#انگیزشی💪
💕برای رسیدن به آرامش
به حضور هرکسی در زندگیتان خوش آمد
نگویید ،
در انتخاب دوستان نزدیکان اندکی
سختگیر باشید
و با کسانی معاشرت کنید که
شما را بی قید و شرط بخاطر خودتان دوست
دارند و می پذیرند.
🌹بهترین دوست کسی است که
شما را به یاد خدا بیندازد💥
حواستان به انتخاب دوستانتان باشد👌
باید دوست شما را قوی کند💪🌺
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🔥🌪#صفراویها
🔥معمولا افراد صفراوی، زودجوش هستند.
یعنی با کوچک ترین تحریک شدنی عصبانی می شوند
و صدایشان بالا می رود
کلا تُن صدایشان بالاست😲
🔺آنها با بلند صحبت کردن، می خواهند دیده شوند
و می پندارند که وقتی ارام صحبت می کنند،
صدایشان شنیده نمی شود.
جالب است که
حتی
بلند بلند فکر می کنند🤔
چون به شدت برونگرا هستند،
تمامی افکارشان را هم به زبان می اورند.
🔸در اصل،
هیچ چیز مخفی ندارند.
اصلا نمی توانند چیزی را مخفی کنند.
شاید حتی نتوانند اسرار خودشان را هم پنهان نگه دارند.
🔺خب اگر در اطرافیانتان افراد صفراوی دارید
حواستان باشد
این افراد
بسیار مهربان و دلسوز هستند.
علی رقم سر و صدا و عصبی شدن،
اما به شدت احساساتی و عاطفی هستند.
🔸فعال و پر جنب و جوش هستند.
تقریبا ارام و قرار ندارند.
کارها یشان را سریع انجام می دهند.
پر سرعت و عجول هستند.
در برابر ایشان
باید خیلی صبور و ارام باشید
و البته
#اصلاح_مزاج
می تواند به ارامششان کمک کند✅
🔺بعد از اتمام تدریس
چهار طبع اصلی
به غلبه مزاجی
و راهکارهای درمانی
و
از همه مهم تر،
طبع ها و مزاج های موافق برای #ازدواج
خواهیم پرداخت.
با ما همراه باشید✅
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_67
به سختی رانندگی می کرد. حالش انگار داشت بدتر می شد.
چشم هایش را با زحمت باز نگه داشته بود.
باید زودتر از محسن می رسید و کار را شروع می کرد و پیش می برد.
بالاخره با هر بدبختی بود خودش را به دفتر رساند.
وارد ساختمان شد.جلوی درب آسانسور منتظر رسیدن اتاقک از طبقات بالا، بود که احساس کرد دلش به هم میخورد. دردِ شدیدی در قفسه سینه اش پیچید و به جانش افتاد.
دستش را روی سینه گذاشت و از شدت درد چشمانش را بست.
در را با زحمت عقب کشید و وارد آسانسور شد. دکمه را زد، میله اتاقک را گرفت و تکیه داد.
درد آنچنان به مغزش فشار می آورد که احساس کرد هر آن ممکن است مغزش منفجر شود. کیفش را رها کرد و دو دستی سرش را فشار داد و فریاد کوتاهی کشید.
دیگر تاب تحمل نداشت. کف آسانسور افتاد و پاهایش را در شکمش جمع کرد. دست هایش را محکم تر به سرش فشار داد و ناله زد و دیگر چیزی نفهمید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_68
هوایی برای نفس کشیدن نبود.
هر چه تلاش می کرد اکسیژنی برای فرستادن به ریه هایش پیدا نمی کرد.
نبود! هیچ هوایی نبود.!
به سختی پلک هایش را از هم باز کرد.
اولین چیزی که به چشمش خورد، سِرم بالای سرش بود.
چشم چرخاند و محسن را گوشه اتاق دید که پشت به او ایستاده.
آرام صدا زد، ":اینجا چه خبره؟:"
محسن سریع به طرفش برگشت و با لبخند به چهره رنگ و رو پریده اش نگاه کرد و گفت:"خدا را شکر! بالاخره به هوش اومدی؟"
امید درمانده گفت:"چی شده؟ من اینجا چه کار می کنم؟"
محسن دستش را روی موهای امید کشید وگفت:"چیزی نیست مهندس جان! یه کم فشارت بالا پایین شده بود. رفع شد. خطر از کنارِ گوشِت گذشت. نمی دونی چقدر دعا کردم. حسابی نگرانم کردی"
امید تمام قوایش را به کمک گرفت، تا به یاد بیاورد چه بر سرش آمده!
یادِ دردِ سرش، فشارِقلبش و اتاق آسانسور افتاد.
چه برسرش آمده. چرا کارش به بیمارستان کشیده؟
با درماندگی پرسید:"مگه چه اتفاقی برای من افتاده؟"
محسن لبخند زد و گفت:" زیاد فکرت را درگیر نکن. هر چی بود گذشت. یه کم فشارت افتاده بود. دکترت می گه به خاطر فشارِ عصبی بوده.:"
فشارِعصبی! کدام فشارِ عصبی؟ آیا بد رفتاری پدر و رفتار مشکوکش، یا بی مهری مادر و پنهان کاریش، یا بلاتکلیفی عشقش، اینها فشار عصبی است؟
نه نیست! پس فشارِ عصبی چیست؟ چرا؟
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490