eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🎁چه کادویی واسه همسرم بخرم؟! 👈حواستون باشه که همسرتون با شما فرق داره. خیلی وقتها، ما همون کاری رو برای همسرمون انجام میدیم، که دوست داریم اون برای ما انجام بده. اما این خیلی اشتباه بزرگیه...‼️❌ 👈 اگه خواستین واسه همسرتون کادو بخرین، باید ببینین اون چی نیاز داره، نه اینکه خودت چی دلت می‌خواد... ❌👈هیچ وقت خریدهای ضروری زندگی رو به عنوان براش تهیه نکنید...! ❌👈 آقای عزیز! ماهیتابه ، وسیله ضروری منزل به حساب میاد؛ نه کادو برای زن خونه...! ‼️👈 خانم عزیز! اگه یه کم بگردی، حتما کادوی بهتری از جوراب و زیرپوش هم میتونی برای همسرت پیدا کنی ! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 خانمها مواظب باشند هیچ وقت یک خانم باسیاست جلوی بچه به پدر خانه بي‌احترامی نمی‌کند‌. کم‌ترین ضرر بی‌احترامی به پدر اين است که فرزند به خودش اجازه مي‌دهد گاهی به پدرش بی‌احترامی کند. ضرر اصلی آن این است که همسر شما آن احساس اقتدار و قدرتی را که به عنوان پدر خانواده در داخل منزل بايد داشته باشد از دست مي‌دهد‌. هميشه مخصوصاً در حضور بچه‌ها اقتدار شوهرتان را تثبیت کنید مثلاً به همسرتان بگویید: "شما بهترین بابای دنیایی"❤️💪 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 چه چیزهایی مردها را نسبت به همسرشان بی میل می کند؟ • آرایش بیش از حد • بوی بد بدن • موی صورت • نرسیدن به ناخن ها و موها • بد لباس بودن • بد دهانی • مردانه بودن رفتار http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
💞 📌ای کاش همه خانم ها می دانستند: 👈 اگر میخواهند رضایت شوهرشان را در زندگی مشترک جلب کنند ❌ نباید او را تحقیر نمایندفقط همین👆✅ eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⭕️ توی خونه‌مون دعا گذاشتن، شوهرم از اینرو به اون‌رو شده! ⭕️ ما رو جادو کردن، هر روز باهم دعوامون میشه! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
😍💞 به "دوست داشتنت" متهمم به این جرم افتخار می‌‌کنم و به فراموش نکردنت و آرزویم این است که مجازاتم حبسِ ابد در گردشِ خونِ تو باشد!❤️😘 •غاده_السمان http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عشق بود یا بلای خانه‌مان سوز که اینچنین دخترک معصومی را احاطه می‌کرد و به آتش می‌کشید؛ شور بود؛ شوق بود؛ عشق بود؛ احساس بود؛ هیجان بود؛ هوس بود؛ این چه حسی بود؛ که اینچنین مانند طوفانی می‌آمد و راحت جانِ فرشته را می‌گرفت و آسایش و آرامشش را به هم می‌زد. دردی که دلش را آکنده بود و هیچ کاری نمی‌توانست بکند و حالا که بعد از دیدنِ آن خواب و بعد از آن استخاره، آرامش به جانش می‌نشست و منتظر رسیدنِ وعده حق بود. "خدایا پس این وعده کِی می‌رسد " و فرشته خوب می‌دانست که حالا که درسش تمام شده دیگر بهانه‌ای برای رد کردنِ خواستگارهایش ندارد؛ کاش می‌توانست از دلِ فرهاد خبردار شود ولی نه ...... "خدایا! منو ببخش اگه فکر بد کردم. خدایا! خودت از دلم خبر داری کمکم کن. کمکم کن گناه نکنم." سر به زیر و بی‌قرار به مسجد برمی‌گشت که صدایِ شخصی اورا به خودش آورد. _ببخشید خانم! "چی؟ بازهم این پسره.......:" سرش را پائین انداخت و سرعتش را زیاد کرد و سریع وارد مسجد شد. _واه! فرشته جون چرا رنگت پریده؟ _چیزی نیست . _آخه دیدم که با سرعت اومدی. چیزی شده؟ _نه زهرا جون، چیزی نشده. ولی در دلش غوغا بود، چه کار باید می‌کرد. دردِ دلِ خودش و عشق در سینه‌اش کم بود،حالا این پسره که مرتب سرِ راهش سبز می‌شد. شیرینی دورهمی امروز در مسجد، به کامش تلخ شده بود که صدای اذان بلند شد. "خدا رو شکر، هیچی مثل نماز و مناجاتِ با خدا حالِ آدم رو خوب نمی‌کنه. " خانم‌ها کارها را جمع و جور کردند و همه آماده شدند برای نماز. بعد از نماز هم سفره پهن شد و همه دور هم آش خوردند و برای سلامتی رزمنده‌ها دعا کردند... آن شب مامان کمی آرام‌تر بود و بابا هم که خسته شده بود. زود خوابیدند. فرشته ماند و تنهایی و دلهره از آینده... "تا کِی این کابوسِ ادامه داره؟ تا کِی باید نگرانِ آینده باشم؟ خدایا! جز تو کسی رو ندارم. دستم رو بگیر"... آواخر تابستان بود و فریبا و دختر کوچکش، مهمانِ خانه‌شان بودند. دختر خوشگلی که شادی را با خود به ارمغان آورده بود و لبخند را به لب‌های اهل خانه هدیه داده بود. تمام وقتشان را با این دختر کوچولو پر می‌کردند. صدای خنده فضای خانه رو پر کرده بود که زنگ در خانه به صدا در آمد. فرشته چادرش را به سر کشید و به سمت در حیاط رفت... _کیه؟ _باز کن فرشته جون منم. _ خیلی خوش اومدید زهرا خانم بفرمایید. _با خانم رسولی اومدیم دیدنِ بچه فریبا. _بفرمایید خوش اومدید. آمدنِ یک خانم غریبه با زهرا خانم یعنی، یک خواستگار جدید. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حدسِ فرشته درست بود. زهرا خانم و همراهش (خانم رسولی) وارد شدند و با تعارف مامان نشستند. فرشته برای درست کردن چای به آشپزخانه رفت. در دلش غوغایی بود. وای از دستِ این زهرا خانم، راه به راه براش خواستگار میاورد. تا حالا که به بهانه‌ درس همه را رد کرده بود، ولی حالا دیگر چه؟ اگه مامان و بابا قبول کنند،؟ وای باید چه کار کند؟ از دلِ فرهاد هم خبر نداشت... "خدایا! اگه فرهاد منو نخواد چی؟ نه، امکان نداره. اون خواب، اون آیه‌ی قرآن، وعده‌ی خدا حقه. حتما من به آرزوم می‌رسم. پس باید با یه بهونه‌ای این خواستگار رو هم رد کنم. خدایا! کمکم کن. " صدای گریه بهار بلند شد و فریبا دختر قشنگش را بغل کرد و به آشپزخانه آمد. _فرشته داری چه کار می‌کنی؟ یه ساعته توی آشپزخونه‌ای. _منتظرم سماور جوش بیاد. _چرا نمیای بشینی زشته. _آخه کار دارم. _فرشته! من که می‌دونم تو چته؟ بهتره بیای بشینی. _باشه الان میام. با ناراحتی از آشپزخانه بیرون رفت و زهرا خانم با خوشحالی گفت: _فرشته جان بیا پیشِ من بشین. _چشم... وقتی کنار زهرا خانم نشست، متوجه سنگینی نگاه خانم رسولی شد. "خدایا خودت به خیر بگذرون". آن شب فریبا و بهار مهمان اتاق فرشته بودند. و فرشته دوباره دل‌آشوب و بی‌قرار،می‌اندیشید که این بار چه بهانه‌ای بیاورد. _فرشته بیزحمت کیفِ بهار رو بده. _بفرما خاله به قربون بهار خانم. _دیگه باید بخوابه. امروز حسابی بازی کرده. _نه نمی‌خوابه، دلش برای باباش تنگ شده. _آره والله! فرشته دعا کن فردا کارش ردیف بشه برگرده. _ان‌شاءالله، کاش همین جا این کارها رو انجام می‌دادن. _آره دیگه، حامد مجبور شده به خاطر پای مصنوعی جدیدش تا تهران بره. _پای قبلی خیلی اذیتش می‌کرد، خداکنه این یکی خوب باشه. _خیلی ازش تعریف کردن. توکل به خدا. با اون قبلی کار کردن براش سخت بود. حتما این بهتره. راستی فرشته امشب که اینجا هستم، مامان ازم خواست باهات صحبت کنم. _راجع به چی؟ _یعنی تو نمی‌دونی؟ _فریبا تو رو خدا ولم کن. _یعنی چی فرشته ؟ تو داری مامان و بابا رو نگران می‌کنی. چرا هی بهونه میاری؟ این همه خواستگار خوب. دیگه چی می‌خوای؟ _فریبا یه خواهشی کنم؟ منو بی‌خیال بشید. بابا بذارید زندگیمو کنم. مگه بودن من توی این خونه کسی رو آزار می‌ده؟ _الکی حرف نزن. می‌دونی که مامان و بابا،تو رو خیلی دوست دارن. حتی از من هم بیشتر. از بچگی‌مون همین‌طور بوده. حالا برای من از این حرفا نزن. راستش رو بگو. چرا خواستگارهات رو رد می‌کنی؟ _راستش من اصلا قصد ازدواج ندارم، همین. بابا نمی‌خوام ازدواج کنم... _خیلی خوب واسه من آبغوره نگیر. بسه تو رو خدا. بهار رو ترسوندی. _الهی من فدای بهار خانم هم بشم. _ولی فرشته جواب منو ندادی. من تا نفهمم تو چته دست بردار نیستم. _وای نه نه تورو خدا... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام من با خانم فرجاد پور بخاطر مسایل خانوادگی صحبت کردم. فقط می تونم از صمیم قلبم برای ایشون ارزوی سلامتی و موفقیت و روزی پربرکت کنم ایشون با خلوص نیت و حوصله بمن مشاوره دادند امیدورام خداوند اجر و پاداش ایشون بدهند از همین جا تشکر میکنم از خانم فرجاد پور. (البته فرجام پور درسته)👆😊 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: یک روز جهاد و پایمردی یک نفر از شما در راه خدا، از هفتاد سال نماز خواندن در خانه خود افضل و بالاتر است.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💖✵─┅┄
💪 زمین خوردن شکست نیست، شکست زمانی به سراغت می آید که در همان جایی که زمین خوردی، بمانی! هیچ وقت برای آغاز دیر نیست💪 الهی به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
پرفروش‌ترین کتاب فرانسه.mp3
11.28M
| «قرآن» پرفروش‌ترین کتاب در فرانسه «مهد اسلام ستیزی» است! مکانسیم اثر قرآن در قلب، چگونه است؟ چه چیزی نتیجه‌ی «قرآن سوزی»ها را بالعکس کرده است؟ @ostad_shojae I montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🔺ز چه بگویم که سینه ها است ▪️برای زهرا محزون است ▪️دلم دوباره به یاد سوخت 🔻که داغ غربت حدیث است ▪️پیشاپیش شهادت جانسوز ▫️رئیس مذهب شیعه ▪️امام جعفر صادق علیه السلام ▫️بر همه دوستان عزیز تسلیت باد http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 •----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند روز بعد دوباره زهرا خانم آمد و با مامان یه صحبت‌هایی کرد و رفت. مامان آن روز خیلی ساکت بود و چیزی نمی‌گفت و فرشته می‌دانست یک خبری هست. شب که بابا آمد با هم شروع کردند به پچ‌پچ کردن و فرشته تمام حرکاتشان را زیر نظر داشت، ولی به او چیزی نگفتند. آخر شب که به اتاقش رفت، مامان به اتاقش آمد. _فرشته بیداری؟ _بله مامان بفرما. _ببین فرشته تاحالا هر کی اومد خواستگاری؛ گفتی درس دارم و اجازه ندادی حتی بیان و تو پسرشون رو ببینی. این‌طوری که نمی‌شه. من و بابا نگرانِ آینده‌ات هستیم. بالاخره که چی؟ _مامان جان ببخشیدا، اگه نگران من هستید بذارید خودم تصمیم بگیرم. _باشه مادر، ما که حرفی نداریم. ولی عزیزم تا خواستگار از این در نیاد تو، تا پسره رو نبینی، چطوری می‌خوای تصمیم بگیری؟ حالا اجازه بده بیان؛ زهرا خانم خیلی از این پسره تعریف می‌کنه. می‌گه بچه خوبیه، توی همین محله زندگی می‌کنن و تازگیا یه شغل دولتی هم پیدا کرده و مشغوله. خانواده‌اش هم خوبن. دیگه چی می‌گی؟ _نه مامان تو رو خدا... _نه نداره فرشته. فردا قراره بیان. بذار بیان، اگه خوشت نیومد بگو نه. الان هم زود بخواب که فردا مهمون داریم. شب بخیر... از اتاق بیرون رفت و فرشته ماند با غصه‌ی تمام عالم، که انگار یک‌باره به جانش نشست وقطراتِ اشکی که هیچ‌جوره نتوانست جلوشان را بگیرد. یکی پس از دیگری از چشمش روان شدند وصورتِ تب دارش را شستند و بر دامانش نشستند. "خدایا این چه دردیه که به جون من افتاده؟ دردی که نمی‌تونم به هیچ‌کس بگم. چطوری بگم من منتظرِ شاهزاده رؤیاهام هستم؟ چطوری بگم؟ از آتش عشق جوانی سال‌هاست می‌سوزم و حتی نمی‌دونم اون منو دوست داره یا نه؟ چطوری بگم ؛خدا بهم وعده داده و من منتظر وعده‌ی خدایم؟ چطوری بگم وعده‌ی خدا باعث شده که من جلوی وسوسه‌های شیطان و ابراز علاقه کردن‌های جوان‌های فامیل و محل ایستادگی کنم؟ چطوری رازِ دلم رو بگم؟ نه نمی‌شه... خدایا،!خودت کمکم کن. از دلم خبر داری خداجون... فقط فرهاد. فقط فرهاد و بس... " صبح بعد از نماز به دیدار گل‌های باغچه رفت که تنها همدمش گل‌های باغچه بودند. ساعتی خیره به گل‌ها نگاه می‌کرد و باآنها دردِ دل می‌کرد. "کاش مهمونای امروز اصلا نیان. کاش یه‌طوری بشه که نیان. اما چطوری؟چی بشه؟وای از دستِ این زهرا خانم... امانم رو بریده. از بس خواستگار میاره و می‌بره، خسته شدم. اگه انقدر اصرار نکنه ؛مامانم هم کاری باهام نداره. حالا معلوم نیس اینا کی هستند؟ چه کاره‌ان؟ خدایا! به دادم برس". نزدیک عصر بود که صدای زنگ در بلند شد و این بار مامان چون می‌دانست چه کسی پشتِ در هست، خودش چادر سر کرد و رفت که در را باز کند. چای دم کرده و آماده بود. میوه‌ها شسته شده و مرتب در ظرف چیده شده بود. همه جا مرتب و تمیز بود و مهمان‌ها وارد شدند. فرشته غمگین در آشپزخانه از لای در، ورود مهمان‌ها رانگاه می‌کرد. زهرا خانم، خانم رسولی و... "وای نه این که خودشه"... 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مامان به آشپزخانه آمد و گفت: _فرشته هر وقت گفتم چای بیار. فرشته سر به زیر و غمگین، حتی نتوانست لب از لب باز کند و چیزی بگوید. با ناراحتی گوشه آشپزخانه کز کرد و زانوهایش را بغل گرفت. سرش را روی زانوهایش گذاشت . و بی‌اختیار اشکش سرازیر شد. "خدایا می‌خوای با من چکار کنی؟ تو که از دلم خبر داری. حالا باید چه کار کنم؟ هر چی می گم نه، باز برای خودشون برنامه می‌چینن. خدایا نمی‌خوام. کمکم کن... " مامان صدا زد: _فرشته مادر چای بیار. از جایش بلند شد و آبی به صورتش زد. با گوشه‌ی چادرش صورتش رو خشک کرد و هنوز داشت فکر می‌کرد که راهی برای رد کردنِ این خواستگار هم پیدا کند .که چند قطره آبِ جوش روی دستش ریخت. وای استکان زیرِ شیرِ سماور سر رفته بود .و روی دستش ریخته بود. سریع دستش را زیرِ آبِ سرد گرفت که مامان واردِ آشپزخانه شد. _معلومه داری چه کار می‌کنی؟ یه ساعتِ صدات زدم. _مامان من نمی‌خوام. _یعنی چی؟دوباره شروع کردی؟ آخرش چی؟ بالاخره باید با یکی ازدواج کنی دیگه. حالا بیا ببینش بعد بگو نه. زودتر بیا، مهمون‌ها ناراحت می‌شن. فرشته به ناچار سینیِ چایی رابرداشت و رفت سمتِ پذیرایی. با دیدنش، گل از گل زهرا خانم و خانم رسولی شکفت. آهسته سلامی کرد و به طرف زهرا خانم رفت. _به به فرشته خانم. علیک سلام مادر زحمت کشیدی،دستت درد نکنه. _خواهش می‌کنم. بعد خانم رسولی. _ممنون دخترم زحمت کشیدی. "ای وای نوبت این پسره بود... " سرش را پائین انداخته بود و فقط زیر چشمی به حرکات و صحبت‌های مادرش و زهرا خانم نگاه می‌کرد، که فرشته سینی چای را جلوش گرفت... _بفرمایید. وقتی سرش را به طرف فرشته گرفت تا چای برداردو تشکر کند، با دیدنِ اخم‌های در همِ فرشته، یک لحظه خشکش زد. بعد چند لحظه به خودش آمد. چای را برداشت و تشکر کرد و فرشته هم‌چنان با اخم بدونِ جواب دادن به سمت آشپزخانه برگشت. زهرا خانم صدایش زد. _فرشته مادر بیا پیشِ خودم بشین. _ممنون ولی کار دارم ببخشید. وارد آشپزخانه شد، ولی صدای مهمان‌ها را می‌شنید که زهرا خانم با صدای آهسته می‌گفت: _فرناز خانم، می‌دونی که امروز فقط برای آشنا شدنِ این دو تا جوان با هم اومدیم. مامان که متوجه منظورش شده بود گفت: _بله متوجه‌ام، الآن فرشته جون هم میاد. ولی زهرا خانم با اجازه‌ای گفت و از جایش بلند شد وبه آشنزخانه رفت. _فرشته جون داری چه کار می‌کنی؟ _هیچی می‌خواستم میوه‌ها رو آماده کنم. _ببین دخترم خودت هم می‌دونی خاطرت مثل دخترهای خودم برام عزیزه. به خدا منم خوشبختی تو رو می‌خوام. الآن هم حق انتخاب داری، ولی گلم من که می‌شناسمت. می‌دونم چقدر گلی. می‌دونم الآن هم برات سخته که به یه نامحرم نگاه کنی، ولی به خدا علی پسر ِخوبیه. ما از بچگیش می‌شناسیمش. اگه بچه بدی بود که عمرا اجازه نمی‌دادم اسمت رو بیاره. حالا به خاطرِ من بیا باهاش یه صحبتی بکن. نخواستی روی دو تا چشمام، خودم ردشون می‌کنم. آره فدات شم یه چند لحظه حرفهاشو گوش کن، بعد هرچی تو بگی قبوله. با این حرف‌ها کمی دلِ فرشته آرام گرفت. بازهرا خانم از آشپزخانه بیرون رفت، ولی زهرا خانم اجازه نشستن نداد و رو به مامان گفت: _فرناز جون قربونت برم، اجازه بده اینا برن یه گوشه‌ای با هم دو کلام صحبت کنن. _باشه چشم هر چی شما بگی. فرشته جان علی آقا رو راهنمایی کن سمتِ حیاط. فرشته سر به زیر به سمتِ حیاط رفت. علی با اجازه‌ای گفت و دنبالِ فرشته راه افتاد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مشکل من دوزنه بودن همسر م بی توجهی به من که همسر اولش هستم اما با راهنمایی های استاد فرجام پور که خدا به ایشون خیر بده با اقتداری که به همسرم دادم و دارم میدم خدارو شکر راضیم از تغییر ات جزعی امیدم به لطف خدا و راهنمایی های ارزشمند شما ست 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدا را شکر🌺 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی منشی جهت هماهنگی مشاوره👇 @asheqemola http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون بخیر و نیکی 🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امـام صـادق عليه السلام: سه خصلت عـلامت نفاق اسـت، گر چه صاحبش اهل نماز و روزه باشد: دروغگويى، خلف وعده و خيانت در امانت. 📚تحف العقول /۲۲۹ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💔✵─┅┄
در مدینه هیزمی می سوزد و باز حرف میخ و مسمار و در است بر زمین افتادنش یعنی که او روضه هایش روضه های مادر است را تسلیت عرض می‌نماییم.🏴 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 •----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: در محضر آفتاب 🔸معرفی امام صادق (علیه السلام) از ولادت تا شهادت http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490