eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞عشق بدید تا عشق بگیرید. صبور و سازگار باشید و تمام سعی تان را کنید تا با همسری که خداوند در تقدیرتان قرار داده بهترین و عاشقانه ترین زندگی را بسازید💞
🔸توکل به خدا و 🔸توسل به اهل بیت هر روز داشته باشید. برنامه معنوی، تغذیه ای و رفتاری صحیح برای خودتان داشته باشید تا قوی و پر انرژی باشید💪 و به راحتی با کوچک ترین سختی نشکنید و نا امید نشید.
یادتان باشه خداوند می فرماید، علیکم انفسکممواظب خودتان باشید👌 مواظب ایمان‌تان باشید👌
لطفا لطفا مواظب خودتان باشید و برای همدیگر دعا کنیم✅ خدایا به حق حضرت مادر همه ما و اولاد ما را از وسوسه های شیطان حفظ بگردان🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از ساعتی با اجازه دکتر و سفارش های پیاپیش بابت مواظبت از فشارهای روحی و دعوتش به آرامش، با کمک محسن از بیمارستان خارج شد. هوا تاریک شده بود. با تعجب پرسید:"مگه چند ساعته اینجام؟" محسن لبخند زد و گفت:" فکرش را هم نکن، هر چی بود به خیر گذشت:" آهی کشید و به ناچار به همراه محسن راه افتاد. سوارِ اتومبیل امید شدند و محسن گفت:"ببخش مهندس، وقتی رسیدم و توی اون حال دیدمت نتونستم صبر کنم. سوئیچ را برداشتم و با ماشین خودت آوردمت." امید لبخندی زد و گفت:" ممنونم! کار خوبی کردی" محسن پشتِ فرمون نشست و راه افتاد. رو به امید کردکه سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود. به راحتی می توانست، غمِ نشسته روی چهره اش را ببیند. "واقعا دردِ او چیست؟ با این وضع مالی خوب؛ چرا باید فشار عصبی داشته باشد؟" با صدایی آرام پرسید:" کجا بریم مهندس؟" امید سرش را بلند کرد و چشمانش را باز کرد و گفت:" نمی دونم" محسن گفت:" یعنی نریم خونه؟" امید نگاهی به ساعتش کرد وگفت:" نه الان زوده:" بریم یه جای دیگه. اصلا بریم دفترِ استاد تهرانی:" محسن گفت:"نه الان دیره.:" می برمت یه جای توپ:" امید نفس عمیقی کشید و سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست. با خیالی آسوده سرنوشتش را به محسن سپرد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
آرام و با احتیاط رانندگی کرد. بالاخره پا روی ترمز گذاشت و ایستاد. امید چشمانش را باز کرد. به اطراف نگاه کرد. جایی ناآشنا بود. کمربندش را باز کرد و پیاده شد. محسن هم پیاده شد و کیسه ای را از صندلی عقب برداشت. در را بست و به سمت ِ امید آمد. دستش را دراز کرد تا دستِ او را بگیرد. پرسید :"خوبی؟" امید لبخندی زد و گفت:"خوبم خیالت راحت.اینجا کجاست؟" محسن لبخند زد و گفت:"اینجا خونه چند تا از دوستامه. می خوام با اونا آشنا بشی. خیلی با حالند." با خودش گفت:"یعنی محسن هم اهلِ حاله؟" خیلی عجیب بود شنیدنِ این حرفا از محسن. صدای شُر شُر آب به گوش می رسید وکمی جلوتر، امامزاده ای مشخص بود. با تعجب به اطرافش نگاه کرد و به دنبالِ محسن راه افتاد. صدای آوازِ جیر جیرک ها فضا پر کرده بود. کمی که جلوتر رفتند، صدای نوایی دلنواز به گوشش رسید. چه می گفت؟ مشخص نبود. ولی هر چه بود، دل را نوازش می داد. نفس عمیقی کشید. هر چه نزدیک تر می شدند، صدا واضح تر می شد. بالاخره محسن ایستاد و گفت:"رسیدیم" به اطراف نگاه کرد. جز چند قبر که برفرازشان، شمع و چراغ روشن بود، چیزی ندید. با تعجب به محسن نگاه کرد. محسن لبخند زد و گفت:"اینا رفقای من هستند. خیلی با حالند. هر وقت دلم می گیره میام اینجا. با هاشون دردِ دل می کنم. کلی سبک می شم. امتحانش ضرر نداره رفیق. بشین و باهاشون صحبت کن." بعد هم پاشد و رفت. امید با تعجب به سنگ قبر ها نگاه کرد. روی هر سه تا قبر با رنگ قرمز نوشته شده بود "شهیدِ مدافع حرم" 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇 @asheqemola یا ناشناس 👇 لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅ لینک ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلام امام زمانم🌺 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: بعد از جریان غصب فدك و احتجاج حضرت، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد كردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.✨ @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 ❣خدا چیز‌هایی رو در شما میبینه که خودتون نمی‌تونید ببینید... برنامه خدا برای زندگی‌تون بزرگ‌تر از برنامه‌ خودتونه! اراده‌ی خداوند در زمان خاصش رخ میده، پس اطمینان داشته باش به زمانبندی فوق‌العاده خداوند. به خدا اعتماد كن🍃🍃🍃🍃 الهی به امید خودت🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا