#همسرداری💞
🌹 بهانه ای جور کن برای بوسیدن و بغل کردن !
خوشبختی گاهی آنقدر دم دستمان است که نمیبینیمش وحسش نمیکنیم : چایی که مادر برایمان میریخت و میخوردیم ، خوشبختی بود ،دستهای بزرگ و زبر بابا را گرفتن ،خوشبختی بود !خنده های کودکیهامان ،شیطنت ها ،آهنگ های نوجووانیمان ، خوشبختی بود !اما ندیدیم و آرام از کنارشان گذشتیم !
چای را به غر غر خوردیم که کمرنگ یا پر رنگ است ، سرد یا داغ است ،زور زدیم تا دستمان را از دست بابا جدا کنیم و آسوده بدویم ! گفتند ساکت ! مردم خوابیده اند و ما غر غر کردیم و توپمان را محکمتر به دیوار کوبیدیم ،خوشبختی را ندیدیم یا نخواستیم ببینیم شاید!
اما حالا رفیق جانم ! هرکجا که هستی ، هر چند ساله که هستی،با تمام گرفتاریهای تمام نشدنی که همه مان داریم ،امروز را قدر بدان !خوشبختی های کوچکت را بشناس و بفهم و باور کن!
برای بوییدن دامان مادرت که هنوز داریش ؛ برای بوسیدن دست پدرت که هنوز نمیلرزد ، هنوز هست ،بهانه کن برای به آغوش کشیدن یک دوست .برای تقدیم یک شاخه گل به همسرت .
رفیق جانم !خوشبختی ها ماندگار نیستند ،اما می شود تا هستند زندگیشان کرد نفسشان کشید ...یادمان باشد بزرگترین خوشبختی ؛ " عشق "است!
#همسرانه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
❤️قلب مردان با زنان متفاوت است !
▫️محققان پی برده اند فارغ از اندازه ی کلی بدن مردان، قلب آن ها معمولاً بزرگ تر از زنان است. به علاوه، حفره های قلب مردان هم بزرگ تر است و قلب زنان رگ های باریک تری در مقایسه با مردان دارد. اما تفاوت های میان قلب زنان و مردان تنها از نظر اندازه نیست؛ قلب زنان تندتر از مردان می زند اما قلب مردان خون بیشتری را با سرعتی پایین تر پمپاژ میکند
▫️به علاوه، قلب مردان واکنش متفاوتی به اضطراب دارد. در موقعیت های اضطراب آور، سرخرگ های قلب مردان منقبض می شود و به همین دلیل فشار خون آن ها بالا میرود. اما در موقعیت مشابه، ضربان قلب زنان بالا می رود و خون بیشتری به بدن آن ها پمپاژ می شود.
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💋همسرتان را زیاد ببوسید.
بوسه عاشقانه قاتل استرس است و باعث آرامش همسرتان میشود
و ایجاد محیطی امن و آرام برای شما را درپی دارد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه💞😍
بین خودمان باشد😍
خدا خواست
مرا خوشبخت ترین آدم جهان کند
که تو را آفرید❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_223
غم با تمام بی رحمی به قلبش چنگ زد.
دستانِ نوازشگرِ مادر بزرگ که روزی نویدبخشِ آرامش بود، دیگر درمانگرِ قلبِ دردمندش نبود.
هر چه مادر بزرگ تلاش کرد، نتیجه ای نگرفت. امید ملافه را روی سرش کشید.
پیرزن آرام اشک ریخت و با گام های آهسته بیرون رفت.
مادرش بی محابا در را باز کرد و وارد شد.
سراسیمه خود را به امید رساند. ملافه را کنار زد و سرِفرزندش را به آغوش چسباند و ناله زد" نکن. امیدم با خودت این کار رو نکن. عزیزِ دلم. همه اش تقصیرِ منه. عزیزم، نازنینم، یه عمر عذاب کشیدم که اشکت رو نبینم. این کار رو با خودت و با من نکن."
هر دو در آغوشِ هم اشک ریختند.
مادر مرتب نوازش می کرد و بوسه بر سر و روی فرزندش می زد.
مادر بزرگ جلوی در ایستاد. تکیه بر عصایش زد و آرام اشک ریخت.
محسن صندلی برایش آورد و واردِ اتاق شد. ظرف آبمیوه را برداشت.
چند لیوان پر از آبمیوه در سینی چید و روی میز گذاشت. و تعارف کرد.
با اصرار محسن، مادر از امید جدا شد و کنارش نشست. درحالیکه اشکهایش را پاک می کرد، از محسن تشکر کرد و لیوان را برداشت. آن را به لب های امید نزدیک کرد و گفت:" بخور مادر، بیشتر از این خون به دلم نکن."
امید اشکش را پاک کرد و گفت:" دیگه هیچی نمی خورم. شما.....شما... از دلم خبر داشتید..... چرا؟ مامان چرا؟..."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_224
مادر نگاهی به مادر بزرگ انداخت.
پیرزن، لب باز کرد و گفت:"دیگه وقتش دخترم، خودت و این بچه رو اینقدر عذاب نده. دیگه بسه هر چی رنج کشیدید. چاره ای نمونده. بگو مادر. همه چیز رو بگو."
مادر سر به زیر انداخت. آهی کشید و گفت:"قصه اش درازه. اگر بخوام بگم، باید خیلی چیزهای دیگه رو هم بگم. حرف هایی که شاید خوشآیندت نباشه.
این همه سال، خون دل خوردم که تو رو اینجوری نبینم. حالا چه جوری بگم؟"
امید آهی کشید و گفت:"خیلی وقته که متوجه شدم، دارین یه چیزهایی رو ازم مخفی می کنین. رفتارتون عذابم می داد. پنهان کاری هاتون، حمایت هاتون از پدر، رفت وآمد های مشکوکتون به خونه خاله زری، همه و همه آسایشم را گرفته بود.
ولی نمی دونستم تا این حد، بتونید در حقم ظلم کنید. باورم نمی شه. شما با من چه کردید؟"
دوباره اشکش چکید.
مادر همان طور سر به زیرگفت:"می دونم برات سخته. ولی اگه حقیقت را بدونی، دیگه من رو مقصر نمی دونی.همه این کارها، فقط و فقط به خاطرِ خودت بود."
بعد دست در کیفش کرد و عکسی را بیرون آورد.
با تردید به سمت امید گرفت.
امید متعجب به عکس نگاه کرد.
دستش را آرام جلو آورد و آن را میان انگشتانش گرفت. وقتی نزدیک برد؛ از تعجب چشمان گرد شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#نظر_شما🌹
باز هم ممنونم.
واقعا در مشاوره به من شما کمک کردین ازتون ممنونم.
من خیلی مشاوره رفته بودم اما با وجود رعایت تمام نکات باز هم بحث بود
اما شما با توجه به نکات غدایی که فرمودین از شدت عصبانیت همسرم کاسته شد تا به حال کسی به من چنین چیزی نگفته بود
الان هم همچنان همه چیز درست درست نیست اما تقریبا ۳ هفته هست که همسرم به خاطر کمر درد داخل منزل هستن .قبلا فقط من استرس اوقات فراعت شوهرم را داشتم چون همیشه دعوا و داد اخرش بود.
اما به لطف شما خدا را شکر خیلی بهتر از دفعه های قبلی این دوران داره می گذره .البته انشاله حالشون خوب بشه در خیلی زمینه های دیگه احتیاج به کمک شما دارم که در فرصت مناسب بهتون زنگ میزنم واز راهنماییاتون استفاده میکنم .با تشکر🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیباتر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى شوند، ميلى ندارد، ولى خوشبخت سفارش به تقوا را مى پذيرد هر چَند مخاطب موعظه، كس ديگرى باشد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
انیشتین می گوید:
انسانها اگر ارزش
زمان را میدانستند
هیچ گاه کفش بندی نمیخریدند.
"عمر" کوتاه
ولی بسیار ارزشمند است
قدرش را بدانیم ....
از لحظه لحظه عمرمان بهترین نتیجه را بگیریم
ما می توانیم💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
شاه کلید تربیت.mp3
11.75M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_فاطمینیا
#استاد_فرحزاد
✘ لطفاً زحمت بکشید و « فرزند خود را تربیتِ دینی نکنید » !!!
(اول مهندسی تربیت را بیاموزید)
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی پول ندارم چجور ازدواج کنم؟؟
🔴 #استاد_عباسی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#خانمها_بخوانند
🟣 مردان را تنبل نکنید
▼زن نبايد همه کارها را انجام دهد :
زماني که مسئوليت پذيري يکي از زوجين بيشتر از ديگري باشد، طرف مقابل به وظايف خود عمل نمي کند؛ مثلا وقتي مردي مي بيند همسرش تمام کارها را انجام مي دهد، کم کم از زير بار مسئوليت شانه خالي و سعي مي کند تا جايي که امکانش هست تمام کارها را به همسر خود واگذار کند. بنابراين زن ها نبايد همه کارها را به عهده بگيرند.
▼وظايف يکديگر را انجام ندهيد :
گاهي اوقات زن يا مردهميشه، تمام وظايف يکديگر را انجام مي دهند چون فکر مي کنند طرف مقابل شان به درستي نمي تواند آن کار را انجام دهد. معمولا اين نوع زندگي ها به جابه جايي نقش هاي زن و شوهر منجر مي شود.
براي مثال، ممکن است مردي به زنش بگويد: «تو که کار مي کني، درآمد هم داري، بايد پرداخت اجاره خانه را تقبل کني» يکي از نکاتي که در ارتباط با مسئوليت طرفين بايد رعايت شود، اين است که مواظب باشيم کمک ما در ذهن همسرمان، جابه جايي نقش تلقي نشود. اين مسئله خيلي مهم است و بايد از ابتدا به صورت شفاف آن را مطرح کنیم.
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
چطور با همسرمان ارتباط برقرار کنیم؟
👈 لبخند بزنید
👈 شوخطبع باشید
👈 بوی خوب بدهید
👈 خوب لباس بپوشید
👈 ارتباط چشمی برقرار کنید
👈 بهداشت فردی را رعایت کنید
#مردونه
#همسرداری💞
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#دلبرانه💞😍
وقتی میپرسه "چیکار میکنی؟"
مثل #فریدون_مشیری دلبری
کنید و بگید☺️:
"به تو میاندیشم😍
ای سَراپا هَمه خوبی"😘🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_225
منظره ای که درعکس جلوی چشمانش بود، اصلا نمی توانست باور کند.
سفره عقدی که گسترده بود و عروس و دامادی که کنارِ هم با لبخند حلقه در دست یکدیگر می کردند.
عکس را نزدیک تر برد. با دقت نگاه کرد. مادرش کنارِ محمد!!!!!؟؟؟
با تعجب به مادرش نگاه کرد که هنوز سرش پایین بود و آرام اشک می ریخت.
چمانش از حدقه بیرون زد. با صدای بلند گفت:"مامان.... این یعنی چی؟ شما؟! محمد؟! نمی فهمم"
مادر بزرگ گفت:"الهی فدات شم عزیزم، دردت به جونم."
اشک امانش نداد. امید عکس را به طرف مادرش گرفت و پرسید:"مامان؟ چی شده؟ راستش رو بگید."
مادر اشکش را پاک کرد و گفت:" داری می بینی که، من و محمد ازدواج کردیم.
ما عاشق هم بودیم. محمد خیلی مهربون بود. خیلی خوب بود. ولی...."
بغضش را با زحمت فرو برد و جرعه ای از آبمیوه اش را نوشید.
امید هاج و واج خیره به چهره مادر بود.
ضربانِ قلبش بالا رفت. یادِ خوابش افتاد.
محمد در آن دشتِ پر گل، چهره اش که درست مثل عکسش بود.
نفسش در سینه حبس شد. به زحمت نفسش را بیرون داد.
محسن متعجب به امید نگاه کرد. با اجازه ای گفت و بیرون رفت. گویی تا ته خط را خوانده بود.
سکوت مادر، برایش قابل تحمل نبود. باید همه چیز را می دانست. هر چه که مربوط به خودش می شد.
مادر سرش را بلند کرد و با صدای آرامی گفت:" تقدیرِ الهی بود. عمر خوشبختی مون خیلی کوتاه بود. خیلی."
دست در کیفش کردو قرصی بیرون آورد و در دهانش گذاشت و با جرعه ای آبمیوه فرو برد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_226
با چشمانِ اشکبار به امید نگاه کرد وگفت:"اگر مجبور نمی شدم هیچ وقت این حرفها رو بهت نمی گفتم. ولی مجبورم. چون نمی خوام یک عمر من رو
مقصر بدونی. نمی خوام فکر کنی من نفهمیدم، توی دلت چی می گذره. پیش خودت خیال نکنی من معنی عشق و دوست داشتن را نمی دونم. من می فهمم تو داری چی می کشی. من می دونم چقدر زهرا رو دوست داشتی. باید بگم تا بفهمی من ظالم نیستم. سنگدل نیستم.
یه عمر دارم خونِ دل می خورم. هر وقت نگات می کنم بغض گلوم رو فشار می ده. باید همه چیز رو بگم تا بتونم بقیه عمرم رو راحت باشم. البته اگه عمری باقی بمونه. خسته شدم امید جان از همه چیزخسته شدم. بریدم از همه دنیا. درست از همون موقعی که محمد رفت. دنیا برام تیره وتار شد. کاش منم باهاش رفته بودم. موندم و عذاب کشیدم.
درد کشیدم. درد کشیدنِ تو رو تحمل کردم."
به اینجا که رسید دیگه طاقت نیاورد و دستهاش رو جلوی صورتش گرفت و های های گریه کرد.
مادر بزرگ از جا بلند شد. دوباره دخترش را در آغوش گرفت. نوازشش کرد و اورا دلداری داد. امید کلافه دستش را در صورتش کشید. با حرص نفسش را بیرون داد. هیچ سر در نمی آورد. محمد چه ربطی به او دارد؟ بعد از گذشت این همه سال، چرا باید یادآوری خاطره اش اینگونه مادر را به هم بریزد؟
چرا این همه سال از او پنهانش کردند؟
دوباره به عکس خیره شد.
چه رازی در این عکس نهفته؟
مادر که کمی آرام شد. مادر بزرگ روی صندلی نشست و گفت:"اگه سختت نگو مادر. بذار برای بعد."
مادر اشکش را پاک کرد و گفت:"نه مادرجون باید امروز تمومش کنم. این بچه حق داره که از همه چیز مطلع بشه."
بعد رو کرد به امید گفت:" من از یک خانواده مذهبی بودم. وضع پدرم خوب بود. خواستگار زیاد داشتم. پدرت چند بار برای خواستگاری اومد. ولی پدرم راضی نبود. وحید جوان خوبی بود. ولی خودش و خانواده اش زیاد مقید نبودند. آقا جونم روی این مسائل حساس بود.
خودم هم ترجیح می دادم با یک مرد مؤمن ازدواج کنم. وقتی محمد برای خواستگاری با مادرش به خونه مون اومد. همون بار اول که دیدیمش، به خودم گفتم، مرد رؤیاهام رو پیدا کردم. خیلی زود قرارِ عقد و عروسی رو گذاشتیم. پدرت هم ول کن نبود. مرتب پیغام می فرستاد. اما پدرم روی حرفش موند.
همون روز بله برون محمد گفت که نمی تونه اینجا بمونه و باید بره جبهه. منم قبول کردم.
با چه ذوقی زندگی مون را ساختیم. خیلی مهربون تر از اون چیزی بود که فکر می کردم. خیلی مؤمن تر از اون چیزی بود که تصور داشتم. مثلِ محمد هیچ کس رو نه دیده و نه شنیده بودم. چند هفته از ازدواجمون نگذشته بود که گفت می خواد بره جبهه. دلم هُری ریخت. با اینکه قبول کرده بودم ولی برام خیلی سخت بود. چاره ای نداشتم. پذیرفتم و اون رفت."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#نظر_شما
باعرض سلاموخداقوتخدمتدکتر
« فرجاپور» ومنشیعزیز🌺
من چند سالی بودازبیخوابیرنجمیبردم
کلشبانهروز« ۳» ساعت میخوابیدم
وروزهادرزندگیمکممیاوردم
بابچههادعوامیکردم،دکترهاهمشقرص
خواب» میدادندخانهامکثیفبودوشوهرم
ازدستمناراحت، باهمدعوامیکردیم
ولیبهلطفخداوباکمکخانمدکترومشاورهاش،توانستمباشوهرمخوببشم
اصلاحتغذیهکردم،
حالاخوابیارام،« نمازاولوقت»؛
باخانوادهامخوب.شدم،بهشوهرم
گیرنمیدم،چونخانمفرجاپورراهکارهای
رایادمدادکه« درکشکنم»
امیدوارم خدایمهربونخودشاجرتونرا
بده« بینهایت سپاسگزارم» ❤️🌺💐
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر 🌹
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
به نام خداوند
لــــوح و قلم
حقیقت نگـــار
وجود و عـــدم
خـــــدایی که
داننده رازهاست
نخســــــتین
سرآغاز آغازهاست
باتوکل به اسم اعظمت
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
زيرا پا گذاشتن هوا و هوس، دل را زنده مى كند و زنده دلى، سبب استقامت است.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
خوشبختی شاید تو صفحه بعدی باشه
کتابو زود نبند ...
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490