eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5.1هزار دنبال‌کننده
288 عکس
181 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. : عمریست که در این دل، من کرب و بلا دارم در سینه ی محزونم، کهفُ الشهدا دارم در دیده پر خونم، صحرای منا دارم من شاهدِ گودال و خود نیز عزادارم هفتاد و دو پیکر را، بی سر به زمین دیدم هجده سرِ بر نیزه، خونین و غمین دیدم اعضای مقطع را من دیده ام از یاران دستانِ جدا هر سو، از پیکر سرداران انگشتر و انگشت و غارت، ز جفاکاران من دیده ام از نزدیک خونبارش و خونباران از یوسفِ زهرا یک، پیراهن خونین را گه بر سرِ نِی دیدم، گه دستِ حرامی ها وای از دلِ مادرها، آه از غمِ خواهرها فریادِ ستم بود و نااَمنیِ دخترها دستورِ فرار آمد، از سَرورِ سَرورها من هیچ نمیگویم، از غارتِ معجرها انواعِ نوازش ها، با کعبِ نِیِ دژخیم یک باره برایم شد، محشر بخدا ترسیم دیدم به دو چشمِ خویش، من غربت زینب را در معبرِ آن گودال، غمهای لبالب را احوالِ اسیران را، سجاد و غم و تب را بر پیکر جدِ خود، جای سمِ مرکب را بودند در آن غوغا، عشاقِ خدا شیدا آهِ اُسرا بود و اشکِ شهدا پیدا دیدم به حرم آنگاه، انواعِ جسارت را در شدتِ ضرب و شتم، آغازِ اسارت را بر حرمتِ ناموسِ حق، اوجِ خسارت را اظهارِ شماتت را، اِعمالِ حقارت را آن چیز که در آن بِین، دلبسته به زهرا بود هشتاد و چهار آهِ پیوسته به زهرا بود در سلسله آل الله، غمهای فراوان دید با گریه ی ما دشمن، بدجور بما خندید از وحشتِ غم گاهی، جسمِ شهدا لرزید از نیزه عمو عباس، بر قافله بس گِریید این است حقوقِ ما؟ بارانِ جفا از بام؟ ناموسِ خدا همراه، با شمرِ لعین تا شام؟ از کوفه بگو اما، از شامِ خزان هرگز از نیزه بگو اما، از زخمِ زبان هرگز از گریه بگو اما، از اشکِ زنان هرگز از غصه بگو اما، از سوزشِ جان هرگز ناموسِ پیمبر را عنوانِ کنیزی چیست؟ هان! عترتِ زهرا را، این زخمه ی هیزی چیست؟ ✍ .
خونِ دندان در قدح ریزم، که مانَم تشنه لب سَرورِ من از سفر آید، گمانم تشنه لب گریه اَم بر شاهِ عطشان است و اطفال یتیم ترسم از اینکه شوند اینجا به درد و غم مقیم کاش میشد با تو گویم، سیدی! کوفه میا آه در حصرِ عدویم، سیدی! کوفه میا جانِ زینب گر میایی، پس میاور خواهرت می‌شوند اهلِ حرم بی کس، میاور خواهرت دختران رحمی نمی بینند، از این مردمان نان و خرما نذرشان کردند، بی دین مردمان آنچه آید بر سرِ من، بر سرِ تو آورَند بر سرِ دروازه ها، آخر سرِ تو آورَند نیزه هاشان سیدی! بَدجور پهلو میدرَد تیغ‌های تیزِشان، بَدجور اَبرو میدرَد رحم بر دندان و لعلِ لب ندارد نیزه ای ترسم از آنکه به کامت، لب گذارد نیزه ای شیرخوار اینجا امان هرگز ندارد، ای دریغ حرمله رحمی بر آن هرگز ندارد، ای دریغ با جوانانِ بنی هاشم بگو، جای کفن یک زِرِه پوشند، اینجا نیزه باران است و تن من بقربانِ نگاهِ نافذِ عباسِ تو میشود اینجا هدف، چشمانِ خیرالناسِ تو کعب نِی هاشان عجب، مهمان نوازِ کودکند بیشتر، نامردها در فکر گوشِ کوچکند گیسوی طفلِ یتیم اینجاست، دست آویزشان نیست از سیلی زدن بر کودکان، پرهیزشان هر کسی که بیشتر آتش بیارِ معرکه است بیشتر دنبالِ غارت، در میانِ مهلکه است این چه رسمِ ناجوانمردانه ای در کوفه هست؟ بیشتر آزارِشان در گیر و دارِ کوچه هست! چون غریبی را سرِ بازارشان، گیر آورند بر سرِ هر رهگذر، او را به تحقیر آورند چون میسر نیست گاهی، نیزه بر اندامها سنگ و خِشت و شعله میبارد ز روی بامها بردنِ نامِ تو آسان نیست، اما هر چه هست... گفتنِ نامِ علی، جرمش از آن سنگین تر است نامِ زیبای تو بر دارلاماره میبرم نامِ مولایم علی، با صد اشاره میبرم آخرین ذکرم شده، فریادِ یازهرا ز بام آخرین حرفِ سفیرت وقتِ جان دادن، سلام ✍ .
علیه‌السلام 🔹طبیب عالم🔹 ای پنجمین امام که معصوم هفتمی از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی» بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟ غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه... تو طفل روی ناقۀ عریان نشسته‌ای بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را .
علیه‌السلام 🔹در سوگ آفتاب مدینه🔹 غمگین زمین، گرفته زمان، تیره‌گون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشه‌های بغض، گل گریه می‌دهند از تنگنای سینۀ ما ناله‌ها رهاست در سوگ آفتاب مدینه، به سوز و آه با صاحب‌الزمان دل ما نیز همنواست داغی‌ست سینه‌سوز غم باقرالعلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست... هم وارث تمامی اوصاف حیدر است هم مخزن تمامی اسرار مصطفاست ذکرش امیدبخش دلِ هرچه ناامید نامش شفادهندۀ هر درد بی‌دواست ای روح آسمانی از این داغ جانگداز فریاد خاک امشب تا عرش کبریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جان ما فدای غم غربت بقیع قبرت بقیع نیست که در سینه‌های ماست... امشب هزار پنجره دل گریه می‌کنیم با غربت بقیع، دل شیعه آشناست شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه این‌جا مگر نه این‌ که مزار امام ماست تنها نه از غم تو مدینه عزا گرفت در بارگاه قدس کنون محشری به‌پاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟ 📝 .
. بن عقیل(علیه السلام) خطاب به امام حسین(علیه السلام) : چقدر فاصله دارد سر من و سر تو خدا کند که بیفتد دوباره محضر تو به راه آمدن تو نشسته دلخسته فراز دارالأماره سر کبوتر تو اگر که نامه نوشتم بیا، پشیمانم میا که کوفه گرفته بهانۀ سر تو میا که نقشه کشیدند مردمان یهود برای بردن خلخال پای دختر تو میا که نیزه فروشان شهر، می خوانند دعای رزق به پای گلو و حنجر تو میا که نعره کشان سوی تو روانه شدند برای هلهله پیش علی اکبر تو عمود آهن و نیزه فراهم آوردند برای فرق علمدار و چشم حیدر تو میا که حرمله دارد سه شعبه می سازد برای بوسه گرفتن ز حلق اصغر تو .
. ای زهر اگرچه تو سراپا دردی ممنون که مرا رها ز غمها کردی من خسته ای از زمانه نامردم عمری است که با غصه وغم خوکردم پرگشته دلم زناله های جانسوز از واقعه کرب وبلا تا امروز من وارث داغهای عاشورایم خون چشم فلک زغصه وغمهایم ای زهر بگویم از کدامین دردم ازسوز عطش یا که ز آه سردم دیدم همه جا خزان باغ لاله بودم همه جا قرین آه وناله دیدم به تب وتاب علی اصغربود بی تاب کمی آب علی اصغربود دیدم که عدو چگونه سیرابش کرد با تیر سه شعبه حرمله خوابش کرد شد روزی من همچوسکینه سیلی شد روی مَهَم چو روی ماهش نیلی من برنوک نی خون خدا را دیدم درعلقمه یاس سرجدا را دیدم دیدم پدرم میان شعله می سوخت دشمن به تنش رخت اسارت می دوخت ای زهر دلم زغصه بی تاب شده از بهر شهادت دل من آب شده من خسته داغ بی شمارم ای زهر از بهر رحیل بیقرارم ای زهر درغربت تربت امام باقر جاری شده اشک خون زچشم طاهر .
. در مرثیت امام باقر (ع) ای امامی که ز غم داغ مکرّر دیدی کربلا رفته ای و گلشن پرپر دیدی روز جانسوز عطش خیز در آغوش پدر غرقِ در خونِ گلو ، حنجرِ اصغر دیدی وقتی از معرکه برگشت علیِّ اکبر ارباً اربا بدن چون گل اکبر دیدی پیش ایمان مجسّم که بخون می غلتید در کف کفر یقین سرخی خنجر دیدی تو در آن روز که می سوخت گلستان نبی داغ گلهای عطش ، داغ صنوبر دیدی بعد از آن لحظه که گودال به خود می لرزید عمّه را در غم آلاله مکدّر دیدی تا که بردند شما را ز کنار گودال بدن پاک شهیدان همه بی سر دیدی تو در آن فصل غم انگیز که جانها می سوخت مثل پائیز خزان گلشن حیدر دیدی در زمانی که عطش شعله به دلها می زد بر زمین پیکر سقّای دلاور دیدی تا که بر ناقه نشاندند شقایق ها را به اسارت همه اولاد پیمبر دیدی به تماشای جگرسوزترین صحنه ی غم در کنار پدری ناله ی دختر دیدی دل ما خون ز غم توست امام باقر که به خاک آینه و اختر و گوهر دیدی "یاسر" از داغ جگرسوز امام پنجم در جگرها شرر و شعله و آذر دیدی oo حاج محمود تاری " یاسر"✍ .
. مردی از خانوادهٔ خورشید امتداد غم امام شهید         انعکاس صدای عاشوراست روضه های غروب های مناست مرد سجاده، مرد نافله ها مرد شب زنده دار قافله ها مردی از جنس آیه تطهیر خستگی های بردن زنجیر هم سفر با ستارهٔ غم هاست «کربلا زاده» محرّم هاست هم نژاد امام بی کفنان دومین مرد کاروان زنان راه طی کردهٔ بیابان ها قدم زخمی مغیلان ها یاد خون طپندهٔ گودال خنده های زنندهٔ گودال زخم بال و پر کبوترها پا به پای اسارت سرها غیرت دست بسته محمل شاهد التماس دخترها کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا هم رکاب صدای حنجرها برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ کودک زیر تازیانهٔ سرخ طفل رفته، خمیده برگشته باغ گل رفته چیده برگشته آفتاب کمی غروب شده ست گل یاس بنفشه کوب شده ست آشنای صدای سلسله هاست سوزش ناگهان آبله هاست او که آیینهٔ محرم بود گریه هایش به رنگ ماتم بود از ستاره گرفته تا شبنم از بنفشه گرفته تا مریم همه محو صدای او هستند پای مرثیه های او هستند .
. ۳۵۰ دیدم به دو چشم تر ای کاش نمی دیدم بر خاک تن بی سر ای کاش نمی دیدم از کودکی ام دایم غم دیدم و رنج و درد یک کوه بلا یکسر ای کاش نمی دیدم باسنگ و سنان و تیر با چوب و عصا،شمشیر زد خصم برآن پیکر ای کاش نمی دیدم دیدم که چسان قاتل بیرون شده از مقتل در دست گرفته سر ای کاش نمی دیدم از دور خودم دیدم می دیدم و لرزیدم خون می چکد از حنجر ای کاش نمی دیدم تنها نه فقط خلخال بردند ز پای طفل بردند ز سر معجر ای کاش نمی دیدم دیدم به سر نیزه هجده نی و هفده سر ای وای سر اصغر ای کاش نمی دیدم از حلق نمی شد جا دیدم که زپهلو رفت بر نی سر آب آور ای کاش نمی دیدم تا قافله را بردند بازار یهودی ها شد عمه ی ما مضطر ای کاش نمی دیدم در گوشه ی ویرانه آن دختر دردانه گردید چو گل پرپر ای کاش نمی دیدم از بس که عدو سیلی زد بر رخ او؛ گردید رویش چو رخ مادر ای کاش نمی دیدم **** .
. ۳۵۱ من ز طفلی غم و اندوه مکرر دیدم کربلا بود که لرزیدن دختر دیدم سخت تر زآنچه حسن دیده در آن کوچه ی تنگ من در این دشت بلا چند برابر دیدم همره عمه به بالای بلندی رفتم در کف شمر دنی کاکل و خنجر دیدم موقع سوختن خیمه صدا زد عمه زنده شد در نظرم آنچه پس در دیدم یارب ای کاش نیاید به سر هیچ کسی صحنه هایی که به این چشم زخون تر دیدم عده ای در پی ششماهه به پشت خیمه نیزه ها را به زمین در پی یک سر دیدم **** ...................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. بهار زندگی اش را نفس به گریه کشید کسی که روضه ی مکشوفه را به چشمش دید گریست آنکه شنید از حدیث کرب و بلا شکست آنکه به چشمان خویش دید و چشید به چشم دید یلی رفت و اربا اربا شد به تیر و نیزه زمین خورد عاقبت خورشید درون خیمه ی آتش گرفته بود و چقدر به روی خار مغیلان کنار عمه دوید به نیزه دید سر بهترین عالم را و پای عصمت کبری رسیده بزم یزید چگونه می شود از داغ این بلا نشود تمام موی سر کودک سه ساله سپید صبور در غم عظمی کشید قد اما به یاد کرب و بلا قلب او همیشه تپید کسی به یاد ندارد میان مردم شهر کجا و کی ؟پس از آن سیل گریه ها،خندید شکافت قلب علوم و حدیث معرفتش به جان شیعه ی عالم دوباره جان بخشید نداشت طاقت خورشید را زمانه ی ظلم خبر رسید که شد باقر العلوم شهید حرم ندارد و یک روز شیعه خواهد ساخت برای حضرت خورشید بارگاه جدید ....................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. برای یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را لبیک که در دل عرفات است و منایم لبیک که از خویش نمودند جدایم لبیک که سر تا به قدم محو خدایم لبیک که امروز ندانم به کجایم پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم آن وادی سوزنده که دل راهسپارش پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش دارند همه رنگ خدایی ز غبارش هرکس به زبانی شده همصحبت یارش قومی به مناجات و گروهی به دعایند از خویش سفر کرده در آغوش خدایند این جا عرفات است و یا روح من آنجاست دل هم شده آتشکده، هم دیده دو دریاست پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست این سوز حسین است که خود بحر نجات است می‌سوزد و مشغول دعای عرفات است دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود ما غافل و در وادی مشعر خبری بود در محفل حجاج صفای دگری بود اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود هر سوخته‌دل تا به سحر تاب و تبی داشت اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشدۀ شیعه ندیدید؟ آیا دل شب نالۀ مهدی نشنیدید آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟ آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود امروز به هر خیمه بگردید و بجویید گرد گنه از آینۀ دیده بشویید در داخل هر خیمه بگردید و بجویید یابن الحسن از سوز دل خسته بگویید شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید امروز که حجاج به صحرای منایند از خویش جدایند و در آغوش خدایند لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند در ذکر خدا با نفس روحْ فزایند کردند پر از زمزمه و ناله منی را یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را این قافله از عشق به جان سلسله دارند این قافله با قافله‌ها فاصله دارند این قافله جا در دل هر قافله دارند این قافله تا مسلخ خون هروله دارند این قافله تا کعبۀ جان خانه به دوشند از خون گلو جامۀ احرام بپوشند هفتاد و دو حاجی همه با رنگ خدایی از مکه برون گشته شده کرب و بلایی از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده زهم میل جدایی اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش پیداست شهادت ز سفیدی گلویش خیزید جوانان که علی‌ اکبرتان رفت ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود دیروز حسین بن علی بین شما بود سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود از روز ازل کعبۀ او کرب و بلا بود امروز به هجرش همه گریان بنشینید فردا سر او را به سر نیزه ببینید در مکّه بپرسید ز زن‌های مدینه زینب به کجا رفت؟ کجا رفت سکینه کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه ای دخترکان یکسره با شیون و ناله خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله زین قافله روزی به مدینه خبر آید از کرب و بلا زینب خونین جگر آید با آتش هفتاد و دو داغ از سفر آید از منبر و محراب نبی ناله برآید تا حشر از این شعله بلرزد دل میثم تنها نه دل میثم، جان همه عالم ✍ استاد ...................................................................... کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab