eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
595 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنگوی قوه قضائیه: معاون ارزی بانک مرکزی دستگیر شد/اخیرا این شخص از سمت خود برکنار شده بود ✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 5⃣4⃣ عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟؟ لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت. " خیلی کله شقی.. عین هانیه.." هانیه اش پر از آه بود.. و جمع شده در خود، با آرامترین صوت ممکن گفت : " چقدر دلم براش تنگ شده. " نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟ من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟؟ " سارا.. یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟ باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد.. همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد.. حرفای صوفی رو شنیدی؟ اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود.. صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی.. از دانیال، از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی.. به نظرت چیزایی که شنیدی، اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که می شناختی؟ سارا واقع بین باش.. حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد.. " مکث کرد، طولانی " سارا، دانیال زندست.. " آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت دانیال زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم : " چی گفتی؟ " و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد : " بخور.. الانه که کل بدنت تَرَک برداره.. دختر، تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست. از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست، پشت سرت اومدم.. دریغ از یه بار لرزیدن.. ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟! دیگه کم کم باید ازت بترسمااا " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 6⃣4⃣ وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی، دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد.. عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد : " دیگه این کمر، کمر بشو نیست. اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته.." چرا جواب سوال و نگاهم را نداد. ایستادم. درست در مقابلش " دانیال کجاست؟؟ برگردیم پیش صوفی.. چرا دروغ گفت؟ اما اون گفت که مرده.. گفت که خودش دانیال و کشته.. " و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم. عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشید : " صبر کن.. کجا با این عجله؟؟ صوفی رفته..". ناگهان زیر پایم خالی شد. دست پاچه و وحشت زده، یقه ی عثمان را چنگ زدم " کجا رفته؟؟ تو فرستادیش که بره، درسته؟ توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟ اصلا به تو چه که من می خوام وارد این گروه بشم، هان؟ اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟ از کجا معلوم که همه اینا چرت و پرت نباشه؟ اول میگین دانیال مرده، حالا میگی زنده ست.. توام یه مسلمونِ آشغالی.. مثه پدرم، مثه اون دوست دانیال که زندگیمو با دین و خداش آتیش زد، مثه همه مسلمونای وحشی و سادیسمی.. چرا دست از سر این زمین و آدماش برنمیدارین هان؟ ازت متنف…." و سیلی محکمی که روی صورتم نشستو زبانی که بند آمد.. این اولین سیلیِ عمرم بود؛ آن هم از یک مسلمان.. قبلا هم اولین کتک عمرم را از دانیال خوردم، درست بعد از مسلمان شدنش.. چه اولین هایی را با این دین تجربه کردم.. آنقدر مغرور بودم که دست رویِ گونه ام نکشم. گونه ایی که سرمازده گیش، سیلیِ عثمان را مانند برش های تیغ به گیرنده های حسی ام منتقل میکرد. دست از یقیه اش کشیدم. انگار زمان قصدِ استراحت نداشت. عثمان عصبی، دست به صورت و گردنش می کشید و کلافه دور خودش می چرخید. و من باز اشک هایم را شمرده شمرده قورت دادم. باید میرفتم. آرام گام برداشتم. بی حس و بی هدف. این شانه ها برایِ این همه درد زیادی کوچک نبود؟ دانیال یادت هست، گاهی شانه هایم را فشار میدادی و با خنده میگفتی، که با یک فشار می توانی خوردشان کنم؟؟ جان سخت تر از چیزی هستم که فکرش را می کردی.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷
❌ما میخواهیم علی اکبر های امام زمانمان باشیم... ⚫️چهل شب میخوانیم تا بفهمیم که کوفیان با ولی زمانشان چه کردند 🔴و صبح همان شب میخوانیم و با امام زمانمان عهد میبندیم که کوفی نباشیم نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_ حاجت: نماز در کربلا به امامت @asheghaneruhollah
🌹 امام صادق_ع_: پولی که خرج زیارت امام حسین می شود برمیگردد.... #یاحسین_دلتنگ_زیارتم ✅ @asheghaneruhollah
🔵 | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک 🔸شهید شب چهارم: 🔻37 روز مانده به @asheghaneruhollah
♦️با سوز دلم می رسم آخر به محرم تا باز کنم سوی خدا پر به محرم ♦️من جان نسپردم ز غم فاطمه اما شاید سی و هفت روز دیگر به محرم 🔻37 روز مانده به #محرم ✅ @asheghaneruhollah
96053104.mp3
7.49M
😭برا اونا که کربلا نرفتند 😭 نکنه میخای بگی که حرم جای بد ها نیست نکنه میخای بگی که تو که جات نیست😭 نگو نمیشه بیام 😭 رومو زمین نزن امیر 🎤 🔷شوراحساسی فوق العاده زیبا 👈پیشنهاد دانلود 🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻 ✅ @asheghaneruhollah
دلم تنگ اسٺ براے این خیابان؛ ڪہ گنبدِ #شمس_الشموس ، هر لحظہ در افقش در طلوع اسٺ.. تنگ اسٺ براے لحظہ‌اے ڪہ قدم بگذارم و بگویم: آمدم اے #شاه پناهم بده.... #23_ذی_القعده #روز_زیارتی_مخصوص_امام_رضا ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺کیا دلتنگ حرم امام رضا هستن؟؟؟ ⬅️ زیارتی بی نظیر 🎤حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان 🔻این کلیپ رو حتما ببینید و به سمت زیارت امام رضا(ع) بشتابید @asheghaneruhollah
10-Boboljavad221096.mp3
9.09M
بزار بیام همین روزا تو صحن اسماعیل طلا همون جای همیشگی سلام بدم امام رضا ✋سلام آقا که الان روبروتونم😭 🎤کربلایی 👈شور احساسی ✅پیشنهاد دانلود @asheghaneruhollah
⚜همزمان با سالگرد شهادت حجت خدا 🌷شهید محسن حججی🌷 🔆 راهی که از سر گرفتیم..🔅 👈 ۱۸ مردادماه ٩٧، ساعت ۱۷ 📌 یادمان شهدای نجف‌آباد ✅ @asheghaneruhollah
⭕️جزئیات اولین سالگرد شهید حججی در اولین سالگرد شهادت پاسدار شهید مدافع حرم محسن حججی که روز پنج شنبه و جمعه هفته جاری برگزار خواهد شد، حجت الاسلام پناهیان سخنرانی خواهد کرد و سعید حدادیان نیز دعای ندبه را به روی آنتن زنده شبکه یک خواهد برد. 📌مهدی رشید زاده دبیر ستاد مردمی برگزاری مراسم شهرستان با اشاره به پیش بینی حضور جمعیت چندین هزار نفری در این مراسم گفت: به همت ستاد مردمی برگزاری مراسم و خادمین شهدا، امکانات زیرساختی و پیش بینی های خاص اولین سالگرد در حد و اندازه مراسم تشییع و خاکسپاری این شهید در مهر ماه سال گذشته در نظر گرفته شده و شهر با آمادگی کامل به استقبال این مراسم می رود. 📌حجت الاسلام صدیقی امام جمعه موقت تهران و حسن رحیم پور ازغدی به عنوان دیگر سخنرانان احتمالی مراسم هستند. 📌مداحی مهدی سلحشور و سید رضا نریمانی نیز در لیست برنامه ها قرار گرفته و احتمال مداحی میثم مطیعی نیز وجود خواهد داشت. 📌از ظرفیت مدارس، دانشگاه ها و حسینیه های نجف آباد برای اسکان استفاده خواهد شد. 📌برپایی موکب های فرهنگی و خدماتی، برپایی غرفه های عکس، پوستر و طرح گرافیکی، مشاوره خانواده و احکام در کنار نقاشی کودکان و عرضه محصولات فرهنگی از جمله ویژه برنامه های جانبی مراسم هستند. 📌مسئولان در تلاش هستند سالروز شهادت یا تشییع جنازه شهید حججی را به عنوان روز ملی شهدای مدافع حرم در تقویم مناسبت ها ثبت کنند. 📌در مهر ماه سال جاری نیز به مناسبت اولین سالگرد تشییع و تدفین این شهید مدافع حرم، ویژه برنامه هایی در نجف آباد برگزار خواهد شد. ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تیرز 🔺مراسم اولین سالگرد شهادت "شهید محسن حججی"🔻 پنجشنبه یادمان شهدای نجف آباد، مزار شهید ✅ @asheghaneruhollah
چه بدانم ؛ چه ندانم میبینند... گاه در حال گناهم؛ شهدا میبینند بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست بوی نان میدهد آهم شهدا میبینند... غافلم که همه عمر گره خورده بهم .... تیر شیطان و نگاهم ؛ شهدا میبینند از خدا دور شدم دور خودم میچرخم مدتی گم شده راهم شهدا میبینند مدعی بودم و هستم که با همین روی سیاهم شهدا میبینند ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 هرجا که هستید دستتان را روی سینه بگذارید و همراه با این نوا زمزمه کنید ⚡️ حضرت علی بن موسی الرضا (ع) ✅ @asheghaneruhollah
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 7⃣4⃣ ناگهان درد شدیدی به شقیقه هایم هجوم آورد. تهوع به معده ام مشت زد.. ناخواسته روی زمین نشستم. فقط صدای قدم های تند عثمان بود و زانو زدنش، درست در کنارم روی سنگ فرش پیاده رو. نفسهای داغ و پرخشمش با نیمرخ صورتم گلاویز بود. زیر بازویم را گرفت تا بلندم کنم، اما عثمان هم یک مسلمان خبیث بود و من لجبازتر از هانیه. کمکش را نمیخواستم، پس دستم را کشیدم. صدای دو رگه شده از فرطِ جدال اعصابش واضح بود: " به درک.." ایستاد. و با گامهایی محکم به راهش ادامه داد.. او هم نفرت انگیز بود، درست ماننده تمامِ همکیشانش.. انگار تهوع و درد هم، دستم را خوانده بودند و خوب گربه رقصی میکردند، محضه نابودیم.. از فرط دردمعده، محکم خودم را جمع کردم که عثمان در جایش ایستاد و به سرعت به سمتم برگشت. و من در چشم بر هم زدنی از سرمای زمین کنده شدم. محکم بازویم را در مشتش گرفته بود و به دنبال خود می کشاند. یارای مقابله نداشتم، فقط تهوع بود و درد.. معده ام بهم خورد. چند بار. و هر بار به تلافی خالی بودنش، قسمتی از زندگیم را بالا آورد؛ تنهایی.. بدبختی.. بی کسی.. و..و..و.. و عثمان هربار صبورانه، فقط سر تکان میداد از جایگاه تاسف. دوباره به کافه رفتیم و عثمان با ظرفی از کیک و فنجانی چای مقابلم نشست : " همه اشونو میخوری.. فقط معده ات مونده که بالا نیاوردیش." رو برگردانم به سمت شیشه ی باران خورده ایی که کنارش نشسته بودم. من از چای متنفر بودم و او، این را نمی دانست. ظرف کیک را به سمتم هل داد. "بخور.. همه اشو برات تعریف میکنم.. قضیه اصلا اونطور که تو فکر میکنی نیست..گفتم صوفی رفته، اما نه از آلمان. فقط رفته محل اقامتش تا استراحت کنه. من گفتم که بره. واسه امروز زیادی زیاد بود.. اگه میخوای به تمام سوالات جواب بدم، اینا رو بخور.." و من باز تسلیم شدم : " من هیچ وقت چایی نخوردم و نمیخوردم" . لبخند زد. رفت و با فنجانی قهوه برگشت: " اول اینو بخور.. معدت گرم میشه.. " با مهربانی نگاهم می کرد و من تکه تکه و جرعه جرعه کیک و قهوه به خورده معده ام میدادم و این تهوعم را بدتر و بدتر میکرد. " شروع کن.. بگو.. ". ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷