پاسخها و سوالهاتون را می تونید برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
یا ناشناس 👇
لطفا، سوالات، نظرات و پیشنهاداتتون را برام ناشناس بفرستید✅
لینک ناشناس👇👇👇
https://harfeto.timefriend.net/16819268027013
🎁 #دوره_اسرار_زناشویی
یا
#سواد_جنسی
هر آنچه لازمه یک خانم متاهل بداند را اموزش می دهیم
و اسراری که حتی بعد از سالها زندگی مشترک
خودتون هنوز پی نبردید
و براتون تازگی داره
اطلاعاتی که سبک زندگی و عمل زناشویی تون را کاملا تغییر میده
و کمک می کنه که لذت بیشتری از زندگی زناشویی ببرید
و مهر و عشق و علاقه تون به یکدیگر بیشتر بشه
حتی مطمینم اگر اقایان بدانند این اطلاعات چقدر زندگی شون را شیرین می کنه،
با جان و دل هزینه دوره را به خانم تقدیم می کنند😊👌
ما اینجاییم
تا به شما کمک کنیم
زندگی توام با عشق و محبت و لذت داشته باشید💞👏
چون توی مشاوره ها شاهدم
اکثر اختلافات ریشه در
نا اگاهی و نداشتن شناخت کافی درمورد جنس مخالف دارد
و عدم شناخت نیازهای خود و همسر💞
💞بر هر خانم متاهلی واجبه این دوره را شرکت کند👏✅
و هر خانم مجردی لازمه شرکت کنه
تا قبل از ازدواج اگاهی های لازم را کسب کنه👏👏
به خودتون اهمیت بدید✅
و زندگی زیبا بسازید
که لایق بهترین ها هستید👏
متاسفانه
چون مسائل زناشویی و شناخت اناتومی بدن
و...
در دوره تدریس میشه
از
قرار دادن بخشی از مطالب یا مینی دوره معذرویم.
واقعا نمیشه❌
شرمنده
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 رنج، رهایی میدهد!
🔻رنج را در آغوش بگیر، روحِ انسان را قوی میکند!
🔻در هیچ کلاس درسی اینطور رشد نمیکنی!
این کلیپ از جلسۀ نهم مبحث "#آخرین_گام_رهایی" تهیه شده است.
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | آپارات | اینستاگرام | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_259
محسن دوباره به روبرو خیره شد وگفت:" ببخشیدا. توی این مدت، توی سختی های زندگیت، چه چیزی باعث می شد که زندگی را تحمل کنی؟ یعنی به چه امیدی زندگی می کردی؟"
امید کمی مکث کرد و گفت:" خب امیدِ به آینده. امیدوار بودم بتونم برای خودم زندگی خوبی بسازم."
محسن گفت:" آفرین. خب الآن چی؟"
امید گفت:" الآن، نمی دونم. :"
محسن گفت:" یعنی الان نمی خوای آینده ات را بسازی؟"
امید دستش را لابه لای موهاش کشید و گفت:" نه اینکه نخوام. ولی سردر گم هستم."
محسن گفت:" خب چرا تا حالا امید داشتی و الان نداری؟"
امید کمی مکث کرد و سرش را پایین انداخت و گفت:" راستش، به خاطر عشق و محبتی که توی دلم بود، به آینده امیدوار بودم. ولی الان دیگه نیست.
درسته مشکلاتم زیاد بود، ولی همون عشق و محبت، بهم نیرو می داد برای جلو رفتن و پیشرفت کردن."
محسن گفت:" آفرین. منظورم همین بود. عشق و محبت، که اگر نباشه، هیچ کس انگیزه ای برای زندگی نداره.:"
امید به سمتش برگشت و گفت:" چه ربطی به نماز خوندن داره؟"
محسن لبخند زد و گفت:" دِ همین دیگه. این نیرویی هم که ما رو سر سجاده می نشونه، همون عشق و محبته. نیرویی که کمکمون می کنه، درد و سختی زندگی رو راحت تحمل کنیم؛ همین عشق و محبته.
اصلا مگر آدم بدون عشق هم می شه.امید جان همه ما عاشقیم. توی دل هر کس عشق نباشه، شاید نمی شه اسمش رو آدم گذاشت. فقط باید عشق حقیقی رو پیدا کنیم. خب بقیه اش برای یه وقتِ دیگه. خودمم هنگ کردم."
بعد بلند بلند خندید.
از اتاق بیرون رفت و امید رو با دریایی از سؤال تنها گذاشت.
امید در خاطراتش غرق شد. تمامِ آنچه از کودکی بر او گذشته بود؛ چون تصویری روشن جلوی چشمانش نقش بست. و جمله محسن در سرش پیچید.
"عشقِ واقعی "
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490