eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸خانم عزیزی که خانه مادرت جا خوش کردی، با دوستات هر هفته بیرون می ری. مرتب این جلسه و ان مجلس و... حواست هست همسرت تنهاست⁉️ تنهایی هایش را باید با کی یا با چی پر کند⁉️⁉️⁉️ دیگه خود دانی🤔 نمی خوام بگم توی مشاوره ها چقدر با خانم‌هایی صحبت می کنم که از تنها گذاشتن همسرشون به شدت پشیمان هستند و متاسفانه پشیمانی سودی ندارد.
💞خانم گلم، زندگی را دریاب. همسرت را دریاب. عشق و محبتت را دریاب فرزندت را دریاب. خانه و زندگیت را دریاب. فقط به خاطر خودت که به ارامش برسی👌 موفق باشید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن شب هم برای امید به سختی گذشت. هنوز افکار آشفته آزارش می داد. دم دم های صبح خوابش برد. ساعتی نگذشته بود که با صدای در زدن های مادرش بیدار شد. در از بیرون باز نمی شد به ناچار و با زحمت خودش را از تخت خواب جدا کرد تا در را باز کند. مانند همیشه مادرش با لبخند آمده بود تا بیدارش کند. تشکر کرد و نگاهی به ساعت انداخت. به یادِ محسن و پروژه افتاد. سریع آماده شد. هنوز از در بیرون نرفته بود، که مادر برای صبحانه صدایش زد. تشکر کرد و گفت دیرش شده و سریع از خانه بیرون رفت. درب خودکار حیاط به کار افتاد و امید داخل ماشین منتظر بود تا کاملا باز شود و حرکت کند که مادر را جلوی ماشین دید! با یک لقمه بزرگ و یک استکان چای سریع به طرف پنجره آمد و با اشاره خواست تا آنها را بگیرد. امید می دانست که مقاومت فایده ای ندارد. شیشه را پایین کشید. تشکر کرد و چای را داخل جالیوانی کنار گیربکس گذاشت و لقمه را هم در دست چپش گرفت. مادر با لبخند مهربانش نگاهی کرد و گفت که برای عصر که مهمان دارند حتما خودش را برساند. امید سری تکان داد و خداحافظی کرد. مادر با مهربانی بدقه اش کرد و برایش دست تکان داد. با خودش فکر می کرد اگر این محبت های مادرانه نبود، در این دنیا دلش را باید به چه چیزی خوش می کرد!؟ دنیایی که برایش پر از درد و رنج بود و خاطراتِ تلخ. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
عصر خسته به خانه برگشت. روز پر کاری را با محسن گذرانده بود. وقتی وارد باغ شد، از دیدن اتومبیل جدیدی که در پارکینگ بود، تعجب کرد. تازه یادش افتاد که مادر گفته بود مهمان دارند. برای او اهمیت زیادی نداشت؛ چون معمولا زیاد مهمان داشتند. مخصوصا وقت هایی که پدرش نبود، مادر مرتب دوستانش را دعوت می کرد. اما امید اصلا حوصله شان را نداشت. با خودش فکر کرد کاش می توانست به نحوی بدون دیده شدن وارد شود و مستقیم به اتاقِ خودش برود؛ اما راهی به جز در اصلی به سمت راه پله ها وجود نداشت و راه پله هم درست کنار پذیرایی بود. او برخلاف مادرش، خلوت و تنهایی را بیشتر دوست می داشت. عرقی سرد. از داخل داشبرد، یک برگه دستمال کاغذی بیرون کشید و پیشانی و کف دست هایش را که مثل همیشه خیس عرق شده بود، خشک کرد. کیفش را برداشت و به سمت ساختمان رفت. عطر گل های رز، در باغ پیچیده بود. بی اختیار به سمت بوته گل ها رفت. سرش را نزدیک گلهپ ها برد و با یک نفس عمیق بو کشید. رایحه خوش گل رز را به ریه هایش هدیه داد. دلش طاقت نیاورد و شاخه گلِ رزِ سرخی را که کاملا باز شده بود، چید. جلوی بینی اش گرفت و چشم هایش را بست. باز هم خاطرات خانه مادربزرگ و حیاط و باغچه نقلی آن در خاطرش نقش بست. گویا غیر از آن، خاطره خوش آیندی نداشت. یادش آمد که چقدر زهرا گل رزِ سرخ دوست داشت. خوب به یاد داشت روزی را که زهرا در بین بازی، یک شاخه غنچه رز سرخ چیده بود. همان موقع دایی علی از راه رسید. با ناراحتی، زهرا را دعوا کرد. ولی امید قهرمانانه جلو رفته بود و گفته بود که من این را برایش چیدم! دایی علی هم که معلوم نبود دلش از کجا پر بود، کتک مفصلی به او زد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقت شما هم بخیر. من در مورد مدیریت کردن روابط بین خودم و همسرم با خانواده هامون و اصلاح مزاج مشاوره گرفتم. خیلی از خانم فرجام پور متشکرم که با آرامش بهم امید دادن و الان حالم کمی بهتر هست. إن شاء الله با اجرا کردن راهکارهاشون مشکلات زودتر حل بشه. البته من مشکلات دیگری هم دارم که إن شاء الله در مورد اون موضوعات هم دوباره مشاوره میگیرم ازشون.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حرم امام رضا علیه السلام و صحن گوهرشاد ولحظه غروب آفتاب و صدای نقاره خانه حضرت، به یادتون بودم. جای همتون خالی.... آرامشی از جنس بودن در این صحن باصفا رو براتون آرزو کردم🤲🤲🤲 الهی به زودی زود قسمتتون بشه🤲🤲🤲 زیارت قبول🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم🌹 سلام صبحتون پر نور🌺 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ علی علیه‌السلام فرمودند: در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید(نسبت به دشمن احساس دشمنی و انزجار نمائید).✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 شادترین مردم لزوماً بهترین چیزها را ندارند، بلکه از هر چه سر راهشان قرار می‌گیرد بهترین استفاده را می کنند... شاد باشید و از هر چه خدای مهربان به شما ارزانی داشته بهترین بهره را ببرید شاد باشید چون خداوند بنده های مهربان و شاد را بیشتر دوست دارد😍👏👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱،،،،سلام علیکم، گلم،کلا آقایون خلقتشون با ما خانم ها فرق داره، پس باید تفاوت ها را بپذیریم. برای اینکه ایشون یاد بگیره محبت کنه، شما هر بار کوچک ترین محبتی کردند، ازشون تشکر کنید و خودتون ذوق زده نشون بدید. اینطوری تشویق میشن و البته یاد می گیرند که بیشتر محبت کنند. ۲،،،سلام گلم، ممنونم، بله درسته گاهی اینقدر نکات همسرداری ظریفه که فکر نمی کنیم اینقدر مهم باشه‌ به همین خاطر باید در اینباره آموزش ببینیم. ۳، ،، چشم حتما. ان شاءالله به ترتیب به این مسائل هم خواهیم پرداخت. ۴،،،،سلام گلم، عزیزم حتما سعی کنید نزدیک محل کار همسرتون زندگی کنید. این مدل زندگی برای هیچ کدام‌تان خوب و مناسب نیست. و در طولانی مدت هر دو دچار مشکلاتی خواهید شد. هدف ازدواج کنار هم بودن و به ارامش رسیدنه✅
عزیزم، تفاوتها کاملا طبیعیه، باید این را بپذیرید. نه دلخور بشید و نه بحث کنید❌ بلکه سعی کنید با تمام تفاوت ها از زندگی و کنار هم بودن لذت ببرید💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃درباره تفاوتهای زن و مرد خیلی صحبت کردیم👌 حتما جستجو کنید و با دقت مطالعه کنید✅
🔸شناخت تفاوتهای زن و مرد بسیار بسیار بسیار مهمه✅✅ به قدری که بر هر زن و مردی واجبه، قبل از ازدواج حتما حتما باید در این باره تحقیق و مطالعه کنند✅
💞عشق زمانی معنا پیدا می‌کند که تفاوتها را بشناسیم و با پذیرش تمام این تفاوتها کنار هم به خوبی زندگی کنیم.
🔺بیشتر توقع های بیجا که زوجین از هم دارند، ناشی از عدم شناخت تفاوتهاست👌 باید بپذیریم که در کل خلقت زن و مرد با هم متفاوته✅
🔺خداوند مرد را از خشونت و قدرت آفریده💪 و زن را از لطافت و ظرافت و محبت آفریده💞
💞و این دو در کنار هم یکدیگر را کامل می کنند و زندگی این شکلی معنا پیدا می کند💞 زن به حمایت و قدرت مرد نیاز داره💪 و مرد به عشق و محبت و تشویق زن💞
🔸از همگی خواهش می کنم حتما حتما تفاوتها و نیازها را در کانال جستجو کنید و با دقت مطالعه کنید👏👏✅
💞ان شاءالله زندگی هاتون مملو از عشق و محبت و لذت باشد💞💥 و تا آخر عمر از کنار هم بودن شاد و راضی باشید🌹
🔸مراجع امروزم، بسیار راضی و خوشحال بود. چون بعد از حدود سی سال زندگی، بعد از مشاوره، تازه متوجه نیاز اصلی خودش و همسرش شد. و با رفع این نیاز به شادی و لذت و آرامش رسیده بود✅ از خوشحالی و رضایت ایشون، بی نهایت خوشحال شدم👌 الهی همیشه شاد و راضی باشید🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با یادآوری آن روز، لبخند مهمانِ لبهای سردش شد. تنها دلخوشی اش یادآوری آن خاطرات بود. خاطراتی که بیشترشان در کنارِ زهرا رقم خورده بود. یادآوری همه لحظات تلخ و شیرینش برای او جذاب بود؛ حتی کتک خوردن هایش. واردِ راهرو شد. سر و صدای مهمان ها به گوش می رسید. صداها آشنا بود؛ گوشش را خوب تیز کرد ببیند چه کسانی آمده اند. بیشتر که دقت کرد، باورش نشد. چشم هایش را روی هم فشرد و دوباره با دقت گوش کرد. برایش عجیب بود اما تا با چشم هایش نمی دید باور نمی کرد. قدم تند کرد تا به سالن برسد. صدای خنده احمد آقا فضای سالن را پر کرده بود. او همیشه خوش اخلاق و خوش خنده بود. جلوی در ایستاد و با خوشحالی و صدای بلند سلام داد. با شنیدن صدایش همه از جا بلند شدند. احمد آقا جواب سلامش را داد و خاله زری جلو آمد و گفت:"سلام امید جان خدا قوت. اولین روز کاریتو تبریک می گم." لبخندش پهن شد و تشکر کرد و جلو آمد. دستش را دراز کرد با احمد آقا دست داد و به سمت خاله زری رفت. روبوسی کردند و در حالی که شاخه گل را به او می داد، نگاهش چرخید و روی زهرا ثابت ماند. آهسته گفت: "خیلی خوش اومدید" زهرا محجوب و سر به زیر تشکر کرد. امید اجازه گرفت و به سمتِ اتاقش رفت تا لباس هایش را عوض کند. مادرش را به همراه زینب دید که از راه پله پایین می آمدند. چادر نمازی در دستش بود. امید با تعجب نگاه کرد که زینب سلام دادو سر به زیر از کنارش رد شد. مادر با لبخند نگاهش کرد و خسته نباشید گفت. امید تازه به خود آمد. سلام داد و تشکر کرد وبه اتاقش رفت. وارد اتاق که شد یادِ گل سرخی که چیده بود افتاد. با خودش فکر کرد کاش می توانست آن را به زهرا بدهد. از یادآوری چهره معصوم و بی آلایش زهرا، دوباره لبخند به لبش آمد. تنها حس دوست داشتنی اش، همین حسی بود که از کودکی فقط و فقط نسبت به زهرا داشت. احساس زیبایی که در اوج تنهایی و ناراحتی و نا امیدی، لبخند به لبش می نشاند و به آینده امیدوارش می کرد. نمی دانست، عشق است یا محبت یا وابستگی یا چیز دیگر؛ اما هر چه بود، به مزاجش خوش می آمد و در هر شرایطی حالش را خوب می کرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490