🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣9⃣1⃣ دانیال، برادر من .. در یک نفسی ام قرار دا
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 8⃣9⃣1⃣
پرسیدم چرا اینطور وارد خانه شد و او با شیطت جواب داد
" بابا خواستم عین تو فیلما سوپرایزتون کنم. اما نمی دونستم قرارِ گانگستر بازی دربیاری.. گفتم در میزنم بالاخره یکی میاد دم در..
وقتی دیدم کسی باز نمی کنه گفتم لابد نیستین دیگه، واسه همین با کلیدایی که حسام داده بود اومدم تو. بعدم خواستم وسایل رو تو اتاق بگذارم و برم دوش بگیرم که با هوش سرشارِ خنگترین خواهر دنیا مواجه شدم. همین..
ولی خوب شد نکشتیماااا..
راستی چرا انقدر ترسیده بودی آخه.. ؟؟ "
از ترسم گفتم، از وحشتم برایِ برگشتنِ افرادِ عثمان و اون شرم زده مرا به آغوش کشید و مطمئنم کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدمان نمی کند..
مدتی از هم صحبتی مان می گذشت و جز چشمان غم زده ی دانیال، زبانش به رویم نمی آورد سرِ بی مو و صورتِ اسکلتی ام را و چقدر خود خوری می کرد این برادرِ از سفر رسیده.
از جایش بلند شد
" یه قهوه ی خوشمزه واسه داداشِ گلت درست می کنی؟؟ یا فقط بلدی با حسرت به این کوه خوش تیپی و عضله زل بزنی؟؟ "
از جایم بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم
" نداریم.. چایی میارم.. "
چشمانش درشت شد از فرط تعجب
" چایی؟؟ تا جایی که یادمه وقتی بابا چایی درست می کرد از خوونه می زدی بیرون که بوش به دماغت نخوره.. حالا می خوای چایی بریزی؟؟ "
و او نمی دانست، چای، نوستالژیِ روزهایِ پر حسامم بود..
چای شیرین شده با دستانِ آن مبارزه محجوب که طعم خدا می داد..
و این روزها عطرش مستم می کرد..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 9⃣9⃣1⃣
بی تفاوت چای ریختم. در همان استکان هایِ کمر باریکِ قدیمی که جهاز مادر محسوب می شد
" اما حالا همه چیز برعکس شده..
عاشق عطر چای هستم و متنفر از بویِ قهوه.. "
و من چقدر ساده نفرت در دلم می کاشتم.
متعجب دلیلش را پرسید و من سر بسته پاسخ دادم
" از چای متنفر بودم چون انگار هر چی مسلمون تو دنیا بود این نوشیدنی رو دوست داشت.. و اون وقت ها هر چیزی که اسم اسلام رو تو ذهنم زنده میکرد، برام تهوع آور بود.. "
ابرو بالا داد
" و الان چطور؟؟ "
نفسی عمیق کشیدم و سینی چای را درمقابلش رویِ میز گذاشتم
" اما اشتباه بود.. اسلام خلاصه می شه تو علی.. و علی حل می شه تو خدا..
خب من هم اون وقت ها نمی دیدم.. دچار نوعی کور فکری بودم.. اما حالا نه..
چای رو دوست دارم.. عطرش آرومم میکنه.. چون.. "
چه باید می گفتم؟؟ اینکه چون حسام را در ذهنم مرور می کند؟؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 0⃣0⃣2⃣
زیر لب زمزمه کرد
" علی.. اسمی که لرزه به بدن بابا می انداخت.. "
نگاهم کرد
" این یعنی اینکه مثل یه شیعه علی رو دوست داری؟؟ "
شانه ایی بالا انداختم
" شیعه و سنیش رو نمی دونم..
اما علی رو به سبک خودم دوست دارم.."
سری تکان داد، اگر پدر بود حکمی جز اعدام برایم صادر نمی کرد و دانیال فقط نگاهِ پر محبتش را به سمتم هل داد.. بدون هیچ اعتراضی..
انگار او هم مثل مادر حب امیر شیعیان را در دل داشت.
از چای نوشید و لبخند زد
" آفرین.. کدبانو شدیااا.. عجب چایی دم کردی..
خب نظرت در مورد قهوه چیه؟؟ یعنی دیگه نمی خوریش؟؟ "
استکان را زیر بینی ام گرفتم.. چطور این معجون مسلمان پسند را هیچ وقت دوست نداشتم؟؟
" اولا که کار من نیست و پروین دم کرده
دوما حالا دیگه از قهوه متنفرم، چون عطرش تمام بدبختیام رو جلو چشمام ردیف می کنه و می رقصونه..
سوما نوچ.. خیلی وقته دیگه نمیخورم.."
خندید
" دیوونه ای به خداا.. خلاص.. "
ناگهان صدای در بلند شد. به سمت پنجره رفتم. پروین بود و مادری که زیر بغلش را گرفته بود و با خود به سمت خانه می آورد.
نگران به دانیال نگاه کردم. یعنی از شرایط مادر چیزی می دانست؟؟
در کلنجار بودم تا چطور آگاهش کنم که با دو به طرف حیاط رفت..
از پشت پنجره ی باران خورده به تماشا نشستم. هنوز هم لوس و مامانی بود.
بدون لحظه ای درنگ از گردن مادر آویزان شد و غرق بوسه اش کرد. پروین با تعجب سر جایش خشک شده بود و جُم نمی خورد و اما مادر..
مکث کرد..
مکثش در آغوش دانیال کمی طولانی شد.
انتظارِ عکس العملی از این زنِ اعتصاب کرده نداشتم. اما نگرانِ برادر بودم که حال مادرِ دردانه اش، دیوانه اش کند..
ولی ورق برگشت.. مادر دستانش به دورِ دانیال زنجیر شد.. بلند گریست و بوسه بارانش کرد.
هم خوشحال بودم، هم ناراحت..
خوشحال از زبانِ باز شده اش..
ناراحت از زبان بسته بودنش در تمامِ مدتی که به وجودش احتیاج داشتم.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
‼️این داستان کاملا واقعی است
❤️۹ روز تا قرار عاشقان
🔸دل به عشق یوسف زهرا نهاده میرویم
از نجف تا کربلا پای پیاده میرویم
🔸مرغک روحم پر زند در قتلگاه و علقمه
تا گذارم چهره بر خاک عزیز فاطمه😭😍
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺ببینید| قربان چهار دست و پا رفتنت زائر کوچک #اربعین امام حسین(ع)
😍😍😍
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
#زیارت_جهانی_اربعین
#زائران_اربعین_بخوانند
💢نظر آیت الله بهجت در مورد پیاده روی اربعین
✅آيت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه در کلاس درس خارج فقه فرمودند: در اتومبيلي بوديم بين کربلا و نجف، يک جواني هم همراه ما بود.
✅ديد عدهاي دارند پياده براي کربلا مي آيند،کوچک بود، نميدانست که اصل پياده روي خودش فضيلت دارد و گفت، اگر اينها ندارند ماشين کرايه کنند، چرا خودشان را اذيت ميکنند.
✅در صورتي که نميدانست اصل پياده رفتن خودش فضيلت دارد، «أفضل الأعمال أحمزها»؛ برترين اعمال سخت ترين آنهاست، اينجاست قضيه امام مجتبي سلام الله عليه در مسير مدينه به مکه تداعي ميکند، که در روايت آمده است «يساق المحامل بين يديه»؛ درحاليکه محملها به همراهش بود، اما پياده به سوي حج مشرف ميشد.
📚درس خارج فقه، کتاب جهاد، جلسه۲۸
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩 🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام
🔺سلام میدهم از بام خانه سمت حرم
🔻چه میشود که بیایم منم قدم به قدم؟
🔺یک اربعین طلبیدن برای تو سهل است
🔻حرم نرفته بمیرم برای من سخت است
🏴 @asheghaneruhollah
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈دلتان شکست برای ما جاماندگان هم دعا کنید😭
#حاج_منصور_ارضى
در راه فرودگاه نجف تا
حرم اميرالمؤمنين (ع)
بـه درخـواسـت مـكــرّر
راننده تاكســى عراقـى
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
[WWW.MESBAH.INFO]Shab5-Moharam[05].mp3
5.65M
عاقبت بخیری یعنی #اربعین #کربلا باشی
عاقبت بخیری بین دسته ی زائرها باشی
عاقبت بخیری یعنی #حسین
😭اللهم الرزقنا حرررررررررم
🎤حاج #امیر_کرمانشاهی
🔺زمینه احساسی
📌پیشنهاد دانلود
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
1392-10-07.mp3
5.55M
توی روضه باز دلم
پر زده برا حرم
#میمیرم اگه یه وقت
آقا #اربعین نرم 😭
🎤کربلایی #جواد_مقدم
🔺شور احساسی
📌پیشنهاد دانلود
#منم_اربعین_کربلام
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 7⃣ 💠دختروپسری که روز و شب بیکاره و هیچ برنامه ای واسه زندگیش نداره چطور میتونه قوه ی تخی
#خودباختگی 8⃣
به نظرم یکی از دلایل خودباختگی بعضی از ماها
نداشتن نگاه عمیق به مسائل زندگی هست😊
یعنی وسعت دیدمون کمه
مثلا هرچیزی رو که می بینیم
اونو واسه داشتن در عرض یک ماه یا یکسال یا 5سال تصور می کنیم نه 20سال و 40سال😊
🔴یک مثال واضح تر بگم
دخترخانم پیام میده من به فلان پسر علاقه داشتم و #مطمئن بودم باهاش خوشبخت میشم
و بعدم خدا رو نعوذبالله متهم میکنه که اگر خدا خوبیه منو میخواد چرا منو بهش نرسوند؟☹️
من بهش میگم مشکل من و شما اینه که فقط یکسال آینده رو می بینیم
که آره دیگه باهاش عقد کردین و رفتین بیرون و دوران عقد رو فرض می کنین اما 10سال یا 20سال آینده رو ندیدین
شاید20سال آینده این شخص کافر شد
شاید یک آدم معتادی شد
شاید یک آدم بددهن و دست بزن دار شد
و....
شما اینو نمی بینی اما خدا کاملا می بینه😊👌
خدا برنامه هاش واسه از همین الآن تا آخر زندگیمون هست
اما ماها نگاهمون یکماهه و یکی دوساله س😊
لذا کسیکه واسه آینده با وسعت دید بالا برنامه نداره و فقط جلوپاشو می بینه و دنبال رفع نیازهای سطحی و یکماهه و یک سالش هست وقتی یک دهه از زندگیش گذشت می بینه عه
خطا کرده
و چیزی تو دستش نیست
دستش خالی
چون نگاهش سطحی بود به زندگی
و همین باعث میشه خودشو بازنده بدونه😊
‼️ ادامه دارد.........↙️
👈عضویت در #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
🏴 @asheghaneruhollah