#گندمزار_طلائی
#قسمت_423
رفتم روی تخت و دراز کشیدم خیره شدم به آسمان پر ستاره.
و مرور خاطرات.
باز هم گندمزار بود و بابا و من.
دختر بچه شده بودم. به همان سالهایی برگشته بودم که بابا نبود.
ولی الان بود. توی گندمزار باهم دنبال بازی می کردیم. فریاد می زدم می خندیدم و باهم خوش بودیم.
با صدای بسته شدنِ درِ حیاط از خواب پریدم. هاج و واج به اطراف نگاه کردم.
تازه یادم افتاد که اینجا جه کار می کنم.
هوا داشت روشن می شد.
از آبِ حوض وضو گرفتم و رفتم نماز بخوانم. همسایه ها هنوز خانه مان بودند و داشتند وسایل پذیرایی و صبحانه آماده می کردند.
به اتاق بابا رفتم و نمازم را خواندم.
نگاهی به رختخوابش انداختم. دوباره مرتبش کردم و همان جا دراز کشیدم.
با تمامِ وجودم عطر بابا را نفس کشیدم.
انقدر عمیق که تمامِ وجودم پر شد از عطرِ وجودش.
چقدر دلم می خواست الان اینجا بود و سرم را روی پاش می گذاشتم و موهای طلائی ام را نوازش می کرد.
چقدر دلم تنگ شده بود برای صداش.
"گندم طلائی من "😊
یادش هم برام لذت بخش بود.
صدای مامان را شنیدم:
_گندم جان پاشو مادر، الان بابا را میارن.
از جا پریدم. به ساعت نگاه کردم.
نزدیک ظهر بود. 😳
از جا پریدم:
_حسین..
_نگران نباش. حالش خوبه. صبحانه اش راهم گلین خانم داده.
از اتاق بیرون رفتم. هنوز همسایه ها بودند.
گلین خانم حسین را بغل گرفته بود. داشت براش لالایی می خواند و حسین سفت به بغلش چسبیده بود.
به من اشاره کرد که کاری باهاش نداشته باشم تا بخوابه.
لبخند زدم و سرم را تکان دادم.
از دیدنِ لباس مشکی تنِ مامان و آبجی ناراحت شدم.
از دیشب از قادر و زینب خبر نداشتم.
چادرم را سر کردم و رفتم.
در حیاط گلین خانم باز بود. صدای قادر و زینب می آمد. در زدم و وارد شدم.
زینب به سمتم دوید و قادر با لبخند، نگاهم کرد.😊
نشستم زینب را بغل کردم و بوسیدم.
رفتم کنارقادر. سلام دادم و توی ایوان نشستم.
نگاهی به لباس هام انداخت و گفت:
_گندم جان خوبی؟
_آره خوبم.
_تونستی بخوابی؟
_بله خوابم برده بود.
_خدا را شکر خوب هم خوابیدی😊
نگاهی متعجب بهش کردم که خندید و گفت:
_آخه از صبح دارم سراغت را می گیرم. مامانم می گه خوابی😊
یادِ اتاق بابا افتادم. سرم را پایین انداختم.😔
_چی شد؟ ناراحتت کردم؟
_قادرجان. بابام😔
_صبور باش عزیزم.
یه دفعه یادِ حرفِ مامان افتادم و گفتم:
_مامان گفت الان میارنش. من برم.
همان موقع تلفنش زنگ خورد.
_بله..
_درسته...
_چشم حتما...
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
بار الها
نشینم گوشه ای چون بی قراران
بدوزم چشمِ امید بر تو رحمان
که تا کِی می شود لطفت نصیبم
شوم لایق به وصلت چون شهیدان
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شهادت روزیتان باد
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خدایی که نزدیک است
خدایی که
وجودش عشق است
و با ذکر نامش
آرامش را درخانه دل
جا می دهیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
بدرستى كه زيانكار كسى است كه عمرش را بيهوده تلف كند، و كسى كه عمر خود را در اطاعت خدا بگذراند شايسته است مورد غبطه قرار گيرد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#سلام_امام_زمانم 💚
🕊ازبس که کريمی تو
هردم به تو مينازم
🕊ردّم مکن ای آقا
من عاشق پروازم
🕊پروازحقيقی هست
ذکر و دم يامهدی (عج)
🕊عشق است همين جمله
دور ازهمه بامهدی (عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 بافضیلتترین عبادت
👈🏻 چقدر بهش باور داریم؟
#تصویری
@Panahian_ir
▫️امام کاظم(علیهالسلام):
💠همانا خدا را در زمین بندگانیست که برای رفع نیاز مردم در تلاش هستند.
اینان در روز قیامت در امان هستند.
✍غرر الحكم،ج۷۴،ص۲۱۹
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
⚜💠✨❄️🌾🌸✨💠⚜
🌺امام صادق عليه السلام فرمودند:
⭕️👈هيچگاه مومن تهي دست را حقير نشماريد، زيرا هر کس مومني را براي تهي دستيش تحقير بنمايد و کوچک بشمارد، پروردگار متعال او را کوچک و ناچيز گرداند و پيوسته بر او خشمگين باشد تا از تحقيري که کرده باز گردد (و به آن شخص احترام کند) و يا توبه نمايد.
📚«ثواب الأعمال، ص 569»
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون