eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 دعای مخصوص برای سال جدید🌸 🕗 اولین سین سفره امسال 👰 سفیدی لباس عروس مجردا باشه... 🕗 سین دوم.... 🎎 سور و سات مهمونیا و شادی توی خونه هاتون باشه... 🕗 سین سوم.... 😷 سفره سلامتی همه مریض ها... 🕗 سین چهارم.... 🍎 سیب سرخی برای همه ی دلا... 🕗 سین پنجم.... 👨‍👩‍👧‍👧 سلامتی و شادابی پدر مادرا.... 🕗 سین ششم..... 💰سڪه های طلا و حلال تو جیبتون... 🕗سین هفتم.... 🎄سبزی زندگی خودتون و عزیزانتون... الهی آمــــــــــین 🙏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
تنها یک قدم مانده به آغاز سال 1398🎊 برایتان❣️ 12 ماه عشق👫 52 هفته آسایش😌 365 روز خوشبختى💑 8760 ساعت سلامتی آرزومندم🙏 نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست 👌😊 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
کتاب داستان 🌹 صدای زنگ مدرسه به گوش رسید و احمد هنوز نرسیده بود . وقتی رسید درِ مدرسه بسته بود. در زد و بابای مدرسه در راباز کردو مثل همیشه خندید وگفت : _بازهم دیر اومدی پسر☺️ واحمد آهسته داشت از گوشه دیوار می رفت تا معاون اورا نبیند که آقای مدیر از پشت پنجره دفتر اورا صدازد و گفت : _بیا دفتر. احمد با ترس و خجالت به دفتر رفت . ومدیر به خانواده اش زنگ زد که باید بیایید مدرسه . آخه احمد هر روز دیر می رفت. وقتی مادرش آمد او هنوز توی دفتر بود. وآقای مدیر با مادرش صحبت کردو گفت: _چرا احمد هر روز دیر می آید .؟ مادر گفت: _آخه احمد هرشب تا دیر وقت بیدار ه. ولی به شما قول می دم که دیگه به موقع بیاد . آن روز وقتی احمد از مدرسه برگشت. تکالیفش رانوشت و پای تلویزیون نشست. ولی بعد از شام مامان گفت: _باید بخوابی . احمد گفت : _نه مامان من با دیدنِ تلویزیون خوابم می بره. مامان خندید وگفت: _یه فکر دیگه برات کردم . واحمد را به اتاق بردو بعد بسته ای را به او داد. وقتی بازش کرد. دید چند کتاب زیبا است. مامان گفت: _حالا با خوندن ِکتاب زودتر خوابت می بره. تازه کلی چیزهای مفید هم یاد می گیری . کتاب ها جلد های زیبایی داشت. وعکس های قشنگی داخلشان بود. احمد با خوشحالی یکی از آنها را برداشت در رختخوابش دراز کشید وشروع کرد به خواندن. صبح که مامان بیدارش کرد هنوز کتاب در کنارش بود . آن روز برای اولین بار احمد به موقع به مدرسه رسید. وبعد از آن هرشب با خواندن کتاب داستان خوابش می برد. ودیگر تا دیر وقت تلویزیون نگاه نمی کرد. چون کلی چیز های خوب یادگرفته بود.ِ https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپهر همچنان می گفت و من سر به زیر ،شاید اصلا نمی شنیدم که چه می گفت. خم شد توی صورتم وگفت: _گندم فهمیدی دیگه ؟ _چی رو؟ با حرص گفت: _یه ساعته دارم حرف می زنم . یعنی باور کنم که تو گندم اون سالها نیستی؟ یه چیزی بگو . من فقط دنبال جواب مثبتت هستم. چیزی برای گفتن نداشتم . ازجام بلند شدم که با عصبانیت گفت: _دارم باهات حرف می زنم 😡 _آخه من حرفی واسه گفتن ندارم😔 _یعنی می خوای باور کنم که این پسره ی دهاتی دلت را برده ؟😡 _نه چه ربطی به اون داره 😳 _پس چی ؟این حرفهات یعنی چی؟ یا می گی قصد ازدواج ندارم. یا می گی حرفی ندارم. چرا؟ دلیلش چیه؟ _باور کن من قصد ازدواج ندارم . می خوام راحت باشم. ان همه سال بابام نبود .حالا که هست دلم می خواد تا آخر عمرم فقط کنارش باشم. همین. _باور نمی کنم. داری دروغ می گی . هنوز یادمه صدای قهقهه ات توی حیاط ویلا. هنوز حرفهات یادمه ..... _ولی خیلی جیزها عوض شده . حتی تو.... _من😳 من همون سپهرم. همون سپهر عاشق. هیچ تغییری نکردم. ولی تو انگار خیلی تغییر کردی. _آره تغییر کردم . چون جلوی اون...... _چی گندم حرفت و بزن. آهی کشیدم وپاشدم که برم . با صدای بلند فریاد زد. _جواب منو ندادی. این همه راه نیومدم که تو این چرت وپرت ها را تحویلم بدی. دردت چیه ؟اونو بگو... با تعجب برگشتم ونگاهش کردم.😳 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
وقتی تعجب منو دید . آرام گفت: _ببخشید. از بس دوستت دارم نمی تونم این رفتارهات را تحمل کنم. تورو خدا گندم به منم فکرکن. می دونم از دستم دلخوری به خاطر اون قضیه. ولی باور کن از روی عشق وعلاقه نبود. من فقط عاشق تو بودم وهستم . من برای آینده ای زیبا باتو .برنامه ها دارم. گندم بهت قول می دم نذارم هیچ ناراحتی داشته باشی. هر چی تو بخوای و هر چی تو بگی. قبول .... بعد دوباره خم شد توی صورتم و گفت: _خواهش می کنم .حد اقل یه لبخند مهمونم کن. نمی دونستم چه کار کنم . باصدای بلند خندید. _سکوت علامت رضایته 😊 ممنونم که راضی شدی. _نه 😳 یعنی من که چیزی نگفتم. _منم می دونم چیزی نگفتی . لازم نیست بگی . بله را همان پای عقد بگی کافیه 😁 وبعد بلند بلند خندید. و من هاج وواج نگاهش می کردم. صدای یاالله بابا آمد . با شرم سرم را پایین انداختم . خیلی بد شد . حتما بابا فکر می کنه .من چیزی گفتم.که این داره این طوری می خنده . با سرعت رفتم داخل خونه . که صداش را از پشت سرم شنیدم: _ممنونم گندم ، من برمی گردم. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 معبودا باز شب آمد ومن پر زِ تمنا شده ام بر وصالت دل و جان بر کف و شیدا شده ام هرچه دارم همه را بهر شهادت بدهم تا بدانی که ندارم غم و لیلا شده ام تا شود مرغِ سحر نغمه زنان می شنود از دلم این همه آواز که شیدا شده ام هم نوا با در و دیوار و ملائک به سجود بر در میکده ات غرقِ تماشا شده ام اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت خانه دلتون گرم التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبصارِ 💛یا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ 💜یا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوالِ ❤️حَوِّلْ حالَنا إِلی أَحْسَنِ الْحالِ #عید_نوروز_مبارک ان شاءالله سالتان پر از توجهات کهف الحصین وغیاث المضطر المستکین مولاناصاحب العصر والزمان"عجل الله تعالی فرجه الشریف"باشد. اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج ☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘