داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
همسایه ها ی مهربان🌹
در یک جنگل پردر خت ،
در کنارِ یک رودخانه پر آب حیوانات زیادی زندگی می کردند.
درختِ بلوطِ کهنسالی کنارِرودخانه بود که
سنجابهابالای آن
وموش خرماها پائین آن لانه داشتند.
آن ها همسایه های مهربانی بودند.
سنجاب ها ؛
یک روز صبح با صدای وحشتناکی از خواب پریدند.
و صدای کمک کمک موش خرماها می آمد.
وقتی از درخت پایین رفتند.
دیدند که درختی که کنار رودخانه بوده ، دراثرِ وزشِ بادِ شدید ،
شکسته و در رودخانه افتاده .
وجلوی آب را گرفته .وآب بالا آمده وجلوی لانه موش خرماها را بسته .
انها هم وحشتزده از لانه خارج شده اند وکمک می خواهند.
سنجابها وموش خرماها نمی توانستند .
آن درخت را جا به جا کنند.
فیل ها که در آن نزدیکی زندگی می کردند .
برای خوردنِ آب به کنارِرودخانه آمدند.
با دیدنِ نگرانی موش خرماها ، به کمک آنها آمدند.
و آن درخت را جابه جا کردند.
وآب جریان پیدا کرد.
لانه موش خرماها نجات پیدا کرد .
همه خوشحال شدند واز فیل ها تشکر کردند.
وزندگی به روال عادی برگشت.
و دوباره سنجابها
و موش خرماها کنار رودخانه به شادی زندگی کردند .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_239
تا عصر کسی حرفی نزد ومن با آشوبِ درونم ؛ درگیر بودم.
با صدای زنگ ِدر ؛دلم هری ریخت.
نمی دانستم چه سرنوشتی در انتظارم هست.
بابا نبود.
مامان رفت در را باز کرد.
من چادر به سر ؛ گوشه ای ایستادم.
انگار بارِ اول بود که برام خواستگار می آمد وانگار اولین باری بود که قادر را می دیدم.
حالم اصلا خوب نبود و احساس می کردم تب دارم .
بازور سرپا ایستاده بودم.
گلین خانم وارد شد وپشتِ سرش مامان .
سلام دادم و گلین خانم جوابم را دادو بعد نزدیکم شد و بغلم کرد و گونه ام را بوسید.
وبا لبخند گفت :
_خوبی عروس گلم⁉️😊
آنقدر حالم بد بود که نمی تونستم جوابش را بدم.
فقط احساس کردم که صورتم داغ تر شد از این حرفش.
راستش می ترسیدم که حرفش درست از اب دربیاد ومن عروسش بشم.
جعبه کادویی را که دستش بود . زمین.گذاشت وبه تعارف مامان نشست.
ومن هنوز ایستاده بودم.که گفت:
_گندم جان برو حیاط قادر منتظرته 😊
دلم می خواست زمین دهن باز کنه ومن را ببلعه .
آخه چه حرفی با قادر داشتم من😩⁉️
هنوز سرِ جام بودم.
که مامان گفت:
_برو مادر منتظرش نگذار.
برق شادی را توی چشمهای مامان و گلین خانم می دیدم.
چاره ای نبود. باید می رفتم .
تا تکلیفم روشن بشه
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_240
با قدم هایی آهسته به سمتِ حیاط رفتم .
دیدمش پشت به من ایستاده بود .
ارام وبی صدا چند قدم برداشتم .
صدای پام را شنید. برگشت به سمتم .
با تعجب دیدم که کت وشلوارِ شیکی پوشیده و یک دسته گلِ زیبا هم توی دستشه .
از تعجب خشکم زد. قادر واین کارها 😳⁉️
باورم نمی شد . قادرهم بلد بود گل بیاره.
سرش را پابین انداخت و دسته گل را به سمتم گرفت و گفت:
_سلام . بفرما یید قابلتون را نداره.
وای داشتم شاخ در می آوردم.
تازه یادم افتاد سلام ندادم.
شرمنده شدم و سرم را پایین انداختم و گفتم:
_ببخشید . سلام 😔
_نمی خواهید این را از دستم بگیرید⁉️
مجبور بودم گل را از دستش بگیرم.
نزدیک تر شدم و گل را گرفتم.
و تشکر کردم.
به سمتِ تختی که توی حیاط گذاشته بودیم رفت وگفت:
_اجازه است بشینم؟
_بفرمایید.
گوشه تخت نشست .طوری که نگاهش به سمتِ باغچه بود.
بعد گفت:
_شما هم بشین خسته می شی.
شاید صحبتهام طولانی بشه.
نمی دونم چرا از آشوبِ درونم خبری نبود.
احساس کردم همان قادر همیشگیه .که مثل ِسایه همیشه بوده و ازم حمایت می کرد .نشستم. دسته گلش توی دستم بود.
چند شاخه رز سرخ با برگ و گلهای ریزِ دیگه که اسمشون را نمی دونستم .تزئین شده بود.
عجیبه ،همیشه عاشق رز سرخ بودم .
ولی اون از کجا می دونست.
حتما اتفاقیه که این گلها را گرفته
عطر مطبوعِ گلها حالم را بهتر کرد.
آنقدر محو گلها شده بودم که یادم رفت قادر اینجاست.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
درونِ این دلم عشقی نهفتم
کزان رو ساعتی راحت نخفتم
ولیکن در پسِ این دردو رنجم
جوانه زد دلم چون گل شکفتم
چو نامت بر زبانم می سرایم
رها گردم ز محنت چون که گفتم
الهی، این دلم بهر تو باشد
که جز تو برخودم یاری نجُستم
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام علی علیه السلام فرمودند:💚
همه کارهای خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر چون قطرهای است در دریای عمیق.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون