#گندمزار_طلائی
#قسمت_407
شرمنده شدم از خودم که چرا دلِ عزیزترین کسم را به درد آوردم.
با خودم عهد کرده بودم که هیچ وقت ناراحتش نکنم.
ولی آن روز بغضش را دیدم. ناراحتی و نگرانیش را دیدم. چیزهایی که هیچ وقت راضی به دیدنشون نبودم.
ولی مهربانانه دستم را در دستش گرفت و گفت:
_تا عمر دارم مدیون محبت ها و زحماتت هستم.
از حرفش ناراحت شدم.
اخم کردم و گفتم:
_می خوای حالم را بدکنی؟
چه حرفیه که می زنی؟
یک دفعه لبخند زدم و گفتم:
_همه اش تقصیر بابامه😊
_آن وقت چرا؟
_خب دیگه اون از اصرارش برای ازدواجمون، این هم از الان، با حالِ مریضش،
چی می شه که همیشه سلامت باشه و ماهم غمی نداشته باشیم؟
اصلا کی بهت اجازه داده برای بابام نگران بشی؟ 😊
با تعجب و لبخند گفت:
_گندم! جدی می گی؟
ناراحتی، بابات به ازدواجمون اصرار داشته؟
_بله که ناراحتم. حالا که اصرار کرد تا من
ازدواج کنم و ازش دور بشم. پس باید همیشه سالم باشه. 😊
قادر با صدای بلند خندید وگفت:
_من را بگو چه فکرهایی کردم.😂
بعد هر دو باهم خندیدیم.
بعد از مدت ها قادر از ته دل خندید و من خوشحال شدم که غم را برای لحظاتی ازش دور کردم.😊
برای خوشحالیش خدا را شکر کردم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_408
صدای زنگ گوشی قادر بلند شد.
رفتم و گوشی را آوردم.
شماره فاطمه بود.
وای اصلا یادم رفته بود که گوشی را روی فاطمه قطع کرده بودم.
تازه از ناراحتی گوشی را درست نگذاشته بودم. روی حالت اشغال مانده بود.
فاطمه هم نگران شده بود و به گوشی قادر زنگ زده بود.
وقتی جواب دادم و دید حالم بهتره خدارا شکر کرد وگفت:
_گندم به خدا بابا حالش خوبه. فقط باید می رفت بیمارستان که مامان و محمد بردنش.
_چرا؟ نوبت دکتر که نداشت.
_نه نداشت. ولی مامان نگرانش بود.
مثل اینکه دیشب یک کم حالش بد شده.
با اصرار مامان رفتند. گوشی اش را هم خانه جا گذاشته.
حتما تا ظهر هم برمی گردند.
پس نگران نباش. آمدند خودم بهت زنگ می زنم.
ازش تشکر کردم و قطع کردم.
رفتم آشپزخانه و صبحانه را آماده کردم.
کمک کردم قادر از اتاق بیرون آمد و کنارِ هم صبحانه خوردیم.
بعد از مدتها. آن روز فقط می گفتیم و می خندیدیم.
انگار سبک شده بودم بعد از گریه کردن.
قادر فقط شادی و خوشحالی من را می خواست.
باز با خودم عهد کردم که به هیچ عنوان، دیگه کاری نکنم که ناراحت بشه.
روزها گذشت و امتحان هام تمام شد.
گچِ پای قادر را باز کردند.
ولی باید برای چند جلسه فیزیو تراپی می رفت.
هنوز نمی تونست رانندگی کنه.
وقتی از بیمارستان برگشتیم.
ناهار را آماده کردم. قادر با بچه ها بازی می کرد.
سفره را پهن کردم و غذا را کشیدم.
حسین را از بغلش گرفتم.
اولش تشکر و بعد گفت:
_گندم جان، می گم حالا که امتحانهات تمام شده، به نظرم بهتره بری آموزش رانندگی.
_چی؟با این بچه ها؟
_بچه ها که مشکلی نیست من هستم.
ممکنه من حالا حالا نتونم رانندگی کنم.
تازه منم که پام خوب بشه. بازهم خوبه که بلد باشی.
به نظرم همین فردا برو ثبت نام کن.
فرصت خوبیه. درسته هنوزبلند شدن و نشستن برام سخته. ولی می تونم برای چند ساعت، از بچه ها نگهداری کنم.
_نمی دونم . یعنی می تونم؟
_حتما می تونی.😊
از همان فردا رفتم ثبت نام وآموزش رانندگی را دوره دیدم.
دلم می خواست زودتر یاد بگیرم تا بتونیم بریم پیش خانواده هامون.
اما زمان نیاز داشت.
هم آموزشِ من، هم فیزیو تراپی ِ قادر.
باز هم باید صبور بودم و منتظر می ماندم.
ولی دلم پیش بابا بود.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چون وعده دیدار شود یار نیاید
پائیز وزمستان و بهارم به چه اید
تاکِی زِ فِراقش بتوان اشک فشانم
از او خبری نیست؛ دِگر اشک نیاید
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
شبتون آرام
دلتون خوش
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃
سلام محبوبم امام زمانم ❤
این نبودنت، بد بودنم را به رخم میکشد!!!
کی و کجا وعده دیدار ما؟؟؟
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
تعجیل در فرج سه #صلوات
تا زنده ام #عاشقت میمانم ❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
4.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزم درست دعا کن!!!
عااالی!😊👌
استاد پناهیان
💖 @IslamLifeStyles
شخصی به آیت الله بهاالدینی گفت:
"حاج آقا ! دعا کنيد من آدم بشوم" ، با خنده ي مليحي گفتند "با دعای خالی کسي آدم نمي شود باید زحمت بکشید"
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#پیام_معنوی
💙 از اول دل نبند 💙
💢 ما آدمها اول خود را به چیزهایی علاقمند و وابسته می کنیم، 😐❗️
بعد خود را نیازمند به آنها می بینیم،😑❗️
❌ بعد وقتی به این نیازهای جعلی خود نمی رسیم👈 بی قرار می شویم.😟❗️
💠بعد برای برطرف کردن این بی قراری ها،👈 وابستگی های دیگر درست می کنیم❌⛔️❌
🔰بعد وقتی به آن ها هم نمی رسیم
درمانده می شویم😞⚠️
⛔️کاش از اول دل نمی بستیم.⛔️
🌹 علیرضا پناهیان 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون