#گندمزار_طلائی
#قسمت_346
باورم نمی شد. مینا خانمِ خوب و مهربان و سرِ حال؛ یک روسری را سفت بالای سرش گره زده بود و چشمهاش قرمز شده بود. ومشخص بود که اصلا حالِ خوشی نداره.
با تعجب وناراحتی پرسیدم:
_سلام، چی شده؟😳
_سلام گندم جان ؛ بیا داخل برات می گم.
رفتم داخل و در را پشتِ سرم بستم.
تنها بود. برای اولین بار بود که به خانه شان می آمدم. چقدرتمیز و مرتب بود.
با اینکه 3 تا بچه داشت.
که از وجود یک زنِ کدبانو و با سلیقه در
خانه؛ حکایت می کرد.
تعارفم کرد و نشستم. شیرمالها را به دستش دادم و تشکر کردو به آشپزخانه رفت.
وقتی برگشت روبرویم نشست.
با پریشانی پرسیدم:
_بلا دور است. چیزی شده ؟
_نه عزیزم. مهم نیست.
_ولی حالتون اصلا خوب نیست. کاری از دستِ من برمیاد؟
_نه گندم جان؛ گفتم که چیزی نیست.
یک کم حالِ روحیم خرابه.
پیشِ خودم گفتم"شاید دلش نمی خواد چیزی بگه"
پس دیگه سؤال نکردم.
بعد از چند دقیقه سکوت؛ لب باز کردوگفت:
_ببخشید ناراحتت کردم.
_شما ببخشید مینا خانم؛ شرمنده بد موقع مزاحم شدم. دیدم چند روزِ از شما خبری نشده. آمدم حالتون را بپرسم.
_کارِ خوبی کردی آمدی. داشتم دِق می کردم از بی کسی.
تو هم مثلِ خواهرمی عزیزم.
راستش دیگه از این زندگی خسته شدم.
باید یک فکر اساسی کنم.
_چرا؟شما که با آقا یاسر مشکلی نداری.
همیشه تعریفشون را می کنید.
پوزخندی زدو گفت:
_هه... تعریف...
بله یاسر خیلی تعریفیه.
مؤمن؛ سر به زیر؛ با خدا؛ وظیفه شناس.
اصلا به خاطرِ این همه خوبی که داشت، عاشقش شدم.
البته عاشقش بودم. از روزی که چشم باز کردم. من و یاسر؛ نافمون به اسم هم بریده شده بود.
آخه ما دختر عمو؛ پسر عمو هستیم.
از وقتی دستِ چپ و راستم را شناختم؛ عمو گفت"عروس خودمی"
زن عمو برام اسباب بازی ولباس های قشنگ می خریدو می گفت"عروس خودمی"
ومن هر بار قند توی دلم آب می شد.
و به یاسر نگاه می کردم که از شرم سر به زیر می انداخت و مثلِ لبو قرمز می شد.
هر چی بزرگتر می شدیم؛ علاقه ام بهش بیشتر می شد. اون شده بود تمامِ فکر وذکرِ من.
می دونستم اونم دوستم داره. هر چند نگاهش را ازم می دزدیدو خیلی مراعات می کرد.
ولی از ته دلش خبر داشتم.
مثلا وقتی که پیغام می داد به خواهرش که به" مینا بگو توی راِه مدرسه مواظب خودش باشه "
این برای من یعنی" دوستت دارم❤️"
ذوق می کردم از این حرفش.😍
هر چی بزرگتر می شدیم؛ بیشتر عاشقش می شدم. عاشقِ حجب و حیا و ایمان وتقوا ش.
اینجا که رسید؛ آهی کشید و کمی سکوت کرد.
زینب نق نق می کرد. روی دستم تکانش می دادم که بخوابه.
مینا خانم سکوت کرده بود.
غمی توی چهره اش بود که نشان از دردی عمیق داشت.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
چو عشقت از ازل با من سرشتند
برایم هر چه از خوبی نوشتند
اگر تلخ است کامم ازمن است عیب
نه از تقدیر و هر آنچه سرشتند
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫حضرت زهرا علیها السلام فرمود:
روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح
خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
•| شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا شقایق هست زندگی باید کرد.
خبری از دل پر درد گل یاس نداشت.
•| باید این طور نوشت:
چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس، جای یک گل خالیست،
تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_12.mp3
زمان:
حجم:
9.29M
شرح دعای روز دوازدهم
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_دوازدهم
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون