eitaa logo
عصرانه (تقی شجاعی)
225 دنبال‌کننده
881 عکس
247 ویدیو
5 فایل
دخمه‌ای مجازی جهت داد زدن با صدای: #تقی_شجاعی 😎 ( فعال انفرادی🚶 نویسنده پلنگ‌زخمی، احتناک، وقتی‌بابا‌رئیس‌بود، شریان و...) ارتباط با ادمین: @Shojaei66 اینستاگرام: https://www.instagram.com/taghishojaei66?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
- این چه آرمانی است که بخاطر آن، وطنت را به آتش می‌کشی؟ - گاهی لازمه‌ی بیدار شدن، سوزاندن دستها و پاهایی است که به خواب رفته‌اند. یادت رفته تو نیز روزگاری وطن آتش میزدی برای آرمانت؟ - ما با ایمان به روی ستم شمشیر کشیدیم؛ و شما با ستم به روی ایمان تیغ می‌کشید. - من مقابل شمشیرم ایمانی نمی‌بینم. - پشت شمشیرت چطور؟ چیزی می‌بینی؟ - ولم کن پدر! من و تو در دوزخ هم به تفاهم نمی‌رسیم. 📚 از کتاب [ @asraneh313 ]
🌺ناخنکی به کتاب🌺 - «اشکالی در این نیست که طالب قدرت باشی و خود را برتر از دیگران برای این مقام ببینی. ابلیس نیز به واسطۀ آتشِ درونش، خود را شایستۀ سجده دید! اما اشکال در این است که به صراحت، خواستۀ خویش را بر زبان نیاوری و پشت کلماتی مقدس، خود را و مقصود خود را پنهان کنی. از ستم فریاد بکشی؛ و با ستم مردم سرزمین خویش را بکُشی. برای رهایی انسان سینه چاک کنی؛ و سینۀ انسانی بی‌گناه را با شمشیرِ رهایت بدَری. از میراث صالحان سخن بگویی؛ و دست در دست مردمانی که صالح‌ترین انسان‌های زمین را کشته‌اند، بدهی. که چه؟ که من می‌خواهم بهار برای شما رقم بزنم. رهایی، عدل، راستی، مهربانی.» عاصف سرخ شد. گویی خنجری ناغافل بر سینه‌اش نشست. گوشه چشمش پرید و زخم دیرین چشم چپش لرزید و همزمان لرزشی آشکار در نگاهش پدیدار شد. نگاهی که عمق درونش را اینک از طریق حفرۀ سیاه چشم به نمایش گذاشته بود. به این اندیشید که از کدام معبر وارد این میدان‌گاهِ جدال کلمات شود و پاسخ این ضربتِ کلام را به کلام بدهد. بی‌اختیار با دست‌های لرزانش دست به قبضۀ شمشیرش برد و سفت آن را گرفت تا شاید اندکی از لرزۀ درونش بکاهد. حاکم با اندوهی آرام در سخن، ادامه داد: «نه عاصف. این دعوا، دعوای عدالت و راستی و ایستادن مقابل ستم نیست. خودت هم می‌دانی. دعوا همان دعوای اولِ خلقت بر سر مقام خلافت است. مقامی که به‌خاطر آن، برادری خون برادری را ریخت. نشان به آن نشان که تو اکنون در احاطۀ سربازان سرزمین اُور، مقابل مردمان سرزمین خودت ایستاده‌ای.» [ @asraneh313 ]
کوه هرگاه که می‌لرزد سنگ‌ها و کلوخ‌های سست را از خود می‌راند. زیرا این سستی‌ها برازنده‌ی شکوهِ کوه نیستند. [ @asraneh313 ]
او مرد جنگ بود. مرد درد. طعم سخت زندگی، از او مردی بس سخت و پولادین ساخته بود. او غم نیز بسیار دیده بود، چرا که در راه تشکیل سرزمین موعود، بسیاری از یاران نزدیک خود را از دست داده بود. او در تمامی این سال‌ها بازوی توان‌مند حاکم به شمار می‌رفت؛ آنگونه که حاکم، او را بیش از فرزندان خویش می‌ستود‌. حاکم، دست خویش را بر سر فرمانده‌اش کشید و گفت: از من رنجوری که برای رفتن بی‌تابی می‌کنی؟ سلیمان درحالی که سر به پایین داشت گفت: رنجورم از زمانه‌ای که در آن، هم کسانی که سرت را می‌بُرند از دین آسمانی سخن می‌گویند و هم آنان که برای الهامات آسمانی سر می‌دهند. هم کسانی که جهان را خون آلوده‌اند، خود را طالب حقیقت می‌دانند و هم کسانی که با دستان آلوده ایشان، خونشان به ناحق بر زمین ریخته شده می‌شود. و بیش از همه، از آنانی بیزارم که زیر سایه‌ی حکومتِ حق، آسوده نفس می‌کشند و در خلوت، سایه‌ای از دشمنان حقیقت هستند. اما شما با آنکه از درون آنها خبر دارید به رفاقت با ایشان رفتار می‌کنید. من تاب دیدن این حجم از درد را در قلب شما ندارم. - و برای همین می‌خواهی تنهاترم بگذاری؟ - ... برای لحظاتی تنها صدای گریستن بود که در فضای اتاق کوچک فرمانروایی حاکم طنین افکند. حاکم پس از دمی که فرمانده‌اش را آرام یافت گفت: - غمین مباش که حسین ع را نیز دینداران سر بریدند. من بیش از تو مشتاق رفتنم؛ اما رخصتم نمی‌دهند. سپس سر به جانب نقشی گردانید که در بالاترین قسمت اتاق بود و گفت: باید صبوری کرد. او خواهد آمد؛ عن‌قریب. [ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
#جعبه_سیاه خلاصه‌ای از یادداشت‌های چند صد صفحه‌ای امیر اسدالله علم؛ وزیر دربار پهلوی، که در عین تملق
📚 پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۵۳: ظهر در جلسه خانه‌های فرهنگ روستایی فهمیدم فقط یک درصد دهات ایران آب آشامیدنی تمیز دارند؛ و ۴ درصد دهات هم برق. خیلی عجیب است و جای تاسف. قطعا شنبه به شاه عرض می‌کنم که با این پیشرفت‌های کشور، این ارقام غیرقابل قبول می‌باشند. یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۵۲: سر شام رفتم. موضوع کمبود و گرانی قند و گرانی سایر اجناس مطرح بود. شاهنشاه فرمودند باید مردم صرفه‌جویی کنند. جمعه ۳ بهمن ۱۳۵۴: مذاکره با رئیس سازمان برنامه و بودجه بی‌نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بینجامد... [ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
#گزارش_تصویری نشست علمی نقد رمان #احتناک در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تهران با حضور: دکتر محمدر
خلاصه‌ای از این نشست: دکتر احمد شاکری؛ نویسنده، پژوهشگر و عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: در ادبیات داستانی، نظیر کتاب "احتناک" رو کم داریم که اینگونه به حضور پررنگ فرشتگان در عالم بپردازد. اینکه نویسنده در اولین اثر بزرگسال خود به سراغ این موضوع پیچیده برود جسارت و توانایی خاصی می‌طلبد و قابل تامل است. ورود آقای شجاعی در این حوزه با موفقیت‌هایی همراه بوده و نوید از آینده‌ای درخشان در زیست ادبی نویسنده است. یک جاهایی کتاب نثر فوق‌العاده قشنگی دارد مثل ص ۸۰، یا ص ۱۲۶ که اقتباس از مناجات امام سجاد با فرشته‌هاست. دکتر محمدرضا سنگری؛ نویسنده، شاعر، محقق و مدیر گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه: نثر این کتاب فوق‌العاده خوب است. گرچه گاهی تصویر انسانی از مَلک توصیف شده است. اسامی جن‌ها با کارشان مرتبط است و شخصیت‌پردازی موفق بوده اما درباره ملائکه اینگونه نیست. یک نوع آشنایی‌زدایی از حادثه شهید حججی صورت گرفته که اثر را به ادبیات داستانی نزدیک می‌کند. گفتگوهای عاشقانه بین جَون و ثمین و برخی اقتباس‌ها از قرآن و ادعیه مثل ص ۱۲۲ از نقاط قوت کتاب است. کار تا حدی توانسته آرامش درونی بر اثر ارتباط با حقیقت را مطرح کند. حجه‌الاسلام والمسلمین مهدی جهان؛ عضو شورای علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه: روایت از امور قدسی در این کتاب، آنچنان که شایسته باشد صورت گرفته است و کتاب توانسته نسبت بین عالم امر و خلق رو رعایت کند. هرچند در ایجاد منطق وقوعیِ داستان چندان موفق نبوده است. اگر منابع پایانی را حذف کنیم مخاطب از کجا شهید حججی را در این کتاب پیدا می‌کند؟ علت اینکه ادبیات ما جهانی نمیشود آن است که منطق داستانی نداریم. ما در این داستان مبتلا به متن‌ایم و کشمکش ادبی نداریم. در برخی فرازهای این اثر، روایت‌های عبری ملموس است که تصور می‌شود مطالعه‌ی آثار مرتبط با آن روی نویسنده تاثیر گذاشته باشد! آقای دکتر محسن ردادی؛ جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه: طرح جلد کتاب اشاره به امر قدسی ندارد. داستان در روایت امر قدسی موفق بوده و درگیر خرافه نشده است. با اینکه کتاب در سال ۱۴۰۰ چاپ شده اما بخش‌هایی از کتاب هست که انگار امروز نوشته شده و به حوادث اخیر ارتباط دارد. مثل آتش زدن مقنعه و... که این نشان می‌دهد هنر می‌تواند جلوتر از زمان خودش حرکت کند و علم در این مواقع به گرد پای هنر نمی‌رسد. محمد حسن شاهنگی؛ مدیر پشتیبانی و عضو هیئت علمی پژوهشگاه: طرح جلد کتاب نشان‌دهنده تقابل خیر و شره. اسم کتاب هم جذاب و رمزگونه است. مخاطب امروز به جهان ماورا و داستان‌های اینچنینی علاقه دارد. اما به نظر میرسد که کتاب اصول سبک رئالیسم جادویی را رعایت نکرده و نمی‌توان گفت که اثر در این ژانر است. تیمور آقامحمدی؛ نویسنده، منتقد، مدیر مدرسه رمان شهرستان ادب: وقتی همه مستندها درباره یک واقعه موجود است و همه از آن خبر دارند چه نیازی به داستان نوشتن در آن واقعه است؟ مگر آنکه آن اثر هنری بتواند یک تجربه حسی قوی درباره آن واقعه در مخاطب ایجاد کند. به نظر من نویسنده برای حرفه‌ای شدن باید حرف‌های تلخ بشنود. صاحبان حوزه داستان باید شما را داوری کنند و تعریف دیگران خیلی وجهی ندارد. مهمترین مشکل نویسنده‌ی احتناک فقدان استراتژی است. نویسنده در روایت فضای ناشناخته عالم غیب، در سطح اول روایت توقف کرده و به عمق نپرداخته است. اسم کتاب هم دور از ذهن است و من باهاش ارتباط نگرفتم. من در این کتاب زندگی شهید حججی رو حس نکردم. داستان در اوج خودش درگیر عواطف بی‌رویه شده و از ساحت اصلی داستان دور شده است. شما اگه بزرگترین مسائل فلسفی و دینی را در داستان مطرح کنید اینها حواشی اثر هستند و نه خودِ اثر. متن کتاب بسیار برای من سخت‌خوان بود و طرح جلد رو هم دوست نداشتم. مهدی فیروزجایی؛ نویسنده، مدیر تولید نشر معارف: با تمام ضعف‌ها این اولین اثر بزرگسال آقای شجاعی است و در روایت امر قدسی موفق بوده است. با اینکه ایشان در کارگاه رمان خاصی هم شرکت نکرده است. اگر نویسنده در کنار پرداختن به ملکوت، به زندگی شهید حججی بیشتر می‌پرداخت شاید موفق‌تر بود. البته این نکته کمال‌گرایانه است. تقی شجاعی؛ نویسنده: این سخت‌ترین کاری بود که تا الان نوشتم. برای همین تکمیل کردنش حدود ۳ سال طول کشید. یک جاهایی از شدت سختی، کار را رها کردم و بعد از مدتی دوباره رفتم سراغش. نوشتن درباره امر قدسی یک طهارت درونی خاصی لازم دارد که طبعا دشواری کار را چندبرابر میکند. مشابه این ایده را هم در جایی ندیده بودم که بخواهم ازش الهام داستانی بگیرم. گرچه از نظر فنی ممکن است ایراداتی بر کار وارد باشد اما از حیث محتوا تمام تلاشم این بود که حتی دیالوگ فرشتگان و جنیان برگرفته از آیات قرآن و احادیث باشد. به لطف خدا تا الان بازخورد منفی از کسانی که کتاب رو خوندند نداشتم. [ @asraneh313 ]
هدایت شده از نشر معارف
این کتاب به شما چشم برزخی می‌دهد❗ ☝🏼از اسلاید بالا سمت چپ بخوانید☝🏼 📕 جنیان می‌خواهند با افسار زدن به انسان‌ها حکومت شیطان را در زمین مستقر کنند و فرشتگان می‌خواهند باتربیت الهی انسان، حاکمیت الهی را در زمین تشکیل دهند. این نبرد و کش‌وقوس تاریخی از پیش از تولد قهرمان داستان و در رحم مادر او آغاز و تا بالاترین سطح رشد اجتماعی - سیاسی و حتی لحظه جان‌دادنش هم ادامه دارد. 📚 این کتاب، توی بیش از ۴۰ فروشگاه پاتوق کتاب سراسر کشور در دسترس شما عزیزانه و اگر به کتابفروشی نرفتید، از وبسایت ما هم میتونید آنلاین سفارشش بدید: - Nashremaaref.ir 📱نشر معارف رو توی "ایتا"، "تلگرام" و "بله" هم با آیدی زیر دنبال کنید که یه وقت اگه 🐘ترشکنتون کار نکرد، ما رو گُم نکنید: @nashremaaref_official
📢برای اونهایی که میخوان از نمایشگاه کتاب، کتاب‌های خوب بخرند یا حتی ورق بزنند:😎😂🚶‍♂ "پلنگ زخمی" و "شریان"👈 راهروی ۱۷؛ غرفه ۶، "وقتی بابا رئیس بود"👈 راهروی ۱، غرفه ۷، "احتناک"👈 جنب ورودی ۸۸، غرفه ۲۶، [ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
۱۸ مرداد؛ سالروز شهادت شهید #محسن_حججی❤️ [ @asraneh313 ]
این روزها زندگی جدیدی را آغاز کرده‌ام. شب‌ها؛ پسرت را که بوی تو را می‌دهد، در آغوش می‌گیرم و برایش قصه می‌گویم. قصه‌ی مردی که برای آرمانش سر داد و نامش بر سر زبان‌ها افتاد. قصه‌ی مردی که مادران سرزمینش، از پسِ دیدن و شنیدنِ خبرِ سرش، نام نوزادان‌شان را به نام او تغییر دادند. قصه‌ی مردی که خبرِ سرش، روضه‌ای را عالَم‌گیر کرد. قصه‌ی مخلوقی که بار دیگر خالق را به مباهات بر فرشتگانش واداشت. وَه که چه غوغایی به راه انداخته‌ای مردِ من! روزه‌ی چشمانت چه کرده با نگاهت که از ورای هر نقشی که از تو می‌زنند، قلب‌ها آتش می‌گیرند؟ چشمانت را پشت و رو کن ببین چه غمی پشت سرت برای دنیا کاشته‌ای. سری بین سرها درآورده‌ای مردِ من! بگو نام عطرت چیست که بوی سرت سراسری‌ست؟ خوشا خنجری که بر حنجرِ نازنینِ من بوسه زد... خوشا خاکی که تنگ، تو را در آغوش گرفت... ♡♡♡ [ @asraneh313 ]
📚 به مناسبت سالگرد : "این رخسار هنگام خداحافظی برای پدر آشناست. او پیش از این در نبردها بسیاری از این رنگ رخساره‌ها دیده بود. وداع، دردناک‌ترین چیز برای پدری است که همه‌ی آرزوهای جوانی‌اش را به قامتِ پسر دوخته. پدر، جانش را به قربانگاه می‌فرستد و نمی‌داند آیا قصه‌ی پسرش همین‌جا و به همین زودی به پایان خواهد رسید؟ این صحنه‌ی تقابل یک پدر با یک پسر بود. تقابل یک غروب با یک طلوع. تقابل موهایی سپید با موهایی سرتاسر سیاه. قدّ راست با قدّ خم. آیا کدامیک زودتر از دیگری زندگانی را به درود خواهد گفت؟ و مادر حرفی به جز اشک ندارد برای بدرقه‌ی پسری که با آیه‌آیه‌ی کتاب آسمانی شیرش داده و شیره‌ی جانش را برای شیر شدنش بذل کرده است. کسی چه می‌داند. شاید اکنون این آخرین لحظات تمام آن شیرینی‌ها باشد. که اَلَم سرزمینی است که داغ جوان‌های بسیاری را بر قلب مادرها و پدرها و همسرها و فرزندها نهاده است. اَلَم، سرزمینِ رفتن و بازنگشتن است. سرزمینِ دخترانِ بی‌بابا. سرزمینِ دلهای سوخته. سرزمینِ خوشی‌های زیر آوار. دفینه‌ی خاطرات خوشِ خانوادگی. سرزمینِ اسیرانِ بی‌پناه. خاکسترِ آرزوها. سرزمینِ نامردمانِ کبک‌صفت. انجمادِ انسانیت. بال‌های یخ‌زده. سرزمینِ خرابه‌ها... سرزمینِ درد... آری معلوم نبود. این شاید آخرین رفتن جَون بود. آخرین بغض. آخرین لبخند. آخرین حرف. آخرین نگاه. آخرین اشک. ◇◇◇ 👈برای سفارش این کتاب به قیمت ۵۰ هزار تومان به آیدی @shojaei66 پیام دهید. [ @asraneh313 ]