خیلی غم بار بود ولی راضی شدم به رضای خدا.
۵ ماه بعد شروع به کار کردم تا که طرحم تمام شد. با وجود شرایط شغلی بسیار خوب و پیشنهاد های عالی هیچ وقت وسوسه نشدم به کار برگردم.
تاکیدات رهبر عزیزم، مدام توی سرم میگشت و تکلیف را یادآور میشد. دو سه ماه بعد از اتمام طرحم، درحالیکه دخترم 20 ماهه بود با برنامه و کلی تلاش برای راضی شدن همسر، مجدد باردار شدم. ولی این بار یک روز هم سرکار نرفتم.
چقققدر از جانب اطرافیانم بابت این برنامه هام شماتت شدم. هرکس میرسید میخواست دو واحد مدیریت برنامه یادم بده. ولی گوشم بدهکار نبود. با شوخی و خنده جو خانواده و دوستان را برای بارداریم فراهم میکردم.
کلی هم برای کار نکردن و پول در نیاوردن آن هم در این شرایط اقتصادی و هدر دادن عمرم جواب پس میدادم.
و اینکه تو با این بارداری سخت چطور جرات کردی به این سرعت باردار بشی.
ناسلامتی خودت دکتری و باید این چیزارو بهتر بدونی.و طعنه های بسیار حتی از خانواده ی عزیزم.
بارداری دوم به حمد خدا با همه ی حواشی گذشت تا هفته ۳۷ که با فشار خون بالا فارغ شدم.
باورم نمیشد که هنوز دردهای شدید زایمان تسکین پیدا نکرده بود، برنامه میریختم برای بارداری بعدی.
از آن برنامه هایی که کلی دردسر شیرین با خودش میاره. به استادم هم که پزشکم بود گفته بودم دکترجان جوری عملم کن که جای بخیه برای بچه های بعدی هم بماند.
خلاصه از ۶ ماهگی فرزند دومم همش دستانم به دعا بالاست که خدایا به بارداری سوم غافلگیرم کن تا از قافله ی یاران ولایت جانمانم.
بعد از ۶ ماهگی پسرم، دو تکلیف بدجور هوایی ام میکنه. یکی ادامه تحصیل که خود را به آن موظف میدانم، چون تولید علم آن هم در حوزه ی مورد علاقه ی من، یکی از خط مقدمهای جهاد علمی ست. یکی هم فرزندآوری.
پسر گلم ۱ سال و ۴ ماهه است. و بیانات نوروزی حضرت آقا و تاکید مجدد ایشان بر افزایش موالید، حجت را تمام کردند.
از آن روز، قسمت دغدغه مندی مغزم پر شده از فکر فرزندآوری. در حالی که دو ماه دیگه امتحان تخصص دارم.
وقتی به این فکر میکنم که اگر ملاک سنجش ما آخر الزمانیها همین تعداد فرزندانمان باشد و نیت فرزندآوریمان ، چطور راضی شوم به دو و سه بار مادر شدن اکتفا و قناعت کنم؟!
حالا که صدای هل من ناصر ینصرنی امام زمانم درجهان پیچیده و ما باید سربازان لشکر حق را صف کنیم ولی دست روی دست گذاشته ایم، چطور خجالت نکشم که به حال دعا و تضرع بگویم اللهم عجل لولیک الفرج....
دلم لک زده برای دلبری کردن پیش خدا، با صدای ضربان قلب جنینم....
دعاگوی همه ی مادران پرتلاش در این مرحله ی حساس تاریخ که با وظیفه مادرانه، جسم و روح خودشان را فدای ظهور باشکوه امام عصر عج کرده اند.
ملتمس دعای شمام.
🆔 @asanezdevag