داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
ماشین زرد🌹
با صدای دندون قروچه امیرعلی، مادر از خواب پرید.
کنارِ او رفت. با تعجب دید که پیشانی اش عرق کرده و دندان هایش را به هم می سابد.
آرام او را صدا زد. امیر علی پلک هایش را باز کرد. به مادر نگاه کرد و گفت:
_مرحله ی آخرم. بذار بازی کنم.
مادر با نگرانی به آشپزخانه رفت و برایش آب آورد. اورا بلند کرد. بدنش داغ بود. کمی که آب خورد، دوباره دراز کشید و گفت:
_اون ماشین زرده منم. بذار برنده بشم.
پدر بیدار شد و گفت:
_چی شده؟حالش خوب نیست. زود حاضر شو ببریمش درمانگاه.
مادر گفت:
_صبر کن اول پا شویه اش کنم و براش دمنوش درست کنم. اگر بهتر نشد بریم درمانگاه.
پدر کنارِ او نشست و دستمالی نمدار را روی پیشانی اش گذاشت.
امیر علی مرتب حرف می زد.
_همه اش تقصیره این ماشینِ قرمزه. برو کنار. الان لِهِت می کنم.
مادر دمنوش را آورد. پاهایش را پا شویه کرد و دمنوش را آرام آرام به او داد.
امیر علی خوابید.
پدر و مادر کنارش نشستند.
چند ساعت بعد بیدار شد. دیگر تب نداشت. حالش خوب شده بود. ولی چشمانش قرمز بود.
مادر نگاهی به او کرد و گفت:
_از امروز دیگه با تبلت بازی نمی کنی.
به فکر بازی های دیگر باش.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
من مست میِ ناب تو هستم
مدهوشم ودر خوابِ تو هستم
تا هست مرا یاد ِتو شیرین
فرهادم و بی تابِ تو هستم
چون می شود ای یگانه معبود؟
جان را دهم که خرابِ تو هستم
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج🌺
شبتون بهشت🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰✦🦋✦⊱━═━╮
#حدیث_نور
✨ حضرت زینب سلاماللهعلیها فرمودند:
ما وسیله ارتباط خدا با مخلوقهاى او هستیم. ما برگزیدگان خداییم و جایگاه پاکىها، ما راهنماهاى روشن خداییم و وارث پیامبران اوهستیم.✨
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون