eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان 🌸
قسمت 162 همه توانم رو جمع کردم و مستقیم توی چشمهاش با خشم ونفرت نگاه کردم . واون هم زُل زده بود توی چشمام. تا خواستم چیزی بگم. باغبونشون صدا کرد. _ببخشید خانم یه آقایی جلوی در با شما کار داره . یه دفعه یادِ بابا افتادم . اِی وای اون هنوز بیرون بود . و منتظِر من . سرم رو پایین انداختم و ازجواب دادن پشیمون شدم. الان دیگه یه مرد پشتم بود. پس نبودن سپهر دیگه نباید اذیتم کنه. تازه با اون همه بدبختی که اینا کشیده بودند. درست نبود زخمشون را نمک بزنم. سریع از اتاق بیرون اومدم .دوان دوان پله هارا پشت سر گذاشتم . همون پله هایی که روزی سپهر دستم رو گرفت تا از روشون نیفتم. وای که چقدر احمق بودم. پام رو توی باغ گذاشتم که دوباره جلوم سبز شد. _گندم اون مرد کیه ؟ _به تو ربطی نداره . داد زد . _گفتم اون کیه ؟ راهم رو گرفتم و رفتم سمتِ در خروجی .که بازوم رو از روی چادر گرفت. _صبر کن. باید جوابم را بدی. _جوابت رو دادم . به تو ربطی نداره . دستم و محکم کشیدم از دستش بیرون. ودویدم سمتِ در . فریاد زد . _وایسا . ومن تند تر دویدم . http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
قسمت 163 نزدیک در شدم که بابا صدام کرد . _گندم جان چیزی شده ؟ خودم رو توی بغلش انداختم و گفتم: _آره مادر دوستم حالش بده. همین لحظه سپهر از در بیرون اومد و وقتی منو بغلِ بابا دید جا خورد. چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد من، گندمی که دستهام از سرما یخ زد ولی توی دستهای سپهرنگذاشتم . حالا بغل یه مرد بودم . با تعجب مارو نگاه می کردو من بیشتر وبیشتر به بابا می چسبیدم. که اون شب با یه کت و شلوار مشکی که از قبل داشت وبراش نگه داشته بودیم. وسر وصورتی تر وتمیز ، مثلِ ماه شده بود . ومن و دقیقا یاد اون روزها ی سالهای قبل می انداخت. مات ومبهوت بود که بابا گفت: _پسرم کمکی از دستِ من بر میاد؟ باهمون حالت مات زده گفت: _نه ممنونم. شما؟ بابا لبخندی زد وگفت : _من بابای گندمم. ودست بر صورتِ من کشید .ومن با لبخند نگاهش کردم. وسپهر بیشتر گیج شد و من گفتم: _بابا جان بریم؟ _بریم عزیزم. ورو کرد به سپهر . _پس با اجازه ما می ریم.ان شاءالله حال ِ مادرتون زودتر خوب بشه. وراه افتادیم. نفس عمیقی کشیدم. "خدایا شکرت . که بابام رو برگردوندی. دیگه هیچی ازت نمی خوام. وبلند فریاد زدم: _خدایا شکرت . https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 معبودا باز شب آمد ومن پر زِ تمنا شده ام بر وصالت دل و جان بر کف و شیدا شده ام هرچه دارم همه را بهر شهادت بدهم تا بدانی که ندارم غم و لیلا شده ام تا شود مرغِ سحر نغمه زنان می شنود از دلم این همه آواز که شیدا شده ام هم نوا با در و دیوار و ملائک به سجود بر در میکده ات غرقِ تماشا شده ام اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت خانه دلتون گرم التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم سلام صبحتون بخیر وشادی🌸 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:💚 هنگامی که بندگان در پیشگاه خدا می‌ایستند، آواز دهنده‌ای ندا دهد: آن کس که مزدش با خداست برخیزد و به بهشت رود. گفته می‌شود: چه کسی مزدش با خداست؟ می‌گوید: گذشت کنندگان از مردم. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 جنایتکاران زهر خود را به مردم پاشیدند.. گروهک به پرسنل پاسداران... قلب ایران داغدار شد.. سینه هامان پر از غم شد.. اما قلبهامان با هر بار زخمی شدن، خاموش نمیشود.. عزم مان برای مبارزه با و و اربابان تان و قوی تر و محکم تر میشود.. پس اگر بُکشید ما را؛ بیدارتر میشویم... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا