هدایت شده از علیرضا پناهیان
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ماشاءالله نجّار
🔻داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او قطع امید کرده بودند.
#از_حسین_نیرو_بگیر
#حسین_آرام_جانم
@Panahian_ir
#وفات_حضرت_زینب_س
عزای خواهرِ خونِ خدا شد
وفاتِ دختر خیرالنساء(س) شد
پس از یک سال و نیم از داغِ عاشور
به جنّت میهمانِ مرتضی(ع) شد
#السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
●➼┅═❧═┅┅───┄
YEKNET.IR-Hajmahdirasuli.mp3@Maddahionlin
زمان:
حجم:
2.91M
#وفات_حضرت_زینب (س)
بغض غریبی توی صدامه
اشکای روضه ات رو گونه هامه
🎤 مهدی رسولی
#السلام_علیک_یا_زینب_کبری_س
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 این اذان است یا صدای پای یار؟
⚡️سرودهای از علیرضا پناهیان درباره نماز
#تصویری
@Panahian_ir
#داستان_کودکانه
وروجک 🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی، چشم هایشان را باز کردند.
هدی گفت:"باز این وروجک بلند شد. دیگه نمی ذاره ما بخوابیم."
هادی گفت:"من می دونم چه کار کنم. که اذیت نکنه. وقتی بابا داشت درستش می کرد، دیدم فنرهای پاش رو چه جوری چسبوند. الان می گیرمش. پاهای فنریش رو به تخت می بندم."
بعد از جا بلند شد. دنبال وروجک کرد.
وروجک روی پاهای فنریش پرید. روی تختِ هادی افتاد.
هادی خندید و گفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش تا راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد": منو نبند. قول می دم، اذیت نکنم."
هدی گفت:"گناه داره. ولش کن."
هادی وروجک را رها کرد. او دوباره، بالا وپایین پرید. این بار؛ دوتایی دنبالش کردند.
وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد.هادی هم ادای او را در آورد.
هدی با اخم به هادی نگاه کرد. هادی گفت:"چه کار کنم؛ اون داره شکلک در میاره."
هدی چیزی نگفت. جلو رفت تا وروجک را بگیرد. ولی دستش به بالای کمد نمی رسید.هادی چارپایه گوچکی را آورد. هدی لبخند زد و تشکر کرد.
هدی روی چارپایه رفت. دستش را به طرف وروجک دراز کرد. اما وروجک از بالای کمد، به روی تخت پرید.
هدی خواست اورا در هوا بگیرد. چارپایه از زیر پایش در رفت. روی زمین افتاد.
هادی فریاد زد. هدی گریه کرد.
وروجک ناراحت گوشه ای نشست.
مادر وارد اتاق شد.
هدی را بلند کرد و روی تخت گذاشت.
هادی گفت:"همه اش تقصیره وروجکه."
هادی وروجک را برداشت و تکان داد.
اما او تکان نخورد. هادی برایش شکلک در آورد. مادر با اخم به او نگاه کرد.
از اتاق بیرون رفت. وورجک گفت:" منو ببخشید. تقصیره من بود." هدی هنوز ناله می کرد و پایش را چسبیده بود.
هادی گفت:" اگر تو اذیت نمی کردی این جوری نمی شد."
وروجک سرش را پایین انداخت.
مادر با لیوانی شربت وارد شد. آن را به دست هدی داد.
وروجک را از هادی گرفت و توی قفسه عروسک ها گذاشت.
هدی شربتش را خورد و آرام خوابید.
مادر چراغ را خاموش کرد وبیرون رفت.
وروجک دیگر تکان نخورد.
(فرجام پور)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
خداوندا توئی آرامِ جانم
تمامِ هستی ام ؛ روحم روانم
همیشه هست امیدم بروصالت
که بی خوابم من از عشقت ویادت
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون نورانی
دلتون آروم
درپناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون