#سلام_مولا_جانم ❣
مولا جان یا مهدی
همه تو را
یوسف ِفاطمه خطاب میڪنند
اما تو آن یعقوبِ منتظر هستی....
ڪه یوسفهایت
را یڪ به یڪ گرگِ غفلت میدرد😔
و همچنان مصر وجودت بی عزیز مانده است ...
السلام علیڪ ایها الغریب ✋
#فرج_مولا_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 شوآف در محضر خدا!
➕ راهحلی برای رهایی از "ریا"
#تصویری
@Panahian_ir
✨شیخ جعفر ناصری
🌸توجّه دادن مردم به امام زمان علیه السلام آثار وضعی در زندگی دارد؛
🔶 یعنی هرکه می خواهی باش، اگر این کار را توانستی انجام بدهی، از جهت دنیایی و اولاد و یک سری مسائل، خیر می بینی و عمر و زندگی برکت می کند؛
👈 یعنی همین که توجّه پیدا کردی یا توجّه دادی مردم را یا خودت را خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه، آثار وضعی خوبی دارد و زندگی را پربرکت می کند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✅ اثرات لقمه حرام در زندگی !
🔹حضرت رسول خدا (ص)فرمایند:
نماز کسی که لقمهاش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش که با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است.
حضرت امام صادق علیه السلام :هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد.
حضرت امام هادى علیه السلام:
به راستى كه حرام، افزايش نمى يابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه اى به سوى آتش خواهد بود.
حرام خواری و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند که اگر کسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است که امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه کوفه فرمود: چون شکمهای شما از حرام پر شده،کلام حق در شما اثر ندارد...
📚 الكافي (ط-الاسلامیه) ج۵ ، ص ۱۲۵
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸 یک آیه 🕊
🌿 و ما انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه #نفس او چه #وسوسه اى به او مى كند و ما از شاهرگ گردن [او] به او نزديكتريم.
آیه ۱۶ #سوره_ق
#قرآن
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💠 دستورالعمل برای ایام اخر ماه شعبان
🌹استاد فاطمی نيا: این ایام باقی مانده از ماه شعبان را خیلی غنیمت بشمارید؛ این روزها بسیار حساس است و باید قدر بدانیم ، سعی کنیم با آمادگی کامل وارد ماه رمضان، ماه مهمانی خدا، شویم! در این ایام باقی مانده خیلی چیزها میتوان کسب کرد!
▪️کسی درماه شعبان از امام رضا (علیه السلام) تقاضای دستورالعملي را کرد که در ماه شعبان انجام دهد.
حضرت به آن شخص میفرمایند: در ماه شعبان به خدا عرضه دار و بگو: اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
«خدایا اگر در این روزهای گذشته از شعبان مرا نیامرزیده ای ، در روزهای باقیمانده از آن بیامرز»
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
زنگ تفریح🌹
همین که صدای زنگ بلند شد؛ همه بچه های کلاس باسرعت بیرون رفتند.
انگار همه منتظرِ صدای زنگ بودند.
اما ریحانه از جایش بلند نشد.
روی نیمکت نشسته بود و سرش را روی میز گذاشته بود.
سارا به کلاس برگشت.
بدوسمتِ کیفش رفت.
اما با دیدنِ ریحانه؛ تعجب کرد. جون ریحانه دختر شاد و سرحالی بود.همیشه اول از همه بیرون می رفت. شروع بازی با ریحانه بود. همه بچه ها اورا دوست داشتند. همیشه مهربان بود. وبه دیگران کمک می کرد.
به طرفِ ریحانه رفت
و گفت:
_ریحانه! حالت خوبه؟
اما جوابی نشنید. به سمتِ ریحانه آمد. اورا آهسته تکان داد.
ولی ریحانه سرش را بلند نکرد.
خم شد و به صورتش نگاه کرد.
قطره های اشک از چشمانش روی میز چکیده بود.
دستش را روی سرش گذاشت. احساس کرد داغ است.
دوباره آرام گفت:
_ریحانه جان چی شده؟ چرا گریه می کنی؟
و این بار ریحانه بغضش ترکیدو بلند بلند زد زیرِ گریه.
سارا اورا به خودش چسباند ونوازش کرد. وقتی کمی آرام شد. برایش آب خنک آورد.
کنارش نشست و با نگرانی به صورتش خیره شد.
ریحانه بعد از خوردنِ آب؛ از او تشکر کردو گفت:
_راستش امروز صبح؛ وقتی از خواب بیدار شدم؛ بابا نبود.
ودوباره بغض کرد.
سارا گفت:
_خب مگه کجا رفته که ناراحتی؟
_جایی رفته که شاید دیگه بر نگرده.
البته مامان چیزی بهم نمی گه. ولی خودم فهمیدم.
سارا با تعحب پرسید:
_تو از کجا می دونی که دیگه برنمی گرده؟
ریحانه با صدای بلند گفت:
_گفتم شاید دیگه برنگرده.
_از کجا می دونی؟
_آخه چند وقت پیش با دوستش رفته بودند. بابا برگشت ولی دوستش هیچ وقت برنگشت.
سارا با تعجب گفت:
_خب بابات که می دونه شاید دیگه برنگرده چرا می ره؟
ریحانه نگاهی به سارا کرد و گفت:
_آخه بابای من یک پاسداره.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_317
وقتی برگشتیم خانه حالم بهتر بود.
ولی از شرم نمی تونستم توی چشمهای کسی نگاه کنم.
سرم را پائین انداخته بودم.
مامان توی یکی از اتاق های پائین برام رختخواب پهن کرد.
حتی دیگه اجازه ندادند از پله ها بالا برم.
هم مامان وهم لیلا از دوران بارداری و بچه داریشون خاطرات تلخی داشتند.
به خاطر همین؛ وقتی من هم بعد از چند ماه از ازدواجم بار دار شده بودم؛ زیادی نگرانم بودند.
قادر کمک کرد که به اتاق برم و دراز بکشم،کنارم نشست.
دستش را روی سرم گذاشت.
خنک شده بودم.
نگاهی به چشمهاش انداختم. باورم.نمی شد؛ اشک توی چشمهاش جمع شده بود.
با تعجب نگاهش کردم.😳
_چی شده؟ یعنی من این قدرحالم بده؟
_نه عزیزم. راستش هم خوشحالم که خدا بهمون فرزندی می ده.
هم نگرانتم. آخه این هم اذیت شدن برای بچه. دوست ندارم گندم جان اتفاقی برات بیفته.
حق داشت، شاید قادر اصلا زن ِباردار ندیده بود. ولی من آبجی فاطمه را دیده بودم.
برای اینکه نگرانیش کم بشه.
نشستم وبه متکا تکیه کردم. بعد با لبخند گفتم:
_قادر جان من که طوریم نیست.
اون حالت هم که دیدی طبیعیه. باید یه کم مواظبت کنم و هر چیزی را از این به بعد نخورم. نگران نباش😊
_بله دیدم طوریت نبود.
حال و روز خودت را که ندیدی. نزدیک بود از دست بری. داشتم سکته می کردم.
وقطره اشکش ازگوشه چشمش چکید.😢
تا خواست دستش را بالا ببره
سریع دستم را بردم جلو و اشکش را با پشت دستم پاک کردم.
بعد هم لبخند زدم و گفتم:
_می بینی که الان خوبم . خوبِ خوب.😊
_ولی اگر می دونستم این جوری می شی؛ هیچ وقت آرزو نمی کردم بچه دار بشیم.
گندم جان؛ قول بده که مواظب خودت باشی.
می دونی که من اصلا تحمل ندارم ناراحتیت را ببینم.
بعد دستهارا تویدستهاش گرفت و دوباره توی چشمهام نگاه کرد وگفت:
_قول می دی؟
_قول می دم به خدا قول می دم؛ حواسم باشه. از این به بعد.
توروخدا نگران نباش😊
بالاخره لبخند زد و گفت:
_امیدوارم😊
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون