💌🍃 (حاجحسیـنیڪتا)
بچہها❗️
🍃سعۍڪنیدیہ #دوستـــ وهمراه
پیداڪنید،دوستخوبڪسیہڪهـ #نتونے جلوشگنـاهڪنیپـاتوبہبهشتـــ
بـازڪنہ؛پـاتوبہبهشتزهـرا،ڪنارشهــدا
بـازکنہ؛پـاتوبہیہجاهایےواڪنہڪہتــا
حالانـرفتۍ❗️مثلابڪشوندتــــ بہ،محله
فقــیرنشینهـاتاڪمڪڪنےبہمردمغم
مردمخوردنروبهتنشونبده......
@shidegomnam
🍃متاسفانه یه عادت غلطی که تو جامعه ما رایج هست ، که همه فکر میکنند انسان به هنگام غم و غصه به خدا نزدیک میشه و خدا انسانی که غصه داره رو دوست داره درحالی که این تصور کاملا غلطه....
🦋 انسان زمانی به خدا نزدیک میشه که در اوج شادی و آرامش هست و از خداوند در همه حال راضی هست و به اون اعتماد داره ...
🌿🌺بزرگترین آزمون ایمانی زمانی هست
آنچه که میخواهید رو به دست نمیآورید با این حال قادرید بگویید
خدایا شکرت
#معجزه_شکرگزاری
@shidegomnam
°•گــــمنــامی•°
#پارت_سوم
اوايل كار بود؛ حدود سال 1386 .به سختي مشغول جمع آوری خاطرات
شهيد هادی بوديم. شنيدم كه قبل از ما چند نفر ديگر از جمله دو نفر از
بچه های مسجد موسی ابن جعفر 7 چند مصاحبه با دوستان شهيد گرفته اند.
سراغ آنها را گرفتم. بعد از تماس تلفنی، قرار ملاقات گذاشتيم. سيد علی
مصطفوی و دوست صمیمی او، هادی ذوالفقاری، با يك كيف پر از كاغذ آمدند.
سيد علی را از قبل ميشناختم؛ مسئول فرهنگي مسجد بود. او بسيار دلسوزانه
فعاليت ميكرد. اما هادی را برای اولين بار ميديدم.
آنها چهار مصاحبه انجام داده بودند كه متن آن را به من تحويل دادند. بعد
هم درباره ی شخصيت شهيد ابراهيم هادی صحبت كرديم.
در اين مدت هادی ذوالفقاری ساكت بود. در پايان صحبت های سيد علی،
رو به من كرد و گفت: شرمنده، ببخشيد، ميتونم مطلبی رو بگم؟
گفتم: بفرماييد.
هادي با همان چهره ی با حيا و دوست داشتنی گفت: قبل از ما و شما چند
نفر ديگر به دنبال خاطرات شهيد ابراهيم هادی رفتند، اما هيچ كدام به چاپ
كتاب نرسيد! شايد دليلش اين بوده كه ميخواستند خودشان را در كنار شهيد
مطرح كنند.
بعد سكوت كرد. همينطور كه با تعجب نگاهش می کردم ادامه داد:
#کپی_حرام🚫
*@shidegomnam*
#پارت_چهارم
خواستم بگويم همينطور كه اين شهيد عاشق گمنامی بوده، شما هم سعی
كنيد كه ...
فهميدم چه چيزی ميخواهد بگويد، تا آخرش را خواندم. از اين دقت نظر
او خيلی خوشم آمد.
اين برخورد اول سرآغاز آشنايی ما شد. بعد از آن بارها از هادی ذوالفقاری
برای برگزاری يادواره ی شهدا و به خصوص يادواره ی شهيد ابراهيم هادی
كمك گرفتيم.
او بهتر از آن چيزی بود كه فكر ميكرديم؛ جوانی فعال، كاری، پرتلاش
اما بدون ادعا.
هادی بسيار شوخ طبع و خنده رو و در عين حال زرنگ و قوی بود. ايده های
خوبی در كارهای فرهنگی داشت. با اين حال هميشه كارهايش را در گمنامی
انجام ميداد. دوست نداشت اسم او مطرح شود.
مدتی با چاپخانه های اطراف ميدان بهارستان همکاری ميكرد. پوسترها
و برچسب های شهدا را چاپ ميكرد. زير بيشتر اين پوسترها به توصيه ی او
نوشته بودند: جبهه ی فرهنگی، عليه تهاجم فرهنگی ـ گمنام.
رفاقت ما با هادی ادامه داشت. تا اينكه يك روز تماس گرفت. پشت تلفن
فرياد ميزد و گريه ميكرد! بعد هم خبر عروج ملکوتی سيد علی مصطفوی
را به من داد.
سال بعد همه ی دوستان را جمع كرد و تلاش نمود تا كتاب خاطرات سيد
علی مصطفوی چاپ شود. او همه ی كارها را انجام ميداد اما ميگفت: راضی
نيستم اسمی از من به ميان آيد.
كتاب همسفرشهدا منتشر شد. بعد از سيد علی، هادی بسيار غمگين بود.
نزديكترين دوست خود را در مسجد از دست داده بود.
هادی بعد از پايان خدمت چندين كار مختلف را تجربه كرد و بعد از آن،راهی حوزه علمیه شد.
#کپی_حرام🚫
#ادامه_دارد... 🌺
@shidegomnam~