eitaa logo
عاشقانه ای با خدا
3.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
📘 محقق و پژوهشگر حوزه فقه و تربیت اسلامی . ✅️ اینجا جواب خیلی از سوالاتی که برای هممون پیش میاد رو میگیری 💎 به رابطه مون با خدا یک بار دیگه نگاه کنیم . . 🌐 ارتباط با ما: @Negahbekhoda . . . #ترک_کانال . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 این را هم بگویم که زمان اصلاً مانند اینجا نبود. من در یک لحظه
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد، وقتی تعجب من را دید گفت: کتاب خودت هست بخوان. ⚡️ امروز برای حسابرسی همینکه خودت آن را ببینی کافی است. 🔹️ چقدر این جمله آشنا بود در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود، "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" و این جوان درست ترجمه هم این آیه را به من گفت. 🔹️ نگاهی به اطرافیانم کردم کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم سمت چپ بالای صفحه اول با خط درشت نوشته بود: سیزده سال و شش ماه و چهار روز ❗️از آقایی که پشت میز بود پرسیدم این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقیقاً در این تاریخ به بلوغ رسیدی. به ذهنم آمد که این تاریخ یک سال از پانزده سال قمری کمتر است، اما جوان که متوجه ذهن من شده بود، گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🔹️ قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود، از سفر زیارتی مشهد در نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... ❓️پرسیدم این ها چیست؟ گفت: اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادید. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده. ✴️ قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. 🔹️ من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شود تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خداروشکر همیشه اهمیت میدادم. 🌱 خوشحال شدم. به صفحه اول کتاب نگاه کردم. از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. 🔴 کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. ♨️ تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چه؟ هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند. ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد، وقتی تعجب من را دید گ
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻در داخل این کتاب در کنار هر کدام از کارهای روزانه من چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت، که وقتی به داخل آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد. درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می کردیم، آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات... 🔹️ یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد، غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود ، آنها همه چیز را دقیق نوشته بودند جای هیچگونه اعتراضی نبود. 🔹️ تمام اعمال ثبت بود هیچ حرفی هم نمیشد بزنیم. اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت میدم! 🔹️ همین طور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خوب افتخار میکردم، یکدفعه دیدم تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است... 🔴 صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود. ❓️با عصبانیت و آقایی که پشت میز بود گفتم: چرا اینها محو شد؟ مگر من این کارهای خوب را انجام ندادم؟ گفت بله درست می‌گویید اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم: چرا ؟ چرا تمام اعمال من؟ 🔹️ غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرمایند سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت آخر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد . 🔹️ رفتم صفحه بعد آن روز هم پر از اعمال خوب بود نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر و مادر و... فیلم تمام اعمال موجود بود اما لازم به مشاهده نبود تمام اعمال خوب مورد تایید من بود. 🔹️ آن زمان دوران دفاع مقدس بود خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد اما با تعجب دوباره مشاهده کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است...! ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻در داخل این کتاب در کنار هر کدام از کارهای روزانه من چیزی شبیه
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻گفتم این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم. جوان گفت یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی. این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد. 🔹️ بعد بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۳ سوره یاسین برایم یادآوری شد، روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. یا حسره علی العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن 💠 خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم با خودم گفتم اگه اینطور باشه که اوضاع خرابه! 🔹️ رفتم صفحه بعد روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه امروز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با هم گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم، غیبت نکرده بودم، هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. ☑️ برای همین شوخی ها و خنده های من عنوان کار خوب ثبت شده بود . با خودم گفتم : خدا رو شکر، خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد. ⚡️ با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده. به آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم : حج؟ من این اواخر مکه رفتم، در سنین نوجوانی کی مکه رفتم که خبر ندارم ؟ 🌟 گفت: ثواب حج ثبت شده. برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود. 💎 مثل اینکه با مهربانی به پدر و مادر نگاه کنی یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و... 🔴اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی اعمال خوب من در حال پاک شدن است، دیگر نیاز به سوال نبود. خودم مشاهده کرد که آخر شب با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. 🔹️ یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که می‌فرمود: برخی اعمال باعث حبط یا نابودی اعمال خوب انسان می شود. ♨️ به دو نفری که در کنار هم بودن گفتم شما یه کاری بکنید همینطور اعمال خوب من نابود میشود و... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻گفتم این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم. جوان گفت یکی
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمی توانند کاری انجام دهند، برایم تکان دادند. ♨️ همین طور ورق میزدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد. فشار روحی شدیدی داشتم کم مانده بود دق کنم... نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم؛ نمی‌دانستم چه کنم... 🔴 هرچی شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من از پرونده ام خارج می‌شد و به پرونده دیگران منتقل می‌شد . ✴️ نکته دیگری که شاهد بودم، اینکه هرچه به سنین بالاتر می رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت‌های در نامه عمل می دیدم. ❓️ به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من تمام نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شب ها هیئت رفته ام، چرا اینها در اینجا نیست؟ 🔹️ رو به من کرد و گفت : خوب نگاه کن؛ هر چه سن و سالت بیشتر می‌شود ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می‌شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت میرفتی اما بعدها مسجد میرفتی تا تورا ببینند؛ هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی؟ ❗️ اگر واقعاً برای خدا بود ؛ چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند، نمیرفتی؟! ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمی توانند کاری انجام دهند، برای
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 "و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود و پس گنهکاران را می بینی در حالی که از آنچه در آن است، ترسان و هراسان هستند و می‌گویند: وای بر ما این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته ، مگر اینکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می بینند و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند." 📖 صفحات را که ورق میزدم وقتی عملی بسیار ارزشمند بود ، آن عمل درشت تر از بقیه در بالای صفحه نوشته شده بود. در یکی از صفحات به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بود. کمک به یک خانواده فقیر 🖋 شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود، ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم. 🔹️ یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم. آن خانواده را می‌شناختم آنها در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند. خیلی دلم میخواست به آنها کمک کنم. 🔹️ برای همین یک روز از آن خارج شده و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتن مراجعه کردم. من شرح حال آن خانواده را گفتم و اینکه چقدر در مشکلات هستند، اما آنها اعتنایی نکردند حتی یکی از آنها به من گفت: بچه این کار را به تو نیومده این کار بزرگترهاست . ⚡️ آن زمان من ۱۵ سال بیشتر نداشتم وقتی این برخورد را با من داشتند من همدیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود . ❗️به جوان پشت میز گفتم من کاری برای آنها نکردم؟! گفت: نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی، اما به نتیجه نرسیدی، برای همین نیت و حرکتی که کردی در نامه عملت از ثبت شده... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 "و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می‌شود و پس گنهکاران را می
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 ولی خداروشکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمی شد . در صفحات بعد و جای‌جای این کتاب مشاهده می‌کردم که چنین اتفاقی افتاده. یعنی نیت های خوب من ثبت شده بود. 🔹️ البته باز هم مشاهده کردم که اعمال خوبم با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برای من نداشت؛ از بین رفته. به قول معروف آش نخورده و دهان سوخته. ♨️ هرچی جلو میرفتم نامه عملم بیشتر خالی می شد. خیلی از این بابت ناراحت بودم. از طرفی نمی دانستم چه کنم ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را به گردن او بیاندازم . اعمال خوبش رو بگیرم اما هرچه می گذشت، بدتر میشد. 🔴 جوان پشت میز ادامه داد وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد، پیش خدا ارزشی ندارد. کاری که غیر خدا در آن شریک باشد به درد همان شریک میخورد. اعمال خالصت را نشان بده، تا کار شما سریع تر شود. 💠 مگر نشنیده‌ای "الاعمال بالانیات" اعمال به نیت ها بستگی دارد. 🔹️ همینطور که با ناراحتی کتاب اعمال مرا ورق می زدم و با اعمال نابود شده مواجه میشدم، یک باره دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده، نجات یک انسان ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 ولی خداروشکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمی شد . در صفحات ب
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. این کار خالصانه برای خدا بود. به خودم افتخار کردم و گفتم خدا را شکر . این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم . 💠 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن به اطراف سد زاینده رود رفتیم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفریح. ♨️ یکباره صدای جیغ یک زن و فریادهای یک مرد همه رو میخکوب کرد. 🔹️ یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد، هیچ کس هم جرات نمیکرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد. من شنا و غریق نجات بلد بودم، آماده شدم که به داخل آب بروم، اما رفقایم مانع شدند. آنها می‌گفتند اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تو را به زیر بکشد و با خودش ببرد، خطرناک است و... ⚡️اما یک لحظه به خودم گفتم فقط برای خدا و پریدم داخل آب. خداروشکر که توانستم این بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم، و با کمک رفقا بیرون آمدیم. 🔹️ پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند. خودم را خشک کردم و لباسم را عوض کردم. آماده رفتن شدیم ، خانواده این بچه شماره و آدرس مرا گرفتند . 🖋 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم ، لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. 🔹️ میدانستم که گاهی وقتها یک عمل خوب با نیت خالص یک انسان را در آن اوضاع را نجات میدهد . از اینکه این عمل، خیلی بزرگ در نامه عمل من نوشته شده بود، فهمیدم کار خیلی مهمی کردم. ♨️ اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است... 🔹️ با ناراحتی گفتم، مگر نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ می‌شود؟ خوب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم ، پس چرا پاک شد؟ 🔹️ جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست است، اما شما در مسیر برگشت به خانه با خود چه گفتی؟ ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. این کار خالصانه برای خدا بود.
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 یکباره فیلم آن لحظات را دیدم انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. 🔹️ من با خودم گفتم خیلی کار مهم می کردم . اگر جای پدر مادر این بچه بودم به همه خبر میدادم که یک جوان به خاطر فرزندمان خودش را به خطر انداخت . اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی و مراسم ویژه می گرفتم. اصلا باید روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها با من مصاحبه کنند و ... خیلی کار مهمی کردم. 💠 فردای آن روز تمام این اتفاق ها افتاد، خبرگزاری‌ها و روزنامه‌ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند و... ♨️ جوان پشت میز گفت: تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی اما بعد خرابش کردی. آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی. درسته؟ گفتم: همه اینا درسته بعد با حسرت گفتم چه کنم؟ دستم خالی است . 🔴 جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می‌دهند، اما باید تلاش کنند، تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در دنیا نابود می کند. 🔹️ حسابی به مشکل خورده بودم . اعمال خوب به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و... نابود میشد. و اعمال زشت من باقی می ماند. 🔹️ البته وقتی که کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت من می شد. ⚡️ چرا که در قرآن آمده بود : ان الحسنات یذهبن السیئات 🔹️زیارت های اهل بیت بسیار در نامه اعمال من تاثیر مثبت داشت. البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. اما خیلی سخت بود هر روز ما دقیق بررسی و حسابرسی می‌شد . کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت. ✴️ همانطور که اعمال روزانه‌ام بررسی می‌شد به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم. اواسط دهه هشتاد... یکباره جوان پشت میز گفت: ☀️ به دستور آقا اباعبدالله علیه السلام پنج سال از اعمال شما را بخشیده ایم این پنج سال بدون حساب طی میشود. با تعجب گفتم یعنی؟! ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 یکباره فیلم آن لحظات را دیدم انگار نیت درونی من مشغول صحبت بو
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس می کردید . ۵ سال بدون حساب و کتاب گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟ 🔹️ همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند . در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم . در یکی از این سفرها یک پیرمرد کرولال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: می‌توانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ 🔹️ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم و تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوتی داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم. 💠 کار از آنچه فکر میکردم سخت تر بود، این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت ، او را باید کاملاً مراقبت می کردم ، اگر لحظه ای او را رها می کردم ، گم می شد. 🔹️ خلاصه تمام سفر کربلای من تحت‌الشعاع حضور این پیرمرد شد. پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد میبودم. ♨️ روز آخر قصد خرید یک لباس داشت، فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمی شود، قیمت را چند برابر گفت. من جلو رفتم، گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست، چرا اینطوری قیمت میدی؟ لباس قیمتش خیلی کمتره... خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای پیرمرد خریدم، با هم از مغازه بیرون آمدیم .من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود . ❌️ با خودم گفتم عجب دردسری برای ما درست شد، این دفعه کربلا اصلاً به ما حال نداد. یک باره دیدم پیرمرد ایستاد رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد. و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. 🌱جوان پشت میز گفت : به دعای این پیرمرد، آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ سال تو را بخشیدند. ✴️ باید در آن شرایط قرار می گرفتید ، تا بفهمید چقدر از این اتفاق خوشحال شدم . صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت ، اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی م
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیم. شب های جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قران فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و ... داشتیم. 🏮در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آنجا دادم. 🔹️ برخی شب های جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود، یکی از رفقا گفت: کسی جرات داره الان تا انتهای قبرستان برود؟ گفتم: اینکه کار مهمی نیست، من الان می روم. او هم به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. 🔹️ من سرتا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. خس خس صدای پای من ، بر روی برف از دور هم شنیده می‌شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم. اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم. یک پیرمرد روحانی که از سادات بود شب های جمعه تا سحر در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن می شد. ❗️ فهمیدم که رفقا می‌خواستند با این کار با سید شوخی کنند . می خواستم برگردم، اما با خودم گفتم: اگر الان برگردم رفقای من فکر می‌کنند، ترسیده‌ام. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم. ✴️ هرچه صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحن او فهمیدم که ترسیده ، ولی به مسیر ادامه دادم ، تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود . یکباره تا مرا دید، فریادی زد و حسابی ترسید ، منم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. 🔹️ پیرمرد سید رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد، وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود. 🔴 ابتدا کتمان کردم اما بعد از اون معذرت خواهی کردم، او با ناراحتی بیرون رفت . حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم. نمیدانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم میدیدم. ♨️ مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب میکشیدم، گویی خودم به جای آن طرف اذیت میشدم. از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت، طوری که نیمی از بدن از حرارت آن داغ می شد. 🌅 وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم میدیدم، که چشمانم دیگر تحمل نداشت. ☑️ همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت... ... دوستان برای خوندن صفحات قبلی میتونید روی بزنید https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و ش
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم، او مرا اذیت کرد، او من را ترساند. من هم گفتم: به خدا من نمی دانستم که سید داخل قبر عبادت می کند. جوان رو به من گفت: اما وقتی نزدیک شدی فهمیدی که مشغول قرآن خواندن است، چرا همان موقع برنگشتی؟ ♨️ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. خلاصه پس از التماس های من ، ثواب دو سال عبادت های مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند، تا راضی شود. دو سال نمازی که بیشتر به جماعت بود، دو سال عبادت را دادم ؛ به خاطر اذیت و آزار یک مومن. 🔴 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم . شخصی از دوستان بود که خیلی باهم شوخی میکردیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم. ❌️ یک بار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و خیلی بد او را ضایع کردم. خودم هم فهمیدم کار بدی کردم. برای همین سریع از او معذرت خواهی کردم. او هم چیزی نگفت. گذشت تا روز آخر که میخواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم. 🔹️ دوباره به همان دوست دوران جوانی زنگ زدم و گفتم : فلانی من خیلی به تو بد کردم. یک بار جلوی جمع تو را ضایع کردم. خواهش می کنم مرا حلال کن. من شاید از این بیمارستان برنگردم و در مورد عمل جراحی گفتم و دوباره به او التماس کردم ، تا اینکه گفت حلال کردم، ان شاءالله که سالم و خوب برگردی. ⚡️ آن روز در نامه عملم آن ماجرا را دیدم. جوان پشت میز گفت: این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد. 🏮اگر رضایت او را نمیگرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی. مگر شوخی است؛ آبروی یک انسان مومن را بردی. 🌅 میخواستم بنشینم و همانجا زار زار گریه کنم، برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم، برای یک غبیت بی‌مورد، بهترین اعمال من محو میشد. ☑️ چقدر حساب خدا دقیق است؛ چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمیگذرم، او مرا اذیت کرد، ا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻در این زمان جوان پشت میز گفت: شخصی اینجاست که چهار سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست . با تعجب گفتم: از چه کسی حرف میزنید؟! 🔹️ یکی از پیرمردهای امنای مسجد مان را دیدم که در مقابلم و در کنار همان جوان ایستاده . خیلی ابراز ارادت کرد و گفت کجایی؟ چندساله منتظرت هستم. بعد از کمی صحبت این پیرمرد ادامه داد زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم، برای همین آمده ام که حلالم کنید. ✴️ آن صحنه برایم یادآوری شد . من مشغول فعالیت در مسجد بودم. کارهای فرهنگی بسیج و... این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند. بعد پشت سر من حرفی زد که واقعیت نداشت، به من تهمت بدی زد. او نیت ما را زیر سوال برد . عجیب تر اینکه زمانی این تهمت را به من زد ، که من ابتدای حضورم در بسیج بود و نوجوان بودم. 🔹️ آدم خوبی بود، اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوانان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی است ولی من همینطوری نمیگذرم . دست من خالی است . هر چه می توانی از او بگیر. 🏮 جوان هم رو به من کرد و گفت : این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش می آید. او یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از او می‌گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را ببخشی. ⚡️ با خودم گفتم ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت خیلی خوبه. 🔹️ بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره ای نداشت ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت، به سمت بهشت برزخی. ♨️ برای تهمت و یک نوجوان یک حسینیه را که با اخلاص وقف کرده بود داد و رفت. اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد ، ❌️ پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم ، چه عاقبتی خواهیم داشت؟ ما که به راحتی پشت سر مسئولین دوستان و آشنایان خودمان هرچه می‌خواهیم می گوییم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯