💕رفتارهای پیوند دهنده در
#روابط_زوجین
1⃣."حمایت":
ابراز علاقه و توجه خالص و واقعی به همسرتان.👌
2⃣."تشویق":
دلگرمی و امیدبخشی به همسرتان برای گام های موثری که برداشته است.👏
3⃣"گوش فرا دادن":
گوش دادن فعال،
بدون تفسیر یا نتیجه گیری شتابزده
به آنچه همسرتان به شما می گوید.
چند نکته خطاب به اقایان🙍♂👇
🔺️چیزایی که یه خانوم انتظار داره....
ولی ازت درخواست نمیکنه :
✍🏻 در طول روز یهویی بهش پیام بدی👇
👈در مورد روزش باهاش حرف بزنی
باهاش راز هایت را در میان بگذاری
🌸 تو روزهای سخت تنهابش نگذاری
🌸 باهاش از ته دل بخندی
🌸 بیرون دعوتش کنی
💫مردی که همسر خود را با مادرش یا با عشق گذشتهاش مقایسه میکند
باعث میشود همسرش احساس بیارزش بودن بکند.
⛔️ مقایسه کردن، احساس حقارت به زن میدهد و فکر میکند مهمترین زن در زندگی همسرش نیست.
👈این اتفاق در بیشتر موارد زمانی روی میدهد که مرد دست پخت همسرش را با دست پخت مادرش و یا عادت یا رفتاری از همسرش را با ویژگیهای عشق گذشتهاش مقایسه میکند. ❌
🔺بیشتر این مقایسهها ممکن است بدون منظور باشند یا به علت عصبانیت گفته شوند، اما در هر صورت آسیبی که به زن وارد میکنند.
💞همانطور که خانم ها برای بهتر شدن زندگی زناشویی تلاش می کنند و از خودگذشتگی دارند،
اقایان هم باید تلاش کنند تا دل خانم را نشکنند و به خواستههایش و تلاشش احترام بگذارند💞
زندگی زناشویی یک تلاش دو طرفه می طلبد✅
#دلبرانه😍💞
همین که میخندی😍
دوباره دلم ضعف میرود🥴
دوباره واژه ها صف میکشند
برای سرودنت😘
دوباره بیچاره ات میشوم
دوباره عاشقت ...!❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۷۵)
#تینا
#قسمت_۱۷۵
کنار ریحانه نشستم که برایم چای و کلوچه برداشت. سرش را نزدیک آورد و گفت:
-خوب نیست این طوری اخم کردی.
سرم را بالا آوردم و اطراف را نگاه کردم.
همه مشغول بگو و بخند بودند و از کنار هم بودن لذت می بردند.
چه کنم که لبم به خنده باز نمی شد.
هنگام اذان، آقایان دست از کار کشیدند و برای نماز به ویلا آمدند.
دلم می خواست، بنشینم و چهره خندانِ پدرم را دل سیر تماشا کنم. اما به پیشنهادِ محترمانه خانم محمدی ما به اتاق رفتیم.
تا آقایان راحت باشند. درِ اتاق را که پشت سرم می بستم، چشمم به امیر افتاد که سر به زیر، وارد شد. از دیدنش تعجب کردم. چقدر تغییر کرده بود. لاغر و بدون مو، حتی رنگ چهره اش هم تیره شده بود.
یادم آمد که به خاطر قد بلندش همیشه ریحانه سر به سرش می گذاشت. هنوز هم موقع ورود از در، باید گردنش را خم می کرد.
یاد شیطنت های ریحانه، لبخند به لبم نشاند.
با ضربه آرنجش به پهلویم به خود آمدم:
-چه کار می کنی؟ وایسادی داداشم رو دید می زنی؟
با چشمان از حدقه بیرون زده، نگاهش کردم. تا خواستم چیزی بگویم، دستش را جلوی دهانم گذاشت:
-خب، بابا شوخی کردم.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
۱۷۶)
#تینا
#قسمت_۱۷۶
خانم محمدی، سجاده ها را روی زمین پهن کردو چادر نمازی را به دستم داد.
چند لحظه مکث کردم و فقط نگاهش کردم.
ریحانه که متوجه شد، رو به خانم محمدی کرد:
-فکر کنم تینا یادش رفته وضو بگیره.
خانم محمدی به گوشه اتاق اشاره کرد:
-اینجا حمام و دستشوییه. اگر می خوای اینجا وضو بگیرید.
ریحانه دستم را کشید و با خود به دستشویی برد.
نگاهم چرخید روی ساحل که مشغول مرتب کردنِ سجاده اش بود و مادرش که قامت بست.
خانم محمدی هم در کنارش و مرضیه خانم با کمی فاصله، ایستاد.
وارد دستشویی که شدیم، در را بست. آهسته زیر گوشم گفت:
-کار سختی نیست، خودم یادت می دم.
آستین هایش را بالا زد و شیر آب را باز کرد.
با حوصله و زیبا، وضو گرفتن را یادم داد.
کاری که سال ها آرزویش را داشتم، ولی هیچ وقت انجام نداده بودم. حتی وقتی با ریحانه بودم، فقط با حسرت نماز خواندنش را تماشا می کردم.
او هم هیچ وقت اصراری نداشت.
بیرون که آمدیم، کناری ایستادیم. چادر را باز کردم و روی سرم انداختم. آهسته زیر گوشم گفت:
-هر چی من می گم تو هم بگو.
سرم را تکان دادم و قامت بستم.
"الله اکبر"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490