#گندمزار_طلائی
#قسمت_315
چشمهام را روی هم فشارمی دادم.
اصلا نمی تونستم باز نگهشون دارم.
یه دفعه لیلا و گلین خانم هراسان وارد اتاق شدند.
در حالی که قربان صدقه ام می رفتند؛ کنارم نشستند.
خواستم بلند شم که نتونستم. دوباره سرم گیج رفت.
گلین خانم مثل همیشه مهربانانه، دستم را گرفت و دست دیگه اش را روی پیشونیم گذاشت. بعد هم لیوان آب قند را برداشت و طرف لبم گرفت وگفت:
_دورت بگردم. یه کم از این بخور؛ حالت بهتر می شه.
بعد دستش را زیر سرم گرفت وکمکم کرد سرم را یه کم بلند کنم.
دستش را رد نکردم و چند قلوپ شربت خوردم.
بعد دوباره سرم روی بالش گذاشت وگفت:
_من می رم دنبال قادر.
سریع پاشد و رفت.
لیلا و مامان نگران ومضطرب چشم دوخته بودند بهم و هر دوبغض کرده بودند.
ولی آبجی فاطمه انگار زیاد نگران نبود.
امیر را برد که بخوابونه.
آخه دیگه وقت خوابش بود وبی تابی می کرد.
منم دلم می خواست که خوابم ببره و وقتی بیدار می شم همان گندم قبل باشم. ولی نمی شد.
با شنیدن صدای قادر وبابا چشمهام را باز کردم.
هردو نگران کنارم نشستند و قادر دستش را پیشونیم گذاشت وگفت:
_پاشو باید بریم درمانگاه.
و بابا هم پشت بندش به مامان گفت:
_سریع کمک کن آماده اش کن. ببریمش.
دیگه کسی نظر من را نپرسید.
قادر با سرعت رفت ماشین را آماده کنه و
بابا هم کمکم کرد که بلند شم.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_316
دیگه هیچی نفهمیدم. فقط صداهای نامفهوم می شنیدم.
وبعد دیگر هیچ.
وقتی چشم باز کردم، سِرم توی دستم بودو همه دورتا دورم؛ نگران بهم زل زده بودند.
چند لحظه چیزی یادم نمی اومد.
مامان کنارم بود ودستش روی دستم بود.
تا دستم را تکان دادم؛ برگشت سمتم وگفت:
_خدارا شکر. خدارا شکر.
وبعد همه به سمتم اومدند و یکی یکی حالم را پرسیدند.
هنوز کمی سر گیجه داشتم ولی خیلی بهتر بودم.
هر طرف سر چر خاندم قادر نبود.
روم نشد از کسی سوال کنم. ولی همه حالم را فهمیدند.
مامان گفت:
_ الان میاد رفته جواب آزمایشت را بگیره.
خیالم راحت شدو نفس عمیقی کشیدم.
همزمان با قادر؛ خانم دکتر هم وارد شدو
با لبخند گفت:
_خب کل خانواده و فامیل برای چی اینجا جمع شدید؟😊
نا سلامتی این مامان خانم باید استراحت کنه ها 😊
با شنیدن حرفش انگار هنگ کرده باشم😳
هاج و واج ماندم.
و همه یه دفعه برگشتند سمتم و من اول به چهره های خندانشون.نگاه کردم
و بعد با شرم سرم را پائین انداختم.
یه دفعه گلین خانم
شروع کرد به کیل کشیدن و دست زدن.
و من احساس کردم گونه هام سرخ شده و حرارت بدنم از شرم بالا رفته.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چون وعده دیدار شود یار نیاید
پائیز وزمستان و بهارم به چه اید
تاکِی زِ فِراقش بتوان اشک فشانم
از او خبری نیست؛ دِگر اشک نیاید
اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
شبتون آرام
دلتون خوش
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله فرمودند:💚
عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛ تقوا نيكو است اما از علما نيكوتر؛ صبر نيكو است
اما از فقرا نيكوتر، توبه نيكو است اما از جوانان نيكوتر و حيا نيكو است اما از زنان نيكوتر.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_مولا_جانم ❣
مولا جان یا مهدی
همه تو را
یوسف ِفاطمه خطاب میڪنند
اما تو آن یعقوبِ منتظر هستی....
ڪه یوسفهایت
را یڪ به یڪ گرگِ غفلت میدرد😔
و همچنان مصر وجودت بی عزیز مانده است ...
السلام علیڪ ایها الغریب ✋
#فرج_مولا_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شوآف در محضر خدا!
➕ راهحلی برای رهایی از "ریا"
#تصویری
@Panahian_ir
✨شیخ جعفر ناصری
🌸توجّه دادن مردم به امام زمان علیه السلام آثار وضعی در زندگی دارد؛
🔶 یعنی هرکه می خواهی باش، اگر این کار را توانستی انجام بدهی، از جهت دنیایی و اولاد و یک سری مسائل، خیر می بینی و عمر و زندگی برکت می کند؛
👈 یعنی همین که توجّه پیدا کردی یا توجّه دادی مردم را یا خودت را خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه، آثار وضعی خوبی دارد و زندگی را پربرکت می کند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون