eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مردی از دیوانه‌ای پرسید: اسم اعظم خدا را می‌دانی؟؟ 🔻دیوانه گفت: نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی‌توان گفت!! 🔹مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟؟ 🔻دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور چهل شبانه روز طول کشید، من می گشتم، دیگر نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم! از آنجا بود که دانستم؛ نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است!!! 🚫نشود روزی بیاییم؛ دین و ایمان خودرا برای خوردن چند لقمه نانی بفروشیم❗️ 📕مصیبت نامه‌ی عطار نیشابوری http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🔹مردی از دیوانه‌ای پرسید: اسم اعظم خدا را می‌دانی؟؟ 🔻دیوانه گفت: نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی‌توان گفت!! 🔹مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟؟ 🔻دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور چهل شبانه روز طول کشید، من می گشتم، دیگر نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم! از آنجا بود که دانستم؛ نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است!!! 🚫نشود روزی بیاییم؛ دین و ایمان خودرا برای خوردن چند لقمه نانی بفروشیم❗️ 📕مصیبت نامه‌ی عطار نیشابوری http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
🌼 گاهی تحمل همسر بداخلاق ، خودش نوعی سلوك است. 🔻 يكی از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگي بود و گفته اند امام زمان علیه السلام در تشييع جنازه ی او حاضر بودند ، همسر بسيار بداخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه ميداد ولی او تحمل ميكرد ! 🔻 بله ،تحمل كنيد ، اصلا خيلی از اينها با تحمل و گذشت حل ميشود . 🔻 گاهی هم اگر تحمل شود ، مثل نماز شب برای انسان سلوك الی الله است... http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
کنترل شهوت 💠امام علے علیه السلام: کسی که زیاد به گناه فکر کند گناه را به سمت خودش جذب میکند ⚠️ برای فکرت یه نگهبان بزار !! http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨مالک بن دینار رحمه الله می‌گوید: « هرگاه برایشان خوانده شود دل‌هایشان برای از شادی به شور افتد». [حلیة الأولیاء: ۳۵۸] http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊🎈🎊 السلام علیک یا حضرت علی اکبرحسین علیه السلام ❤ برجلوه واجلال محّمد صلوات برچهره وتمثال محّمد صلوات دیدند چو رخسار علی اکبر را گفتند که برآل محّمد صلوات میلادت مبارک گل پسر اربابم http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
❤️به نام خدای مهربون❤️ موش حسود🐭🐭 یکی بودیکی نبود تویه جنگل سرسبز وپردرخت 🌲🌳🌿خرگوش وسنجاب درهمسایگی هم به خوبی وخوشی کنارهم زندگی میکردن واونهادوستان خیلی خوبی برای هم بودن وهمیشه توکارهابهم دیگه کمک میکردن وهوای همدیگرروداشتن 🐿🐿🐿🐰🐰🐰🐰🐰 توجنگل قصه مایه موش هم زندگی میکرد که خیلی بداخلاق بود واصلاباهیچکس دوست نمیشدوهمیشه تنهای تنهابود وهروقت هم خرگوش وسنجاب روباهم میدید خیلی به دوستی اونهاحسودی میکرد 🐭🐹🐭🐹🐭🐹🐭🐹 یه روزباخودش گفت بهتره که یه نقشه ای بکشم وکاری کنم که دوستی این دوتابهم بخوره😡😡موش فکرکرد وفکرکردتاخلاصه یه فکری به ذهنش رسیدباصدای بلند خنده ای کردوگفت بانقشه ای که کشیدم دیگه دوستی سنجاب وخرگوش بهم میخوره واونهاهم مثل من تنهامیشن🤔🤔🤔 یه روزکه خرگوش رفته بوددیدن خانواده اش وسنجاب تنهابودموش رفت پیش سنجاب وگفت چراناراحت وغمگینی 😑سنجاب گفت خرگوش نیست ومن خیلی حوصله ام سررفته موش گفت:اخه خرگوش هم شد دوست خوب برای تو؟؟؟😬😬😬😬 سنجاب گفت چه طورمگه ⁉️موش گفت توخبرنداری یه روزکه تولونه ات نبودی من دیدم که خرگوش اومد وهمه ی گردوهایی که جمع کرده بودی روباخودش برد😧😧 سنجاب رفت توفکرویادش افتادچندروزپیش گردوجمع کرده بود وگذاشته بودتولونه اش ورفته بود بیرون وقتی برگشته بود ازگردوهاخبری نبود ☘🍀🍀🍃🍁🌾🍂🎍🎄 سنجاب خیلی ازدست خرگوش ناراحت شد که چرابدون اجازه گردوهاروبرداشته🤔🤔🤔وباخودش گفت من دیگه باخرگوش دوست نیستم 🐹🐰🐹 روزبعد خرگوش به خونه اش برگشت و برای دیدن سنجاب رفت دم لونه اش وشروع کردسنجاب روصداکردن ولی هرچی صدا کرد سنجاب جوابش رونداد 😭😭😭😭😭 خرگوش باناراحتی برگشت چندروزی هیچ خبری ازسنجاب نبود تااینکه یکروزکه خرگوش رفته بود،دم برکه اب بخوره سنجاب رودیدکه خیلی ناراحته و حتی جواب سلامش روهم نداد💦💧💦💧💦💦💧 خرگوش پرسید چیزی شده ❓من کاری کردم که ازدستم ناراحتی‼️ سنجاب گفت چرابدون اجازه من اومدی تولونه ام وگردوهام روبرداشتی خرگوش گفت چرامن بایداین کارروکرده باشم مثل اینکه یادت رفته من که اصلاگردونمیخورم😃😃😃😃 همینطورکه خرگوش وسنجاب داشتن باهم حرف میزدن خانم گنجشکه جیک جیک کنان اومدوگفت بسه دیگه چرادارید باهم دعوامیکنید🐥🐥🐥🐥🐥🐥 وبه سنجاب گفت من میدونم کی گردوهات روبرداشته سنجاب باتعجب پرسید کی😤😤 خانم گنجشکه گفت کارموشه یه روزکه تونبودی اون اومدوگردوهات روبرداشت ومن ازلای درختها اون رودیدم سنجاب ازاینکه بدون فکرحرفهای موش روباورکرده بود وبادوستش دعواکرده بود خیلی ناراحت شد وازخرگوش معذرت خواهی کرد خرگوش گفت به شرطی تورومی بخشم که خیلی زودحرفهای دیگران رودرباره دوستانت باورنکنی و اول خوب فکرکنی بعد تصمیم بگیری سنجاب خندید وگفت چشم هرچی دوست خوبم بگه قبوله ❤️💜💜❤️ (خانم نصر آبادی) http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای شادی بلند شدو قادر دستهام را فشرد و آرام کنار گوشم گفت: _ممنونم ازت گندم من 😊 از لبخندش و از شادیش؛ شاد شدم. نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم : _خدایا شکرت😊 خطبه خوانده شدو دفتر را امضاء کردیم. غیر از خانواده هامون بقیه از اتاق بیرون رفتند و مردهایی که محرم بودند ماندند. حلقه هارا به دستمون دادند . همراه با صدای دست زدن و شادی دیگران ؛ قادر حلقه ی زیبایی را که برام خریده بود دستم کرد و من حلقه نقره ساده را دستش کردم . یکی یکی بزرگترها آمدند و روی ما را بوسیدند و تبریک گفتند . اول از همه بابا به طرفمون آمد . پیشانی ام را بوسید و گفت: _خوشبخت بشی گندمِ من. وبغض گلویش را فشرد و دیگر نتوانست چیزی بگوید. 😢 زود از اتاق بیرون رفت. حالش را درک می کردم چون خودم هم دوری از او برایم سخت بود. بقیه هم آمدند و تبریک گفتند و کادو دادند و رفتند. وما در اتاق تنها ماندیم. به قادر نگاه کردم . انگار توی فکر بود. دستم را جلوی صورتش تکان دادم.👋 به خودش آمد به سمتم برگشت😊 _خوبی؟ لبخندش پهن تر شد و گفت: _خوبم😊 _کجایی؟ آهی کشید وگفت: _راستش گندم؛ داشتم خدارا شکرمی کردم. می دونی اصلا فکرش را هم نمی کردم یه روزی کنارِهم باشیم. یعنی فکرش راهم نمی کردم یه روزی تو مالِ من بشی. گاهی وقت ها فکر می کردم رؤ یاش هم اشتباهه. بعد کامل به سمتم برگشت وبا لبخند گفت: _ولی الان دارم توی واقعیت می بینم. دیگه برای همیشه تو کنارمی 😊 وای خدایا شکرت. باورش برام سخت بودکه قادر حرفهای عاشقانه بگه و از رؤ یا وآرزو حرف بزنه . همیشه فکر می کردم خشک و بی احساسه. ولی نه قادرِ من خیلی هم مهربون و نرم و عاشق بود. با نا باوری به حرفهای عاشقانه اش که تا ته وجودم می نشست گوش می دادم. غرقِ در لذت شده بودم از شنیدنِ این سخنانِ عاشقانه .😍 و پیش خودم فکر می کردم. "آنان که با خدایند؛ عاشق ترند" و این را قادر ثابت کرد. با رفتار قبلش و ابراز عشقش بعد از محرمیت و محبتهای بی پایانش 👌 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون