#حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها #مدح
عشق يعنى عاشقى كردن به پاى فاطمه
مزد آن باشد بدون شك دعاى فاطمه
حا و سين و نون يعنى انتهاى عاشقى
عين و شين و قاف تازه ابتداى فاطمه
موقع خلقت خدا فرمود او مال من و
من براى او و اين عالم براى فاطمه
لطف مادر بود اينكه نوكر مولا شديم
بعد مولا خاك پاى بچه هاى فاطمه
-
بوسه بر دستش از اين پس برهمه واجب شده
ذكر زهرا يا على ابن ابيطالب شده
-
شعر مادر برد مارا سمت ايوان نجف
تا كه بنويسند مارا عبد سلطان نجف
عيدى ما از على باشد به دست فاطمه
مدح مولا،صحن زهرا،زير باران نجف
كعبه با چاكى كه بر سينه زده اثبات كرد
با تمام هيبتش دستش به دامان نجف
ياعلى گفتيم ما و بعد زهرايى شديم
جان زهرا مرتضى و فاطمه جان نجف
-
شعر من پر زد به ايوان نجف پرواز كرد
باز هم نام على در شعر من اعجاز كرد
-
در هواى تو هميشه ابر بارانى شديم
معجزاتت را كه ديديم غرق حيرانى شديم
ما نوشتيم از تو مولا مهر زد بر پاى آن
هركجا نام تو آمد نيز بارانى شديم
هرزمان دلتنگ خاك مضجع پاكت شديم
راهىِ دربار سلطان خراسانى شديم
خواب ديدم كه مزار گمشده پيدا شده
آستان بودى تو ماهم نيز پيشانى شديم
-
خوب و بد باهم ببين و جنس درهم را بخر
مى روى كرب و بلا امشب مارا هم ببر
#آرمان_صائمی
#حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها #مدح
عشق يعنى عاشقى كردن به پاى فاطمه
مزد آن باشد بدون شك دعاى فاطمه
حا و سين و نون يعنى انتهاى عاشقى
عين و شين و قاف تازه ابتداى فاطمه
موقع خلقت خدا فرمود او مال من و
من براى او و اين عالم براى فاطمه
لطف مادر بود اينكه نوكر مولا شديم
بعد مولا خاك پاى بچه هاى فاطمه
-
بوسه بر دستش از اين پس برهمه واجب شده
ذكر زهرا يا على ابن ابيطالب شده
-
شعر مادر برد مارا سمت ايوان نجف
تا كه بنويسند مارا عبد سلطان نجف
عيدى ما از على باشد به دست فاطمه
مدح مولا،صحن زهرا،زير باران نجف
كعبه با چاكى كه بر سينه زده اثبات كرد
با تمام هيبتش دستش به دامان نجف
ياعلى گفتيم ما و بعد زهرايى شديم
جان زهرا مرتضى و فاطمه جان نجف
-
شعر من پر زد به ايوان نجف پرواز كرد
باز هم نام على در شعر من اعجاز كرد
-
در هواى تو هميشه ابر بارانى شديم
معجزاتت را كه ديديم غرق حيرانى شديم
ما نوشتيم از تو مولا مهر زد بر پاى آن
هركجا نام تو آمد نيز بارانى شديم
هرزمان دلتنگ خاك مضجع پاكت شديم
راهىِ دربار سلطان خراسانى شديم
خواب ديدم كه مزار گمشده پيدا شده
آستان بودى تو ماهم نيز پيشانى شديم
-
خوب و بد باهم ببين و جنس درهم را بخر
مى روى كرب و بلا امشب مارا هم ببر
#آرمان_صائمی
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
#غزل
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد
قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد
اين همه سال،به اين حال نمى افتادم
ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد
بين ديوار و در آنقدر"زدن" مادر را
مادرم روى زمين بود و تماشا مى شد
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد مى زد
بى هوا با لگدش تا كه ز جا پا مى شد
هر نفس با نفسش از ته دل گفت:على
با على گفتن او كوچه چه غوغا مى شد
#آرمان_صائمى
#ولادت_حضرت_علی_اکبر_ع
زیباتر از این ماه در عالم قمری نیست
خورشید شده پا به فرار و خبری نیست
با تیغ نگاهش به ملک بال و پری نیست
زیباتر از او روی زمین گُل پسری نیست
مشتاق ترین شب به ره عشق سحر شد
چشم همه روشن شده..ارباب پدر شد
تب کرده از این جلوه گری حضرت مولا
هر کس که تو را دیده شده محوِ تماشا
این کیست که امشب شده مجنونیِ لیلا؟
حق باشد اگر گفته خدا تبارک الله
آئینه ترین کَس به پیمبر علی اکبر
غوغا نه قیامت نه که محشر علی اکبر
در پیچ و خم زلف شما باد اسیر است
هر کس که خودش را به جنون داد…اسیر است
هر کس که به امضای تو آزاد…اسیر است
شیعه به تو از لحظه ی میلاد اسیر است
هنگام اذانت شده ای عشق سحر کن
بر ما و دل مضطر ما نیز نظر کن
در معرکه ها کارِ تو چون حیدر کرار
دشمن شده با خشم نگاه تو گرفتار
ای وای اگر تیغ کشی همچو علمدار
آنوقت شود معرکه از تیغ تو تب دار
صد ناز بنازیم بر این ضربتِ شصتت
میدان همه چون موم گرفتارِ دو دستت
عالم همه چون نقطه ی پرگارِ تو باشد
ارباب به والله گرفتار تو باشد
آقاست هر آنکس که بدهکار تو باشد
جبریل در افلاک علمدار تو باشد
یک بار دگر معجزه ای کن که ببینیم
در کرببلا پائین شش گوشه نشینیم
جز دست تو و دست علمدار علم نیست
جز جان تو روى لب ارباب قسم نیست
فرقى به میان عرب و نسل عجم نیست
جز عشق تو در فکر مدافع حرم نیست
نقش است به پیشانىِ من عمه ى سادات
جانم به فداى حرمت قبله ى حاجات
#آرمان_صائمى
#محرم_۱۴۰۴
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است
شب وساطت طفلان و اذن میدان است
میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است
رسیده خدمت ارباب و دیده باران است
حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری
عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری..
گرفته دست برادر که یاورش باشد
فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد
که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد
میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد
عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست
و آخرین قسمش جان حضرت زهراست
که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم
نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم
اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم
قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم
برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان
خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان
خیال کن که بمانند پیش خواهر تو
هزار خولی ببینند در برابر تو
هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو
به روی نیزه ببینند راس اصغر تو
تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت
به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت
مرا به بند اسارت میان نا محرم
سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم
به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم
مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم
قسم به جان تو دق می کنند بی تردید
همان دمی که ببینند صورتت پاشید
#آرمان_صائمی
#محرم_۱۴۰۴
#شب_چهارم_طفلان_حضرت_زینب_س
نگاهت را به من بنداز..آری..خواهرت هستم
فقط نه خواهرت بلکه..به جای مادرت هستم
تویی شمع و منم پروانه ای که بر سرت هستم
میان خیمه ات ای یار من سرلشکرت هستم
-
غریبی می کنی با من ویا قابل نمی دانی؟
مرا و بچه هایم را چرا قابل نمی دانی؟
-
ببینم چشم هایت را…الهی من فدای تو
فدای قد و بالایت..فدای اشک های تو
بیا منت بنه بر من که در کرب و بلای تو
کنم شیرینی جانم فدای بچه های تو
-
پسرهایم فدای تار موی اکبرت..باشد؟
سپر باشند بهر شیرخواره اصغرت..باشد؟
-
به یادم هست گفتی تو تمام جان من هستی
حسینِ دیگری بانو…تو آن پنهان من هستی
اگر دردی رسد بر من شما درمان من هستی
کلامت آیه ی وحی است..تو قرآن من هستی
-
چرا پس روی زینب را زمین انداختی آقا
اگر فکر منی یعنی مرا نشناختی آقا
-
خدا خود شاهد این است من مشتاق و لبریزم
که تقدیمت کنم این تحفه ی هرچند ناچیزم
اگر زردم،اگر خشکم،درخت رو به پاییزم
تمام زندگی ام را به پاهای تو می ریزم
-
به زینب نه نگو جان یل ام البنین باشد؟
خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد
-
بیا و قلب خواهر را خودت آئینه بندان کن
دلاور مردهایم را بیا راهی میدان کن
دو طفل بی پناهم را به یک آغوش مهمان کن
به یک لبخند درد خواهرت را نیز درمان کن
-
محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد
ز کوه صبر من حتی نشان درد بر خیزد
-
به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم
من به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم
من مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من
نمرده خواهرت اشک غریبی تو را بیند ببیند
بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟
مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را
میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را.. به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را
نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را
مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را
#آرمان_صائمی