مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری💞 #سیاستهای_زنانه_۸۷😍👏 رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌 روشهای جلب محبت همس
#همسرداری💞
#سیاستهای_زنانه_۸۸😍👏
رازهایی درباره مردان که باید هر خانمی بداند👌
روشهای جلب محبت همسر🤗👇
💕رفتارهای پیوند دهنده در
#روابط_زوجین
1⃣."حمایت":
ابراز علاقه و توجه خالص و واقعی به همسرتان.👌
2⃣."تشویق":
دلگرمی و امیدبخشی به همسرتان برای گام های موثری که برداشته است.👏
3⃣"گوش فرا دادن":
گوش دادن فعال،
بدون تفسیر یا نتیجه گیری شتابزده
به آنچه همسرتان به شما می گوید.
چند نکته خطاب به اقایان🙍♂👇
🔺️چیزایی که یه خانوم انتظار داره....
ولی ازت درخواست نمیکنه :
✍🏻 در طول روز یهویی بهش پیام بدی👇
👈در مورد روزش باهاش حرف بزنی
باهاش راز هایت را در میان بگذاری
🌸 تو روزهای سخت تنهابش نگذاری
🌸 باهاش از ته دل بخندی
🌸 بیرون دعوتش کنی
💫مردی که همسر خود را با مادرش یا با عشق گذشتهاش مقایسه میکند
باعث میشود همسرش احساس بیارزش بودن بکند.
⛔️ مقایسه کردن، احساس حقارت به زن میدهد و فکر میکند مهمترین زن در زندگی همسرش نیست.
👈این اتفاق در بیشتر موارد زمانی روی میدهد که مرد دست پخت همسرش را با دست پخت مادرش و یا عادت یا رفتاری از همسرش را با ویژگیهای عشق گذشتهاش مقایسه میکند. ❌
🔺بیشتر این مقایسهها ممکن است بدون منظور باشند یا به علت عصبانیت گفته شوند، اما در هر صورت آسیبی که به زن وارد میکنند.
💞همانطور که خانم ها برای بهتر شدن زندگی زناشویی تلاش می کنند و از خودگذشتگی دارند،
اقایان هم باید تلاش کنند تا دل خانم را نشکنند و به خواستههایش و تلاشش احترام بگذارند💞
زندگی زناشویی یک تلاش دو طرفه می طلبد✅
#دلبرانه😍💞
همین که میخندی😍
دوباره دلم ضعف میرود🥴
دوباره واژه ها صف میکشند
برای سرودنت😘
دوباره بیچاره ات میشوم
دوباره عاشقت ...!❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۷۵)
#تینا
#قسمت_۱۷۵
کنار ریحانه نشستم که برایم چای و کلوچه برداشت. سرش را نزدیک آورد و گفت:
-خوب نیست این طوری اخم کردی.
سرم را بالا آوردم و اطراف را نگاه کردم.
همه مشغول بگو و بخند بودند و از کنار هم بودن لذت می بردند.
چه کنم که لبم به خنده باز نمی شد.
هنگام اذان، آقایان دست از کار کشیدند و برای نماز به ویلا آمدند.
دلم می خواست، بنشینم و چهره خندانِ پدرم را دل سیر تماشا کنم. اما به پیشنهادِ محترمانه خانم محمدی ما به اتاق رفتیم.
تا آقایان راحت باشند. درِ اتاق را که پشت سرم می بستم، چشمم به امیر افتاد که سر به زیر، وارد شد. از دیدنش تعجب کردم. چقدر تغییر کرده بود. لاغر و بدون مو، حتی رنگ چهره اش هم تیره شده بود.
یادم آمد که به خاطر قد بلندش همیشه ریحانه سر به سرش می گذاشت. هنوز هم موقع ورود از در، باید گردنش را خم می کرد.
یاد شیطنت های ریحانه، لبخند به لبم نشاند.
با ضربه آرنجش به پهلویم به خود آمدم:
-چه کار می کنی؟ وایسادی داداشم رو دید می زنی؟
با چشمان از حدقه بیرون زده، نگاهش کردم. تا خواستم چیزی بگویم، دستش را جلوی دهانم گذاشت:
-خب، بابا شوخی کردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490