eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از علیرضا پناهیان
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دِلبَــرترینِ عالَـم 🌸 میلاد امیرالمومنین(ع) مبارک. @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
نقاشی هایی قشنگ🌹 یکی بود یکی نبود علی کوچولو ومامان وبابا وخواهر کوچکش زهرا در یک شهر کوچک وقشنگ زندگی می کردند تابستان بود و مدرسه تعطیل بود ومامان که می دانست علی نقاشی را خیلی دوست دارد اورا به کلاس نقاشی برد 🎨 علی خیلی خوشحال بود وقتی وارد کلاس شد چند نفر دیگر هم امده بودند علی سلام داد وکنار یکی از بچه ها نشست وقتی استاد گفت وسایلتان را روی میز بگذارید علی با تعجب دید 😳 که احسان که کنارش نشسته یک دست ندارد وبا یک دست وسایلش را روی میز می گذارد احسان به علی لبخند زد و😊 بدون اینکه چیزی بگوید مشغول کار خودش شد وقتی استاد موضوع نقاشی را داد احسان به زیبایی نقاشی می کشید وبا یک دست خیلی خوب کار می کرد وعلی باتعجب نگاه می کرد وقتی به خانه امد به مامان گفت :مامان جان امروز دوستم توی کلاس یک دست نداشت ولی خیلی خوب نقاشی می کشید مامان که داشت به زهرا غذا می داد 👶 گفت:علی جان خداوند به هرکس توانایی هایی داده وهر کس باید بداند چه توانایی هایی دارد وبراساس ان کارهایش را انجام بدهد علی گفت: مامان جان یعنی چی؟ مامان گفت : ببین پسرم مثلا الان تو خودت می توانی خیلی از کارها را انجام دهی ولی زهرا که کوچک تر است هنوز غذایش راهم نمی تواند بخورد وباید من به او غذا بدهم یا مثلا بابا کارهای سنگین را می تواند انجام بدهد ولی من نمی توانم علی گفت:اهان مامان مثل غذا پختن که شما می توانید ومن نمی توانم مامان گفت :بله عزیزم فقط کافی است ما خودمان را بشناسیم وبدانیم توانایی چه کارهایی را داریم وبعد بهترین کارها را انتخاب کنیم علی گفت: بله مثل احسان درست است که بعضی از کارها را نمی تواند انجام بدهد اما نقاشی خوب می کشد مامان گفت :افرین پسرم شب که بابا امد علی ماجرا را برای بابا تعریف کرد ولی دیگر تعجب نمی کرد وگفت:باباجان چه قدر خوب است که احسان توانایی خودش راشناخته بابا گفت :بله پسرم وبهتر ازان این است که تو به این خوبی متوجه شدی😊 جلسه بعد که علی به کلاس نقاشی رفت دیگر از کارهای احسان تعجب نمی کرد وبا خوشرویی با احسان صحبت می کرد الان احسان وعلی دوستان خیلی خوبی هستند واحسان در یاد گیری نقاشی به علی کمک می کند وهر دو نقاشی های قشنگی می کشند😍 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای سپهر من رو سرجام میخکوب کرد. _صبر کن گندم! کجا می ری؟ احساس کردم داره بهم نزدیک می شه . برگشتم . چند قدم بهم نزدیک شده بود. دوباره گفت: _گندم معلومه چی داری می گی؟ من باهات صحبت کردم . خودت می دونی که..... وبقیه حرفش را نگفت. بعد رو کرد به بابا . _اجازه می دید ما باهم چند کلمه صحبت کنیم. بابا نگاهی به من انداخت وگفت: _مشکلی نیست . ولی اگه گندم حرفی برای گفتن داشته باشه؟! _ولی من حرف دارم .باید حرفهام و به گندم بگم . اگه اجازه بدید. بابا نگاهی به من کردو گفت: _چی می گی دخترم.؟ تا اومدم.چیزی بگم .سپهر گفت : _حتما حرفهایی هست که باید بگه . نمی دونستم چی بگم . بابا که اصرار سپهر را دید گفت: _اشکال نداره دخترم بگذار ایشون صحبتهاشون کنه . باز هم سکوت کردم . از همین می ترسیدم ، از اصرار سپهر. واینکه نتونم در مقابل اصرار هاش مقاوت کنم . برای منم سخت بود. این همه نکات مثبت سپهر را ندیده بگیرم. خیلی اذیت شده بودم تا تصنیم بگیرم جواب رد بهش بدم. وحالا اون داشت تمام زحمتهای من را هدر می داد. هر چه که یک مرد ایده آل باید داشته باشه ،سپهر داشت. با دستش به حیاط اشاره کرد و من هم آرام راه افتادم.پشتِ سرم راه افتاد و با اجازه ای به بابا گفت و قدم هاش را تند کرد. توی حیاط ایستادم.که به تختِ توی حیاط اشاره کرد. وخودش زودتر رفت نشست . کلافه بود و صورتش را بین دستهاش گرفت ونفسش را با حرص فوت کرد. بعد گفت: _می شه بشینی؟ https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
با اکراه رفتم و گوشه ی تخت نشستم. نگاهم کردو بعد روش را برگرداند . در حالیکه روبروش را نگاه می کرد، گفت: _فکر می کردم تو هم منو دوست داری. نمی دنستم .... بعد برگشت سمتم ، گندم چرا اون حرف را زدی ؟ یعنی چی که قصد ازدواج نداری ؟ این حرف را از کجا آوردی؟ نکنه به خاطرِ اون پسره است که سحر می گفت؟ تا اینو گفت جا خوردم . وگفتم: _نخیر کی گفته ؟ من اصلا.... _اصلا چی گندم جان .؟ خودت می دونی چقدر دوستت دارم. پس چرا با من این.کار را می کنی؟ دوست داری منتت را بکشم .؟ باشه هر چقدر که بخوای منت می کشم. خوبه ؟ از حرفهاش کلافه بودم. نمی دونستم چی بگم؟ که خم شد توی صورتم . _گندم جان ِبابات که می دونم خیلی دوستش داری ، بامن این کار را نکن.بعد از این همه انتظار ، توقع ندارم ردم کنی. خواهش می کنم. هر خواسته ای داری بگو .هر شرطی هم دلت می خواد بگذار. به روی هر دوتا چشمم قبول می کنم 😊 فقط ردم نکن . وبعد هم مثلِ همان سالها شروع کرد به صحبتهای عاشقانه . ولی صحبتهاش دیگه مثل اون موقع برام قشنگ.نبود. شاید اون موقع چون نوجوان بودم. یا تنها بودم .صحبتهاش برام قشنگ بود ودلفریب. ولی الان ... https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته🌹 چون کعبه گشود به روی خورشید راه در دامنِ پاکش نشاند چهره ماه یکباره برون از حرم آمد با شاه لا حول ولا قوه الا بالله میلاد حیدر صفدر مبارک باد 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت التماس دعا حاجاتتون روا🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم سلام صبحتون بخیر وشادی 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ 💚 حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها‌ فرمودند:💚 همانا سعادتمند (به معنای‌) کامل و حقیقی کسی است که امام علی (ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون