مشاور خانواده| خانم فرجامپور
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه(صلی الله علیکم )💐 #نذر_فرهنگی به مناسبت ایام الله دهه فجر و عید مبع
حتما از این دوره
و از این تخفیف ویژه استفاده کنید
برای دوستان تون هم بفرستید👏👏
#بازخورد_دوره_سواد_عاطفی
یا
#اسرار_ارتباط_موفق
سلام وقت شما بخیر
خانم هستم. ۴۸ ساله
کارشناس ارشد علومقرآن وحدیث
که در #دوره_اسرار_ارتباط_موفق
یا #سواد_عاطفی
با تدریس استاد فرجامپور، شرکت کردم.
به جهت شغل دبیری از یادگیری مطالب مربوط به ارتباط موفق و تاثیر موثر در مخاطب استقبال می کنم.
در این دوره با مطالب ارزشمندی در ارتباط موفق آشنا شدم که مثل فوت کوزه گری در یک ارتباط موفق بسیار موثر و تاثیرگذار است.
تدریس استاد شیوا و شیرین و حکایت از تسلط ایشان به مساله هست.
از مطالب در حیطه کاری خودم استفاده کرده و می کنم.
گاهی به نظر می رسد من همه راهکارها را می دانم و بهکار می برم ولی حقیقت این است که باید دائم راهکارها را مطالعه، مرور و یادآوری کرد تا به خاطر عادت، در حافظه و ذهن ما ته نشین و فراموش نشود.
متشکرم
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_217
وقتی چشم گشود هوا روشن شده بود.
کسی در اتاقش نبود.
تمامِ بدنش درد می کرد.
در باز شد و محسن به داخل آمد.
لبخندی زد. نزدیک شد و گفت:"امروز چطوری؟" امید گفت:"بهترم."
بعد به زحمت کمی جا به جا شد و گفت:"برام بگو اینجا چه خبره؟ چه اتفاقی برام افتاده؟"
محسن گفت:"هیچی. فقط جنابعالی نصفه شب هوس مسابقه کردی. اونم با اتومبیل.خب دیگه شب و جاده و تاریکی و سرعت....
دیگه این هم عاقبتش. آخه جوون خوب، این چه کاریه که کردی؟ بیخبر و بی برنامه. کلی نگرانت شدیم. تا وقتی که فهمیدیم اینجایی. وقتی گوشیت را با اون وضعیت توی اتاق دیدم، خیلی ترسیدم. حالا تو بگو ببینیم چی شده؟ که این طور به هم ریختی؟"
امید آهی کشید وگفت:" نمی دونم راست بود یا نه؟ ولی خبر بدی بود. باید مطمئن بشم. ولی نمی دونم چه کار کنم؟"
محسن گفت:"مگه می خوای چه کار کنی؟ بگو خودم هستم."
امید اشکی که از گوشه چشمش چکید را پاک کرد و گفت:" نمی دونم. دیگه نمی دونم کی راست می گه کی دروغ. نمی دونم از کی بپرسم. آخه همه بهم دروغ گفتند."
محسن با خوشرویی گفت:" بفرما مهندس خودم ته اش را برات در میارم."
امید لبخند زد و گفت:"ممنونم.
راستش نمی دونم از کجا شروع کنم. نمی خوام هیچ کس رو ببینم. فقط، احمدآقا، شاید راست بگه. ولی باز هم مطمئن نیستم."
محسن گوشی اش را از جیبش بیرون آورد و گفت:"الان بهش زنگ می زنم."
امید گفت:"نه...نه...صبر کن."
محسن گفت:"امید جان، بگذار هر چی هست روشن بشه. ببین خودت را به چه روزی انداختی؟ باید واقعیت روشن بشه. هر چی که هست."
امید سر به زیر انداخت و گفت:" می ترسم، محسن جان می ترسم چیزی که شنیدم درست باشه."
محسن جلوتر آمد و دست امید را فشرد و گفت:" امید جان از این وضعیتی که الان هستی که بدتر نمی شه. تمومش کن. این شک و تردید و عذاب را تموم کن. "
امید با نگرانی به محسن نگاه کرد وگفت:"باشه. تمومش می کنم. ولی اگه درست باشه. چه کار کنم؟"
محسن آرام گفت:"امید جان، اجازه بده، بذار همه چیز مشخص بشه. من که نمی دونم تو چی شنیدی. ولی هر چی بوده، به خاطرش خودت رو به این روز انداختی و مادرت را در حسرت دیدارت پشت در نگه داشتی. به مادرت فکر کن."
امید آهی کشید .گفت:"آره درست می گی. با احمدآقا صحبت می کنم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت218
محسن مشغول شماره گیری شد.
امید گفت:"راستی پروژه را چه کار کردی؟ به کجا رسید؟"
محسن خندید و گفت:"پروژه بدون شما مگه می شه؟ با هم شروع کردیم با هم تمومش می کنیم. حالت بهتر بشه خودم می برمت. حتی اگه شده روی ویلچر."
صدای احمدآقا از پشت خط به گوشش رسید. بعد از احوالپرسی گفت:"این مهندس ما می خواد با شما صحبت کنه. اگه زحمت نیست. یه سر به ما بزنید."
بعد بلند خندید و گوشی را به امید داد. امید سلام واحوالپرسی کرد. ولی نتوانست سوالش را بپرسد. بغضی راه گلویش را بسته بود.
خداحافظی کرد و گوشی را به محسن داد.
محسن که اندوه را در چشمانش دید. با لبخند گفت:"می دونی که احمدآقا هنوز خوب نشده. استراحته. ولی قبول کرد که بیاد. تازه خیلی هم دلش برات تنگ شده."
با شنیدن این سخن، امید بی اختیار اشکش چکید وگفت:" دیگه کسی رو قبول ندارم. حرفهاشون هم برام مهم نیست."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عرش خدا صلی علی
کربلا کربلا کربلا 💚
وعده ی ما باب رجاء
کربلا کربلا کربلا❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام علیکم و رحمت الله
اوقاتتون همواره بخیر و شادی باد🌺
امان از ایتا😢
حسابی برنامه هامون را به هم ریخته.
#رسیدن به #لذت_بندگی
و #برنامه_ترک_گناه 117
🔹🔻🌹🌺🌷
#مبارزه_با_راحت_طلبی 37
"شهادت"
🔸یکی از مواردی که خیلی میتونه راحت طلبی و محبت دنیا رو از دل انسان خارج کنه
"شهادت و شهید" هست.🌷🌷🌷
یکی از بهترین راه های اینکه انسان بتونه نفس خودش رو حقیر و خوار کنه، "انس با شهدا" هست.
💖🌷
همین که اسم شهادت میاد
یه دفعه ای ، دنیا پیش چشم آدم خوار و خفیف میشه.👌😊
خیلی جالبه.
✅اگه خیلی به دنیا علاقه داری و از این علاقه اذیت میشی، یه بار اردوهای راهیان نور رو برو.
یا مراسم تشییع شهدای مدافع حرم برو
👌اصلا حالت از دنیا بهم میخوره.
هوای نفست داغون میشه.
انقدر باحاله که نگو😊💖👏
حاج آقا! آدم افسرده نمیشه؟
🌺نه عزیزم اون چیزی که آدم رو افسرده میکنه "محبت شدید به دنیا" هست.
💢چون آدم به یه چیزی علاقه داره اما دنیا اون رو ازش میگیره، برای همین ناراحت و افسرده میشه
ولی شهادت میاد و محبت دنیا رو از انسان میگیره.
🌹اونوقت انسان از اسارت هوای نفسش بیرون میاد
دیگه خودخواه نیست.😊😌💖
دیگه هوایی شده که بره...
💕انقدر آدم لطیف و خوشکل میشه که خدا میدونه.💕
به راحتی حسادت و تکبر و دنیاطلبی و... رو از قلبش بیرون میریزه.
👌اصلا اون چیزی میشه که باید باشه.👌✅
البته حالا اینطور هم نیست که هر کی دلش شهادت بخواد، زود بهش بدن!
نه. اما همین که قلبش رقیق بشه خوبه.
🔴اون چیزی که زندگی های ما رو تباه میکنه علاقه ی به دنیاست.
با فکر شهادت، این علاقه ها رو نابود کن...
ببین چقدر آروم میشی😌🌷🏵
یه آرامش حقیقی و رویایی....
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490