19.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄
#فرشته_کویر
#قسمت_13
چند هفته از جبهه رفتنِ فرزاد گذشته بود و مامان نگران بود. تا تنها میماند، آرام اشک میریخت. حس دلتنگی فضای خانه را پر کرده بود و همگی غمگین بودند.
داشتنِ همسایهی خوبی مثل زهرا خانم در آن شرایط واقعا غنیمت بود. زهرا خانم هر روز به آنها سر میزد و به مادر دلداری میداد و هر وقت هم که خانمها در مسجد مشغول تدارکات پشت جبهه بودند، با اصرار مامان را میبرد. فضای مسجد و تکاپوی خانمها واقعا حس خوبی داشت. تقریبا همهی خانمها کسی را در جبهه داشتند و همه با هم برای سلامتی و پیروزی رزمندهها دعا میکردند.
آن روز مامان از مسجد و فرشته از مدرسه، با هم به خانه رسیدند.
فریبا سفره را پهن کرد. سه نفری سر سفره بودند که مامان گفت:
_دخترا کارهاتون رو بکنید. قراره امشب بریم خونهی عمه مهین. دیشب بابا گفت حامد رو از بیمارستان مرخص کردند. باید بریم دیدینش.
فرشته تکالیفت رو انجام بده.
_چشم مامان. راستی زهره میگه اگه نامهرسون نامه بیاره، همه رو به مغازه آقای سلامی تحویل میده. میخوای فردا برم بپرسم از فرزاد نامه اومده یا نه؟
_نه مادر، اگه بیاد خودشون میارن.
خانهی عمه مهین، از خانهی خودشان بیشتر بوی غم میداد. حامد، که حالا یک پایش قطع شده بود و روی تخت گوشه اتاقش دراز کشیده بود، رنگ به رخش نبود و معلوم بود درد زیادی دارد. عمه که اصلا نمیتوانست حرف بزند. بغض ِ گلویش آماده کوچکترین تلنگر بود تا سد چشمهایش را بشکافد و سیل اشک بود که فوران میکرد.
دیدنِ حامد در آن حالت واقعا دردآور بود. جوان غیوری که لحظهای آرام و قرار نداشت،
حالا ناامید، خسته و ناتوان روی تخت افتاده بود. با دیدن حامد، فرشته به یاد حرف فرزاد افتاد.
_"حالا کی حاضره زن حامد بشه"؟
واقعا برای هر دختری سخت است که یک عمر از همسرش پرستاری کند. همسری که در آغاز زندگی باید با هم گردش و تفریح بروند و بگویند و بخندند، ولی با این وضع حامد حتما همهی آرزوهایش نقشِ برآب شده. حتما برای خودِ حامد هم این نگرانیها هست. خدا کمکش کند..
آن روزها تقریبا حال و هوای همهی خانهها اینطوری بود و تقریبا از هر خانهای، جوانی برازنده، جبهه بود وبرای دفاع از کشورش
مردانه میجنگید. آن روز جمعه، فرشته حسابی دلش برای فرزاد تنگ شده بود.
مامان به مسجد رفته بود و پدر استراحت میکرد. فریبا مشغول کارهای خانه بود و فرشته به اتاق فرزاد رفت. خیلی وقت بود کتابخانه فرزاد رو مرتب نکرده بود و شروع کرد به گردگیری و نظافت. به سمت کتابخانه رفت . تقریبا همهی کتابهای فرزاد را خوانده بود.
کتابها را مرتب میکرد که چشمش به یک کتاب جدید افتاد. کتاب را برداشت.
"این کتاب فرزاد نیست"!
بازش کرد و با دیدن اسم" فرهاد سلامی"
روی کتاب، دهانش باز ماند و دوباره دلش بیقرار شد و تپش قلبش بیشتر شد.
"یعنی از اون روز که فرهاد اومد اینجا این کتاب رو داده به فرزاد و من هنوز ندیده بودم؟ وای خدایا! قرار نیست من فرهاد رو فراموش کنم؟ نمیشه، خدایا! نمیشه. اون از مدرسه رفتن که سر راهم قرارش دادی، این هم از خونه. خدایا! چه کار کنم"؟
کتاب رو برداشت و ورق زد به امید اینکه یادداشتی یا نوشتهای از فرهاد در کتاب باشه.
بله کنار بعضی صفحهها نوشتههایی بود.
_امروز پرویز برای کار به تهران رفت.
_امروز از خواهرم نامه داشتم.
_امروز تولد مادرم بود.........
خب اسمی از دختری نبود. تمام دنیای فرهاد خانوادهاش بودند.
"پس اون به دختری فکر نمیکنه. میشه امیدوار بود. نه، خدایا! منو ببخش. چه کار کنم؟ میترسم فکر کردن بهش هم گناه باشه. خدایا! منو از گناه حفظ کن".
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#فرشته_کویر
#قسمت_14
هوای سرد زمستان حسابی برای خودش خودنمایی میکرد. مامان با یک کیسه نخ کاموا وارد شد.
_وای مامان اینا چیه؟
_هیچی مادر جان باید به فکر سرمای جبهه باشیم. بچهها اونجا توی سرما دارن میجنگن.
از امشب همگی باید با هم مشغول بافتن کلاه و شالگردن برای رزمندهها باشیم.
_وای چه فکر خوبی!
_توی مسجد همهی خانمها دارن کمک میکنن. این هم وظیفهی ما توی خونه.
_وای مامان چقدر فعال شدی ماشاءالله.
و از آن شب فرشته تکالیفش را زودتر انجام میداد و هر سه مشغول بافتن میشدند.
چه حس خوبی داشت، اینکه حاصل دسترنجت سر پوشی شود برایِ یک رزمنده که شجاعانه از خاک و ناموسش دفاع میکند.
و با چه شور و شوقی زنان دلاور سرزمینم
آن زمان پابهپای رزمندهها در پشت جبهه
تلاش میکردند.
وقتی برای تحویل کلاهها و شالگردنها به مسجد رفتند، فرشته از شدت شور و تلاش زنان، به وجد آمد. عجب صحنهای بود در آن سرما. هر کس خالصانه مشغول کاری بود.
یکی مربا میپخت.
یکی آجیل بستهبندی میکرد.
یکی لباس گرم بستهبندی میکرد.
خلاصه همه مشغول بودند و پرتوان و پرانرژی از فرزندان رزمنده خودشان حمایت میکردند.
واقعا هیچ جای دنیا نمیشد این همه همبستگی و ایثار را دید.
زهرا باهمان لبخند همیشگی و نگاه مهربان به کمک فرشته آمد.
_فرشته جان زحمت کشیدید ممنون گلم.
_نه چه زحمتی؟ بیشترش رو مامان و فریبا بافتن.
_دست همتون درد نکنه.
_ما که کاری نکردیم. همه رزمندهها مثل برادر خودم هستن. تازه داداشِ خودم هم که جبهه است.
_خدا نگهدارِ همشون باشه.
_ان شاءالله...
زهرا از بچههای بسیج بود. شاید هم سن فریبا و چقدر مهربان بود واقعا دوست داشتنی . برعکس فریبا
که هیچ وقت نمیشد باهاش حرف زد و دردودل کرد.
وقتی برگشتند خانه و در را باز کردند، صدای جیغ فرشته در خانه پیچید.
_وای مامان! پوتینای داداش فرزاد...
با برگشتن فرزاد دوباره شادی به خانه آمد و فرشته میاندیشید که کاش تمام رزمندگان
سالم از جبهه برمیگشتند و کانون همهی خانوادهها اینچنین شاد میشد.
چند روزی که فرزاد خانه بود، فقط از خاطراتش تعریف میکرد و بیقرار برگشتن به جبهه بود. اقوام برای دیدنش می آمدند و در این میان آمدن دایی و دیدن امیر ، فرشته را نگران کرد.
_"وای اگه امیر به پدر و مادرش بگه چی؟ وای اگه دایی با مامان صحبت کنه، تموم امیدم ناامید میشه. چون مامان و بابا محال بود خواستگاری مثل امیر رو رد کنن".
غم دنیا با این فکر به قلب فرشته هجوم
آورد. ولی خب خلاصه به خیر گذشت.
خیلی خوب بود که فریبا هنوز ازدواج نکرده و هنوز نوبت فرشته نشده بود.حتما به همین خاطر هنوز دایی قصد خواستگاری از فرشته را نداشت.
بالاخره فرزاد دوباره قصد رفتن کرد و این بار
مادر کمتر بیتابی میکرد. وقتی که میدید
تقریبا هر خانوادهای یک رزمنده در جبهه دارد،
و با این حال همه خانمها کنار هم با تمام نیرو از صبح تا شب در تدارک تهیه مایحتاج رزمندهها هستند، از همت این زنان غیور
انرژی میگرفت.
ولی نبودنِ فرزاد برای همه اهل خانه سخت بود.
بخصوص که نامهها هم دیر به دیر می امد و بیخبری بد دردی بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام و درود
من اولین بار بود که از استاد فرجامپور مشاوره میگرفتم و خداروشکر خیلی راضی بودم
درباره ناخن جویدن پسرم مشاوره میخواستم که ایشون خیلی خوب به مزاج پسرم پی بردن و گفتن که غلبه شدید سودا داره، نشانه هایی که گفتن صد درصد منطبق بود با اخلاقیات پسرم
قرار شد یه دوره ۴۰ روزه روی اصلاح مزاج پسرم کار کنم تا ان شاالله بحث های تربیتی رو در ادامه با ایشون دنبال کنیم
استاد فرجام پور خیلی با آرامش و حوصله و امیدواری و توصیه به رشد معنویات ، راهنماییم کردن و منو آروم کردن
واقعا ممنونم ازشون و ان شاالله زیر سایه آقا صاحب الزمان عج باشن
ان شاالله بتونم به توصیه ها عمل کنم و بهبودی حاصل بشه🙏🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی منشی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🌹دوستان جدید خوش آمدید🌺
مباحث و اموزش های رایگان کانال👇
◀️شخصیت شناسی
◀️قسمت اول رمان سالها در انتظار یار
◀️تربیت فرزند
◀️ترک گناه
◀️نماز مودبانه
◀️همسرداری، تفاوتها و نیازها
⬅️قسمت اول رمان فرشته کویر
🎁کتاب تفاوتهای زن و مرد
🎁کتاب استغفارات امیرالمومنین
التماس دعا🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
.🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امیرالمؤمنین عليه السلام: معيار خوبى كردن، منت ننهادن به آن است
📚غررالحكم حدیث 9724
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انگیزشی💪
من رمز خوشبختیِ واقعی را
چشیدهام ،
باید حال را دریابی،
نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی.
بایدقدر لحظاتی راکه دراختیار داری بدانی🍃🌼
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
@Panahian_irPanahian-Clip - CheRaFarzandanemanMotedayenNashodan.mp3
زمان:
حجم:
5.95M
🎵 پاسخ به یک سؤال فراگیر
🌀 چرا فرزندانمان علیرغم تربیت دینی، آنطور که دوست داشتیم خوب و متدین نشدند؟
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490