فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خودتحقیرها آلمان و باز ضرب و تقسیم نزدن بودن سر ما که زدن!!!🙄
#باغ_اروپا
📝 پاورقی
#خداحافط_برای_همیشه_شیرخاورمیانه
🔹 کانال خبری عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید
#همیشه_باخبرباما
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت دربله
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت درایتا
https://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال خبری تحلیلی عاشقان ولایت در سروش
http://splus.ir/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت عشق
قسمت ۷۰
_خب بگو منتظرم
_گفتنش برام سخته
ریحانه بلند شد،پشت سر یوسفش نشست. کمرش را به کمر همسرش چسباند. و سرش را به سر عشقش تکیه داد.
یوسف_ آخ که تو کف این همه هوش توام بانو..!
_چه کنیم ما اینیم دیگه. خب بگو حالا.
_حوصله مقدمه ندارم.وامم جور نشد. هرکار میکنم نمیشه. صد تا مانع جلو پام گذاشتن
ناگهان ریحانه خندید.
_همین؟ بخاطر این، اینجوری بهم ریختی؟
یوسف متعجب، اخمی درشت، روی پیشانیش آمد.برگشت نگاهی به دلدارش کرد.
_منظورت چیه؟!
_مگه چقدر کم داری که میخای وام بگیری؟ ٢٠ میلیون؟
_شایدم بیشتر.!
_سرویس طلای منو حساب نکردی
یوسف عصبانی بلند شد.
_چییی؟! سرویس تو!!؟؟یعنی اینقدر نامرد شدم.!؟تو درمورد من چی فکر کردی!!؟؟نه اصلاحاضر نیستم.حرفشم نزن.
ریحانه هم بلند شده بود.پشت چشمی نازک کرد و با لبخند گفت
_تو که نمیدونی، من کدومو میگم.آقااا
_هرچی.هرکدوم.گفتم نه!
_عشقم.....خواااهش
_لااله الاالله.میگم نه، یعنی نه.
_بخاطر من.
یوسف_😠
این راه فایده نداشت.ریحانه میخواست به هدفش برسد.هم، #باری از دوش عشقش بردارد.هم، حال و هوایش را #عوض کند...از اول هم قرارش همین بود.یاردمردش باید میبود نه بارش.
ریحانه_ پس اندازم هم هست حدود ١٠ تومنی میشه
یوسف_ لااله الاالله. گفتم نمیخام دست به وسایلت بزنی.
_پول که وسیله نیس.چرک کف دسته.
یوسف_😠
ریحانه بدون توجه به اخم همسرش با شیرین زبانی ادامه میداد.
_تااازه یه سرویسی دارم مال خیلی قبل هس. مامانم از مکه آورد برام. بنظرم ١٠ اینا دستمونو میگیره مال اون موقع که هنوز شما گولم نزده بودین.🤪
یوسف با شنیدن جمله اخر همه چیز از ذهنش پرید
_من گولت زدم؟؟
چشمک ریحانه و دویدنش همان و دویدن یوسف هم همان. خانه را روی سرشان گذاشتند.
یوسف_بگیرمت کشتمت
ریحانه_ چند وقتی هست آخه منو گرفتی. خبر نداری نه؟؟ اخیییی طفلی یادت رفته.؟؟
ریحانه هم یاد گرفته بود که حرص مردش را درآورد. که حال و هوایش را عوض کند
ریحانه با خنده میدوید و یوسف حریصانه بدنبالش.
_ای خدا.فقط دستم بهت نرسه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت عشق
قسمت ۷۱
_ای خدا..... فقط دستم بهت نرسه
_اخییی....۴ ماه بیشتره دستت بهم رسیده.اینم نمیدونستی؟؟؟🤪
_حرص منو درمیاری جوجه؟؟ اگه راست میگی وایسا
میزی کوچک دونفره داشتند.ریحانه اینطرف میز ایستاده بود.ابروهایش را بالا میانداخت. آنطرف میز یوسف نفس نفس میزد.با حرص برایش خط و نشان میکشید.
یوسف دستش را روی قلبش گذاشت و ماساژ میداد.ریحانه ترسید.نگران نگاهش میکرد. باید مطمئن میشد این بار سرکاری نباشد. مثل روز عروسیشان.
یوسف از اطراف میز کنار رفت، آرام آرام جلو میرفت. و ریحانه آرام آرام عقب میرفت.
ریحانه_ جلو نیا جیغ میزنم.
_عههه مگه تو جیغم بلدی؟
یوسف، با یک حرکت سریع،ریحانه را گرفت. هر دو دست دلبرش را با دست راست گرفت. با دست دیگرش، او را قلقلک میداد.
_حرص منو درمیاری.؟؟آره.!؟ دارم برات
ریحانه غش غش میخندید.خواهش میکرد. التماس میکرد. «ولم کن.» یوسف جواب خودش را به خودش تحویل میداد..
_چند وقتی هست گرفتمت.خبر نداری نه.!؟ آخییی طفلی.یادت رفته!؟
_یووسف خواهش.. دل درد گرفتممم😂
یوسف، دستانش را برداشت.اما رهایش نکرد.
_به یه شرط طلاهاتو نمیفروشیم. دست به حسابت هم نمیزنی
ریحانه نشست. رویش را برگرداند. چشمی نازک کرد.
_شرطت رد شده آقااا
یوسف،بانویش را رها کرد. آرام قلبش را ماساژ میداد.
_لجبازی نکن ریحانه گفتم نه. یعنی نه
ریحانه ناراحت و نگران کنار همسرش نشست.
_یووووسف... فقط نمیخوام بهت فشار بیاد.
_به درک ، بیاد، نمیخام دست به وسایلت بزنی. راضی نیستم.
_مگه نگفتی همسفر، خب اینی که تو میگی از همسری هم پایینتره، چه برسه به همسفر، غم و غصه هاتو نمیتونم ببینم
ریحانه وسط پذیرایی نشسته بود. یوسف به اتاق رفت، روی تخت دراز کشید.لحظه ای بعد، تپش قلبش او را مجبور به نشستن کرد. از همانجا، بلند گفت:
_وقتی مُردَم برو طلاهاتو بفروش.اصلا بریزش تو جوب.حسابت هم هرکاری میخای بکن مال خودته.راضی نیستم. بفهم.
ریحانه بغض کرد.چشمش پر آب شد. درگاه اتاق ایستاد.
_یوسف.ببین برا یه تیکه طلا چی میگی مُردم یعنی چی.! خدانکنه. خدا اون روز رو هیچوقت نیاره.
نگاهی به بانوی دلش کرد.
_مگه قرار نشد گریه نکنی
ریحانه دست بردار نبود. باید به هدفش میرسید. از راه دیگر وارد شد. با جمله ایی دیگر.وارد اتاق شد.کنار مردش لبه تخت نشست.انگشتش را روی سبیل فرضی اش کشید صدایش را کلفت کرد و با لحن بامزه ای گفت:
_همه رو بهت قرض میدم. دستت باز شد بهم برمیگردونی. همه رو تا قرون اخرش. آق مهندس.
_اگه نشد چی
ریحانه ریز خندید
_نشه نداره گلم.اینجا پادگانه.نه نداریم فقط میگی چشم
باز خنده بر لبان یوسف آمد.
_لااله الاالله...چشم بانو
_اخییییش بهرحال آقا بله رو داد.
یوسف غمگین روی تخت دراز کشید. چقدر بد بود حال دلش.که مجبور میشد تمام دارائی های همسرش را بفروشد.تا با پول آن خانه ای رهن کند.چقدر حالش گرفته بود. روی تخت و پشت به ریحانه دراز کشید
ریحانه حالا که به هدفش رسیده بود، به آشپزخانه رفت. شام املت داشتند. با اینکه میز ٢ نفره بود، اما امشب روی زمین سفره را انداخت. با سلیقه همه وسایل را در سفره چید. املت را در بشقابی ریخت. با سس سفید و قرمز روی آن قلبی کشید و حرف «y» را روی آن نوشت..
میدانست مردش الان، دلخور است....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمتعشق
قسمت ۷۲
میدانست مردش الان، دلخور است.از درون ناراحت است.گرچه بخندد و دنبالش بدود.او را بگیرد و قلقلک دهد.غمی دارد که با این چیزها برطرف نمیشود.
همسرش را صدا زد برای شام....
یوسف پای سفره نشست. چقدر سفره شان شبیه آقابزرگ و خانم بزرگ بود. با همان صمیمیت.. به همان دلنشینی..
یوسف طرح روی املت را دید....
اما طوری رفتار کرد که انگار ندیده. حسش خوب نبود. غذا را خورد و بدون هیچ حرفی به اتاق برگشت.
ریحانه دلخور نبود. میدانست حال مردش را که سخت است برایش، و نتوانسته در عرض کمتر از دو ماه ٣٠ میلیون تومان داشته باشد تا خانه رهن کند.
میفهمید، همه اینها ظاهر اوست. اما غمش، مشکلش اصل ماجراست...
ریحانه باهمه در تماس بود....
خانواده خودش، خانواده همسرش، دوستانش.اما دوست نداشت مشکلش را کسی بداند.اگر یوسفش بفهمد. چقدر ناراحت میشد. میدانست حتی یوسف هم چیزی به کسی نگفته است. دوست نداشت #اقتدارمردش را زیر سوال ببرد..
.
.
.
نیمه اول آبان بود..
با پول سرویس طلای ریحانه خانه ای رهن شد. اثاث کشی کردند.
.
.
ریحانه به خانه جدید و شرایط جدیدش که آمد حوصله اش سر رفته بود. آنجا زن حاجی بود گاهی باهم رفت و آمد داشتند. و
مردش هم که از صبح تا شب نبود. خودش بود و خودش، در شهری غریب.
باید خودش را سرگرم میکرد. ادامه تحصیلش را گذاشته بود وقتی از شیراز برمیگردند. چند کلاس ثبت نام کرد. گل چینی، خوشنویسی، والیبال....خیلی خوب بود برنامه اش. تا بعدازظهر کلاس میرفت. و #قبل_از آمدن یوسفش، او خانه بود. کم کم توسط مسجد محله شان، به حلقه صالحین پیوسته بود. دیگر چنان خودش را سرگرم کرد، و مطالعه میکرد که نخواهد غر بزند. و نتواند بهانه گیری کند..
نزدیک ظهر بود.....
با صدای آیفون، قلمش را زمین گذاشت. متعجب بود.کسی آنها را در این شهر نمیشناخت. یوسفش که کلید داشت. پس کیست؟ شاید حاج حسن دوست پدرش باشد..
به خیال اینکه حاج حسن است. پشت ایفون رفت. رسمی صحبت میکرد.
_بفرمایید کیه؟!
سمیرا_ باز کن ریحانه منم.
ریحانه لحظه ای شک کرد. پس سکوت کرد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت عشق
قسمت ۷۳
ریحانه لحظه ای شک کرد. پس سکوت کرد.
سمیرا_ مگه نمیگم باز کن.بهت یاد دادن اینجوری از مهمون پذیرایی کنی؟؟
ریحانه_ عه...سمیرا خانم شمایید؟ ببخشید نشناختم.بفرمایین.
سمیرا، تنها، با چمدانی، عصبانی وارد خانه شد...ریحانه جلو رفت و گرم بااو احوالپرسی کرد. سمیرا خیلی سرد و خشک جوابش میداد.
ریحانه_ چه عجب خانم.خیلی خوش اومدی. از این ورا. آدرس خونه ما رو از کجا آوردی؟!
سمیرا با عصبانیت گفت:
_از ننه یاشار
این چه طرز حرف زدن بود. ریحانه شکه شده گفت
ریحانه_ چیزی شده سمیرا جون!؟؟
سمیرا_ خوبه والا. خوش بحالت.اومدی شیراز از هیچی هم خبر نداری
ریحانه لبخند زد.سکوت کرد. عکس العمل ریحانه همه خشم سمیرا را از بین برد. بغض گلوی سمیرا را میفشرد.در آغوش ریحانه رفت و بلند گریه کرد.
_اومدم چن روز خونتون بمونم هیچکسی نمیدونه.با یاشار دعوام شده اون نامرد بی همه چیز......
گریه امان نداد بقیه حرفش را بزند
ریحانه_باشه عزیزم.حالا خودتو ناراحت نکن قدمت سرچشم گلم تا هروقت دوست داشتی بمون.ولی بذار به خاله شهین بگم تو اینجایی نگرانت میشن..
_نه نمیخام کسی بفهمه.حالم از همشون بهم میخوره.
دای اذان از گوشی ریحانه بلند شد....
سمیرا فهمید، که ریحانه دل دل میکند برای اقامه نمازش. بی رودربایستی گفت:
سمیرا_ تو برو نمازت بخون.
به روی صندلی پشت میز اشاره کرد
_من همینجا میشینم
ریحانه_ ناراحت نمیشی؟!
سمیرا_ناراحت؟ نه بابا برو
ریحانه به اتاق رفت.وضو داشت.سجاده را باز کرد. چادرش را پوشید.نیت کرد...
سمیرا به جای نشستن، چرخی زد. نگاهی کرد.چقدر ساده بود زندگیشان.هیچ سنخیتی نداشت با زندگی خودش.هنوز هم ریحانه، همان ریحانه بود.
یادش افتاد به مراسم هایی که گرفته بودند. چقدر با کینه میخواست مراسم را بهم بزند.چقدر همه چیز را مسخره کرده بود.چقدر دلش میخواست ریحانه به یوسفش نرسد.اما نشد..!
اشکش سرازیر شده بود. دری کنار آشپزخانه نیمه باز بود، جلوتر رفت، روشویی را که دید،خواست صورتش را بشوید. وارد شد. نگاهی به خودش در آینه کرد.مقابل روشویی ایستاده بود. اشکهایش مثل باران بهاری سرازیر شد.چقدر بدبخت بود.چقدر حقارت را تحمل کرده بود در این مدت.
بچه دار نمیشدند.دکتر ها رفتند. هزینه ها کردند. اما هیچ.
سمیرا به طمع پول یاشار و یاشار برای زیبایی سمیرا.اما نه سمیرا صاحب پول یاشار شد.و نه یاشار جذابیت ظاهری همسرش او را پایبند زندگی کرد.
عجب #زندگی_ای.. عجب #امتحانی..
سمیرا در افکار خود غرق بود که صدای تلفن خانه بلند شد.چند بوق خورد. نمیدانست بردارد یا نه.
تلفن روی پیغامگیر رفت....
یوسف_ بانو جانم. ریحان دلم. نیستی خونه؟؟ مسجدی!؟ اومدی خونه یه پیام بده، کارت دارم تا ۵ کلاسم طول میکشه. دیر میام.مراقب خودت باش.یاعلی
سمیرا مات و متحیر به جملات، لحن و نوع حرف زدن یوسف بود.برایش باور کردنی نبود. چه جملات شیرینی.چه لحن عاشقانه ای. مگر مردان دلبری میدانستند.مگر مردان عاطفه داشتند؟
جملات یوسف را مدام تکرار میکرد.....
مدام تکرار میکرد و گریه میکرد. چقدر گدای محبت شده بود. چقدر تلاش کرده بود تا به چشم یوسف بیاید اما بیثمر بود.
ریحانه نمازش را خواند.بطرف سمیرا رفت. لبخندی زد. تعارفی کرد که بنشیند. شاید مهمانش درددل داشت.
سمیرا روی صندلی پشت میز دونفره شان نشست..
ریحانه پیامی به یوسفش داد...
_سلام حبیب دلم، سمیرا اومده خونمون، ولی کسی نمیدونه، بیزحمت میوه حتما بخر. مراقب خودت خیلی باش.یاعلی
با این خبر میخواست به او برساند که همسرش، بدون خبر وارد خانه نشود.
به آشپزخانه رفت.شربتی درست کرد. کمی سویا خیس کرد که نرم شود. تا برای ناهار ماکارانی درست کند.
با شربت و شکلات نزد سمیرا برگشت.. که روی میز دونفره بود از میهمانش پذیرایی کرد.
تا ساعت ۴ عصر حرف زدند..
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت_عشق
قسمت ۷۴
تا ساعت ۴ عصر حرف زدند.غذا خوردند. سمیرا درددل میکرد.گریه میکرد و ریحانه دلداریش میداد.
از بی عاطفه بودن یاشار.زخم زبانهای مادرشوهرش.از اینکه صاحب اولاد نمیشدند.از تمام بی احترامی ها. از همه چیز گفت.
سمیرا گریه میکرد و عذرخواهی میکرد..
گریه هایش از درد بود.دردهایی که روی هم انباشته شده بود.
یاشار غد بود.عذرخواهی نمیدانست. مهم بود زندگیش اما بلد نبود که چه کند.چگونه دل بدست آورد.
ریحانه یادش آمد.به وقتی نامزد بودند. چطور یوسفش دلخوری را از دلش درآورد. چطور او را به سفره خانه برد.همه کار کرد تا لکه سیاه اندوه دلش برطرف شود.
سمیرا میگفت و ریحانه صبورانه گوش میکرد.
سمیرا_ هیچ وقت یادم نمیره که مراسمتونو بهم زدم.همه چی رو مسخره میکردم.از اول جریان شما تا شب عروسیتون.ریحانه منو ببخش
_یه چیزی بود.دیگه گذشته
_تمام این بلاها نمیدونم از کجا نازل شد مگه من چن سالمه میخاد طلاقم بده منم #مهریه ام رو گذاشتم اجرا، ازش شکایت کردم. بدم میاد ازش.ازدواج ما تب تندی بود که بعد ١ ماه زود سرد شد.۶ ماه بقیه رو تحملش کردم ریحانه.تحمل میدونی چیه.!؟ سوختن و ساختن میدونی اصلا.؟؟
ریحانه_😒😔
سمیرا_ نه بابا تو چه میدونی من چی میگم. تو و یوسف عاشقانه دارید زندگی میکنین نه مث من بدبخت
سمیرا بلند بلند حرف میزد.گریه میکرد. عذرخواهی میکرد.ریحانه گاهی گوش میکرد.گاهی نصیحتش میکرد.و گاهی همدردی..
ساعت نزدیک ۶ بود....
ریحانه تماسی گرفت با حبیبش، که میوه بخرد.و آبروداری کند...
یوسف ورودی خانه را پرده ای را آویزان کرده بود.که وقتی درب خانه باز میشود، خانه اش، دید نداشته باشد..
ریحانه بلند شد که به اتاق برود. سمیرا را هم همراه خودش برد. سمیرا روی تخت نشست و خودش روی صندلی روبروی آینه آرایشی اش.
.
.
سمیرا مات حرکات ریحانه شده بود... برایش باورکردنی نبود.مگر ریحانه آرایش بلد بود!؟؟مگر دلبری میدانست؟؟!چقدر ریحانه زیبا بود.چقدر بانو بود.با اینکه همیشه پوشیده بود.فکر میکرد حتما ایرادی دارد.
#چقدراشتباه_کرده_بود.چقدر زندگیش با او فاصله داشت.زندگی ریحانه و یوسف پر از محبت و عشق ولی زندگی خودش اول پول و بعد هرکسی راحتی خودش
ریحانه حسابی به خودش رسیده بود. در آخر عطری زد و از روی صندلی بلند شد. لباسی که دلخواهش بود را برداشت و به اتاق دیگر رفت.
سمیرا متعجب تر از قبل شد. ولی سعی کرد حرفی نزند. ترسید نیش کلامش دل صاحبخانه را برنجاند.
به عادت همیشگی اش،لباس آزاد می پوشید. پس بدون هیچ فکری به هال رفت و روی صندلی پشت میز، منتظر ریحانه نشست.
.
.
.
آیفون خانه به صدا در آمد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حاصل ضرب توان در ادعا
مقدار ثابتی است
هرچه توان انسان کمتر باشد
ادعای او بیشتر است...
هرچه توان انسان بیشتر باشد
ادعایش کمتر است....
« پرفسور دکتر محمود حسابی»
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدئو را کاربران از عملیات دیروز مقاومت لبنان ساخته اند
فیلم بالا لحظهی چشم در چشم شدن موشک حزب الله با نظامی دستپاچه ی اسرائیلی است.
نظامی اول تا موشک را می بیند فرار میکند.
نظامی دوم می آید فرار کند
بعد می خواهد برگدد
بعد درجا موشک را در آغوش میکشد
به چهره ی نظامی صهیون در آخرین لحظه دقت کنید
فیلم را خودِ موشک از شاهکارش گرفته و مخابره کرده است
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 به قول شاعر : اتل متل توتوله / چشم تو چشم گلوله اگر پاهات نلرزيد نترسيدی قبوله....😁😂🤦♂️
فیلم کامل عملیات فوق
لحظه ای که موشک حزب الله نظامی صهیون را در آغوش میکشد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
گیدئون گولبر، مدیرعامل بندر ایلات:
🔻 در حال حاضر بندر ایلات به طور کامل بسته است و به دلیل وقوع حملات در دریای سرخ هفت ماه است که هیچ فعالیتی در این بندر صورت نگرفته است.
🔻هیچ راه حلی برای بازگشایی این بندر وجود ندارد و با ضعف کشورهای ائتلاف در دریای سرخ، آمادگی داریم در ازای عبور از باب المندب به حوثیها (انصارالله) باج بدهیم.
#یمن_قوی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
نگاره تقدیر یونسها!
گره خورده به دریاها تا رسم مردان خدا دریادلی باشد
🔻پیوند دیرینه و البته دیرپای دیلمیها(گیلان) و اهل یمن، از کجا آغاز شد؟ از «سلحشوری». جایی که شاهان ساسانی، رزم آوران توانا و شجاع دیلمی را به سرحدات یمن اعزام کردند.
🔻چه چیزی این پیوند را ناگسستنی ساخت؟ «حقیقت جویی». پرویز ساسانی پس از قتل پیک حضرت محمد (ص)، به دیلمیان یمن دستور داد فرستاده خداوند را بازداشت کنند و به دربارش ببرند.
🔻خداوند اما این سناریوی خسرو را زمینه آشنایی و ارادتی کم نظیر از سوی اهل یمن و دیلمیان به رسول الله (ص) خواست.
درود به سلحشوران موحد یمن که این روزها موجب افتخار آزادیخواهان جهان و خار چشم اهریمن شده اند.
(نگاره ای زیبا از حوزه هنری انقلاب #گیلان به پاس مجاهدت مردم #یمن)
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ای گل آتش در شب الجلیل!
🔷 پس از آتشبازی شامگاه دوشنبه حزبالله و نورپردازی زیبای شهرکهای اشغالی الجلیل، یکی از کاربران عرب شبکههای اجتماعی نوشت به یاد شعر و آهنگ «یا زهرة النيران في ليل الجليل || إما فلسطين إما النار جيلٌ بعد جيل» افتاده است.
🔷 «ای گل آتش در شامگاه الجلیل || نسل در پی نسل شعار ما این است: یا فلسطین، یا آتش!»
🔷 شاعر این قصیده مظفر النواب، شاعر فقید عراقی، است و این آهنگ را گروه فلسطینی همسرایی (کُر) الثورة همخوانی کردهاند.
#فلسطین
#رژیمصهیونیستی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🟥 عیدروس الزبیدی رئیس شورای انتقالی جنوب یمن(تحت حمایت امارات) در جلسه ایی خطاب به سفرای فرانسه، آلمان، هلند و رئیس هیئت اتحادیه اروپا: توقف تشدید تنش شبه نظامیان حوثی(مجاهدان انصارالله) در خشکی و دریا پیش نیاز موفقیت هر فرآیند سیاسی است.
#یمن
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🚘 قيمت روز خودرو داخلي
📆 چهار شنبه 16 خرداد
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
+ آقای جنتی دارید چیکار می کنید ؟؟
_ داریم احساس تکلیفا رو یکی یکی رد می کنیم 😂😂😂
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
⬅️چرا رهبری گفت دلم برای رئیسی سوخت؟!
در سفر #رئیسی به آفریقا دهها قرارداد و تفاهمنامه امضا شده بود یکیش تهاتر نیسان آبی با گوشت قرمز، همین گوشتهای تنظیم بازاری که امروز سفره های مردم را پر کرده رسانههایی که اونروز باید از منافع ملی حمایت میکردن تیترشون واردات میمون بود!
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️رزمنده فلسطینی در حال نوشیدن چای و شلیک خمپاره به سمت صهیونیست ها 😂
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ رسوایی در آنتن زنده؛ دروغ شبکه صهیونیستی اینترنشنال، توسط مهمان شیطانپرست برنامه برملا شد😂😂
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
⬅️ عبدالله مهتدی: مرگ مهسا امینی برای کُردها یک خوشاقبالی بزرگ بود
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبیعت زیبای روستای یایشهری/مراغه
#طبیعت
#آذربایجان_شرقی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🛑 هل سالمترین دیکلوفناک و عضله باز کن و مسکن دنیاست!
🔹اگر کمر درد، درد عضلانی یا رماتیسم دارید هر وقت چای دم میکنید یا لای برنج یک دانه «هل» درسته قرار دهید
🔹جالبه بدونید هل ضد سرفه است، همچنین کبد و کلیه رو تقویت میکنه و یک مولتی ویتامین طبیعیه
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🛑 تغییر ساعت کار ادارات از فردا به ۶ صبح تا ۱۳
🔹براساس مصوبه هیأت دولت، با گرم شدن هوا و افزایش مصرف انرژی، این طرح برای صرفهجویی در مصرف برق اجرا میشود.
🔹طبق این مصوبه دمای محیط در ادارات روی دمای آسایش یعنی ۲۴ درجه تنظیم میشود.
🔹ادارات باید در ساعات کاری مصارف خود را ۳۰ درصد و پس از پایان ساعات کاری ۶۰ درصد کاهش دهند.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬رکوردهای بینظیر یک رئیسجمهور 👇
✅ کلیپی بسیار مهم و راهبردی در رابطه با رکوردهای تاریخی #شهید_جمهور
🔺 رکورددار پایینترین نرخ بیکاری در ۴دهه بعد از انقلاب 01:50
🔺 رکوردار بالاترین حجم ترانزیت در ۲دهه اخیر 01:56
🔺 رکوردار بزرگترین تسویه بدهی با نظام بانکی 02:01
🔺 رکوردار بالاترین سرعت ساخت نیروگاه برق در تاریخ ایران 02:06
🔺 رکوردار بزرگترین پروژه آرمانی خاورمیانه 02:11
🔺 رکوردار بیشترین سفر استانی 02:18
🔺 رکوردار بیشترین حمایت از قانون جوانی جمعیت 02:28
🔺 رکوردار بیشترین سطح پوشش بیمه در کشور 02:34
🔺 رکوردار کشف مالیاتی در این کشور 02:39
🔺 رکوردار خروج کشور از رکود پیچیده اقتصادی 02:43
#توجه: #کارآمدترین_دولت_بعد_از_انقلاب از آن جهت به دولت شهید رئیسی گفته شد که دولت آیتالله خامنهای در آن دوران در اختیار نخستوزیر بود و نه رئیسجمهور.
🎙 حجت الاسلام راجی
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🛑📸 دانستنیهای کبد چرب در کودکان!!
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🛑 سازمان انرژی اتمی: درحال کاهش تعهدات برجام هستیم
🔹رئیس سازمان انرژی اتمی: ایران طبق قانون حق دارد در صورت انجامنشدن تعهدات طرفهای مقابل، متقابلا کاهش تعهد را دستور کار قرار دهد و هم اکنون در مرحلهٔ کاهش تعهدات هستیم.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
🛑 ساعت کاری جدید بانکها اعلام شد
🔹شورای هماهنگی بانکها: ساعت کاری واحدهای صف و ستاد بانکها به استناد تصویبنامه هیأت وزیران از روز چهارشنبه مورخ ۱۶ خرداد تا اطلاعثانوی از ساعت ۶ الی ۱۳ میباشد.
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تفاوت عجیب و غریب سفر جلیلی و لاریجانی به ایتالیا
تفاوت تفکر انقلابی با غیر انقلابی رو در این کلیپ میتونید مشاهده کنید.
#انتخاب_آگاهانه
#استمرارخدمت_خالصانه
#ارزشهای_انقلاب_اسلامی
#شهداءخدمت
#ایران_کشورامام_رضاع
#شهیدرئیسی
#صبرجمیل
#باولایت_تاشهادت.
#مابه_کمتراز_رئیسی_قانع_نیستیم
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat