eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺جلسه قبل بخشی از خصوصیات طبع را براتون بازگو کردیم. بارزترین مشخصه این افراد، تنومند و قوی بودن است.
🌊رطوبت و 🔥حرارت دو عنصر تشکیل دهنده خلط هستند. پس افراد و هستند👌
🍃به یک شاخه تازه و سبز گیاه یا درخت دقت کنید. به راحتی خم می‌شود، ولی نمی شکند👌 به راحتی می توان با شاخه تر و تازه درختان حتی سبد بافت🌱
💐روح همه رفتگان شاد باشد. خوب خاطرم هست که پدربزرگم (خداوند رحمتش کند) شاخه های سبز و نازک درختان را می برید و با انها سبد می بافت. با دقت تمام به انگشتانش نگاه می کردم که چطور شاخه ها را در هم می پیچید و می بافت.
🤗ما نوه ها دوره اش می کردیم و بی تاب دریافت سبد خودمان بودیم. برای هر سبد دسته ای هم می بافت. هر کدام یک سبد بر می داشتیم و به سراغ درختان میوه می رفتیم. یادش بخیر با چه ذوقی سبدها را پر از میوه می کردیم. الان جای ان باغهای سرسبز و زیبا را خانه ها و آپارتمان ها گرفته. و پدربزرگ و مادربزرگ، در سرای ابدی جای خوش کردند. الهی همه رفتگان در باغهای بهشت مهمان اهل بیت باشند💐
🌱از این مثال و خاطره چی متوجه شدید؟؟ رطوبت با انسان چه می کند؟ افرادی که رطوبت بدنشان بالاست، چه ویژگی هایی دارند⁉️ لطفا همه پاسخ بدید👇 @asheqemola چون قراره خودشناسی و شخصیت شناسی عمیق داشته باشیم.
🔸اگر بتونیم این مباحث را خوب یاد بگیرید خیلی به بهتر شدن روابط‌تون کمک خواهد شد چه چه و چه و اطرافیان پس لطفا صبور باشید و تمرین ها را انجام بدید و سوالات را پاسخ بدید👏👏
💞اما در دوره یا که یک دوره کامل خودشناسی و خودسازیه و در آن نحوه ارتباط گیری و ادامه صحیح ارتباط را اموزش می دیم✅ حتی برای انتخاب همسر،بسیار بسیار کمک‌تون خواهیم کرد. با پشتیبانی شخصی خودم✅
🔸توی این دوره در خدمتتون هستم تا زمانی که نتیجه خوبی بگیرید و مطمینم که نتیجه عالی از این دوره خواهید گرفت✅👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقط با 😍👏👏 🙍‍♀مجردها 👰‍♀متاهل‌ها سریع عضو بشید👇👇 تا بتونید یک همسر خوب انتخاب کنید💞 و یاد بگیرید با همسرتون چطوری ارتباط سالم داشته باشید💖 و حتی با دوستان و اطرافیان بتونید ارتباط موفق برقرار کنید👏 و با یک مشاور خانواده اشنا میشی که سوالهاتون را پاسخ میده😍👏 رمز موفقیت اینجاست👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اموزش شخصیت شناسی را از دست ندید👌 همین امشب به ادمین پیام بدید و🎁 یک هدیه عالی بگیرید😍👏👏
همین الان همت کنید و بنر را توی گروه ها و کانال هاتون بگذارید و اجرش را ببرید👏👏👏 اجر همگی با خدای مهربان🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از الان برای شروع دوره بی تابی می کنند😊👌 اما باید تا پانزدهم صبر کنید تا حقی ضایع نشه و همه علاقه مندان بتونن وارد کانال بشن و استفاده کنند✅
یا سلام وعرض ادب خدمت همه ی شمابزرگواران وخصوصاخانم فرجام پورعزیز،که مثل مادری مهربان ودلسوزکنارهمه ی ماقرارداره آموزشها یا بسیارجامع وکامل بودومامتوجه شدیم آدمهاشرایط سنی وجنسی وعقلی بسیارمتفاوتی دارندوهیچ آدمی نمیتونه بارویاپردازی به خواسته های عقلانی دست پیداکنه،انسانهاباهم متفاوتندوهیچ کس نمیتونه براساس افکاروعقایددیگری زندگی کنه یاکسی رومجبوربه این کارکنه درواقع اصل وتنها شباهت ماانسانهاهمون متفاوت بودن واختلاف نظرهامونه بنده که سعی کردم هم توی رفتارم هم گفتارم توصیه هاشونوجدی بگیرم ومرتب کلاس وتدریسشون روبه دیگران توصیه میکنم. به شما عزیزان هم‌توصیه می کنم حتما این دوره را شرکت کنید. خداخیرکثیرهم دردنیاهم درآخرت نصیب خانم فرجامپور روزیشون کنه انشاا...🌹
خدا را شکر که راضی بودید😊👏👏 هدف ما همینه که دوره براتون مفید باشه👏👏✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزیز به نظر شما دوره آموزشی چه ویژگی هایی باید داشته باشه⁉️ چه توقعی از یک دوره خوب دارید⁉️⁉️ می تونید پاسخ هاتون را برای خودم بفرستید👇👇👇 @Farjampur
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برافراشته شدن پرچم عزای حضرت فاطمه زهرا (س) در حرم امیر المومنین (ع) السلام علیک یا بنت رسول الله🖤 السلام علیک یا امیرالمومنین http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوا روشن شده بود و نور خورشید از پنجره روی صورتش افتاده بود. به سمتِ دیگر چرخید که چشمش به ساعت دیواری افتاد. دیرش شده بود. با عجله بلند شد. باعجله آماده شد و از پله ها پایین رفت. باید به دانشگاه سر می زد. بعد دفتر استاد تهرانی می رفت. ذهنش در گیرِ پروژه بود. واردِ سالن شد. به آشپزخانه نگاه کرد. خبری از مادرش نبود. حتما هنوز خوابیده. در ورودی را باز کرد. صدای مادرش شنید. :"امید جان! صبر کن! منم باهات میام." برگشت و باتعحب مادرش را نگریست گفت:"شما کجا؟ اول صبحی." مادر خودش را به او رساند و گفت:"می رم خونه خاله زری. مامان جون هم آنجاست. می خوام یه سری بهشون بزنم." امید با تعجب گفت:"این وقتِ صبح؟" مادر لبخندی زد وگفت:"برای ما اولِ صبحه. برای اونها لنگِ ظهره." بعد هر دو خارج شدند ودر را بستند. رفتارِ مادرش واقعا عجیب بود. بر خلافِ هر روز صبح، که اصرار داشت امید صبحانه بخورد؛ امروز ..... به هر حال دیدنِ خاله زری و خانم جون، یا شاید هم زهرا، برای داشتنِ حالِ خوب، آن هم اول صبح، عالی بود. جلوی در که رسیدند، مادر پیاده شد از امید تشکر کرد. امید منتظرِ تعارف بود. ولی مادر خودش رفت و تعارفی هم نکرد. نمی شد تا اینجا بیاید و دست خالی برگردد. منتظر نشست. خاله زری که در را باز کرد. چشمش به او افتاد؛ جلو آمد. امید از اتومبیل پیاده شد. بعد از احوالپرسی، خاله تعارفش کرد و گفت:"چای حاضره بیا داخل." تا خواست چیزی بگوید مادر گفت:"نه خواهر امید عجله داره. باید بره. کلی کار داره." بعد رو کرد به امید و گفت:"ممنونم مادر. برو به کارت برس." امید در کمالِ ناباوری، از رفتارهای امروز مادرش، از خاله خداحافظی کرد و راه افتاد. "هر چه که بود، این مادر ، مادرِ همیشگی نبود. چرا؟ چی شده؟" غرق در افکارش بود که خودش را جلوی در دانشگاه دید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
با خود اندیشید عجب روزی شد امروز؟ رفتارهای مادر عجیب مشکوک بود. وارد دانشگاه شد. در راهرو به سمتِ اتاقِ یکی از اساتید می رفت. که صدایی زنانه از پشتِ سرش شنید. "ببخشید! آقای سلحشور! " برگشت و به پشتِ سرش نگاه کرد. دو تا از دانشجو ها بودند که قبلا در کلاس ها دیده بودشان. "بله بفرمایید" یکی از دختر ها صدایش را صاف کرد وگفت:"من قبلا هم با شما صحبت کردم. بابتِ کمک توی پروژه تون. امروز هم با استاد تهرانی صحبت کردم. ایشون گفتند که با شما صحبت کنم." امید ذهنِ آشفته اش را جمع و جور کرد و به خاطر آورد، همان روزی را که با تشر اورا رانده بود. اَخم کرد و سرش را پایین انداخت و گفت:"دفعه قبل هم عرض کردم، کمک لازم نداریم." خواست راه بیفتد که دوباره صدایش کرد وگفت:"بله فرموده بودید. من هم برای کمک نمی خوام بیام. برای کسب تجربه است." امید محکم تر گفت:"شرمنده، لطفا اصرار نکنید" سریع از آنجا دور شد. واردِ اتاقِ یکی از اساتید شد، باید طرحی را به عنوانِ فعالیت کلاسی آماده می کرد. بعد از کمی معطلی کارش را انجام داد و به طرفِ دفتر استاد تهرانی راه افتاد. حسابی ذهنش آشفته بود. غیبتِ پدرش، رفتارهای مشکوک مادرش، دیگر مجالی برای اندیشیدن به این دانشجوی سِمِج را نداشت. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا