هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan-mojtehedi_sharh-doa-rooz-aval-ramezan_21.mp3
زمان:
حجم:
2.12M
❤شرح دعای روز بیست ویکم ماه مبارک و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین
#استاد_مجتهدی
@IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
143204_325.mp3
زمان:
حجم:
4.04M
🔷جزء خوانی سریع قرآن کریم
#جزء21
استاد معتز آقایی
به نیت فرج امام عصر (عجل الله)🌷
@IslamLifeStyles
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀*
#مرثیه_امام_علی
مهمانِ دختر است علی ، جز نمک نخورد
یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد
دختر به گریه گفت که مهمانِ من مرو
شالش گرفت حلقهی در : جانِ من مرو
پیش یتیمها پدری سر به زیر رفت
این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت
مسجد رسید روضهی خود را به پا کُنَد
مسجد رسید قاتل خود را صدا کند
تا ضربه خورد بغض پریشانیاش شکست
تا ضربه خورد صفحهی پیشانیاش شکست
جبریل پیشِ ضربهی او شهپرش گرفت
از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت
اُفتاده است بر رویِ سجاده پیکرش
اُفتاده مثلِ فاطمهاش وای با سرش
محراب غرق آتش و سیلی و دود شد
سر ضربه خورد ، گوشهی چشمش کبود شد
خم شد گمان کنم که به دیوار خورد بود
شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده بود
خون میچکید از سر و روی و محاسنش
پیشش نشست فاطمه همراه محسنش
رویِ عبای سرخ ولی خانه میرود
چشم انتظار دارد علی خانه میرود
آهسته گفت آه عبا را رها کنید
زینب دَمِ در است مرا روی پا کنید
ماندم حسن که زیر بغلهاش را گرفت
یا باز چشم زینب کبراش را گرفت
بابا رسید او پدری بر عبا ندید
آری هزار شکر که او بوریا ندید
#حسن_لطفی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀*
🌸🍃🌸🍃
فضائل و خواص سوره قدر
پیامبراکرم(ص)فرمودند:
هرکس سوره قدر را تلاوت کند همانند کسی است که ماه رمضان را روزه گرفته و شب قدر را احیا داشته است و ثواب آنکس را خواهد داشت که در راه خدا جهاد کرده باشد.
امام باقر و امام صادق(ع) در حدیثی می فرمایند: این سوره مبارکه در بیت المعمور در گنجینه های رحمت الهی است و هر روز هزار ملک گرداگرد آن طواف کرده و آن را تعظیم و بزرگداشت می کنند.
امام صادق(ع)میفرمایند:
این سوره گنج مردمان تنگدست و مستمندان است و چنانچه کسی تنگدست باشد و بر خواندن این سوره مبارکه مداومت کند روزی او از جایی می رسد که انتظار آن را نداشته باشد.کسی که سوره قدر را در نماز واجب خود بخواند به او خطاب می شود: ای بنده خدا، عمل را از سرگیر گناهان گذشته ات آمرزیده شد.
#مجمع_البيان_ج٥ص٥١٦
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌻 ذڪرهاے آرامش دهنده:
🌹براے هر ترسے : <لا إلہ إلا الله>
🌻 براے هر غم واندوهے : <ماشاء الله>
🌹 براے هرنعمتے : <الحمد لله>
🌻 براے هرآسایشے : < الشڪر لله>
🌹 براے هرچیزشگفت آورے : <سبحان الله>
🌻 براے هرگناهے : <أستغفر الله>
🌹 براے هرمصیبتے: <إنا للہ و إنا إلیہ راجعون>
🌻 براے هرسختے ودشوارے : <حسبی الله>
🌹 براے هرقضا وقدر : <توڪلت علے الله>
🌻 براے هرطاعت وگناهے(آمرزش گناهان،وسوسہ شیطان و..):
<لاحول ولا قوه إلا باللہ العلے العظیم>
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🌸🍃🌸🍃
#قانون_عمل_و_عکس_العمل
قرآن، بازتابِ کارهای خوب و بد آدمی رو برای خودش میدونه. در سوره اسراء میفرماید:
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهٰا (اسراء/۷)
اگر نیکی کنید به خودتان نیکی کردهاید، و اگر بدی کنید، باز هم به خودتان بد کردهاید.
چه در برابر خدا، چه در برابر مردم.
نیکی و بدی ما، به کسی سود یا زیانی نمیرسونه، بلکه نتیجهاش به خودمون برمیگرده.
اگر با خدا و دینِ خدا خدعه کنیم، با خودمون خدعه کردیم. سر خدا رو کلاه نمیذاریم، سر خودمون رو کلاه میذاریم.
با مردم هم همینطور:
اگر به کسی ظلم کردیم، یه جایی تو زندگی نتیجهاش رو میبینیم، و اگر هم خوبی کردیم، حتماً نتیجهاش رو تو زندگی میبینیم...
حق مردم رو بخوریم، حقمون رو میخورن...
سر مردم رو کلاه بگذاریم، سرمون کلاه میگذارن...
هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
فرصت جبران 🌹
رعنا کوچولو داشت دنبال مسواکش می گشت.ولی مسواکش نبود.
حتما دیشب آن را جای خودش نگذاشته بود.
مادر صدا زد:
_رعنا جان مسواک زدی؟
رعنا با خودش گفت:"وای اگه مامان بفهمه مسواکم نیست ؟"
با کلمات بریده گفت:
_بله مامان الان مسواک می زنم.
مامان گفت:
_رعنا اگه مسواک نزنی دندانهات قهر می کنند و می روندها!😊
رعنا توی اینه نگاهی به دندانهایش کردو رفت توی رختخواب .
با خودش گفت:"حالا که مسواکم نیست تنبیه می شود تا بیاید سر جایش "
بعد ریز ریز خندید و رفت توی رختخواب.😊
صبح که بیدار شد؛ رفت تا دست وصورتش را بشوید .ناگهان توی آینه دید دوتا از دندانهایش نیستند.😳
دوید توی آشپزخانه .
مادر داشت میز صبحانه را می چید.رعنا تا مادر را دید توی آغوشش پریدو گفت:
_من به شما دروغ گفتم. حالا هم دوتا از دندانهایم قهر کردند و رفته اند.😔
مادر با تعجب به رعنا نگاه کردو گفت:
_دروغِ چی؟ برای چی باید دروغ بگی؟
رعنا همه ی ماجرای دیشب را برای مادر گفت.😔
مادر اورا بوسید وگفت:
_اگر من اصرارمی کنم حتما مسواک بزنی .بعد بخوابی برای سلامتی دندان های خودت است.
بعد خندید وگفت:😊
_من فقط شوخی کردم.
رعنا گفت:
_حالا جدی جدی رفته اند.⁉️
مادر رعنا را نوازش کردو گفت:
_چند روز ِ دیگه هفت سالت تمام می شه.
رعنا گفت:
_این چه ربطی به ماجرا داره ؟
مادر گفت:
_دندان های شیری در سن هفت سالگی یکی یکی می ریزند و تو صاحبِ دندان های دائمی می شوی.😊
رعنا خوشحال شدو گفت:
_پس اگر دندانهایم قهر نکرده اند؛ پس کجا هستند؟🤔
مادر خندید گفت:
_حتما توی رختخوابت به خواب ناز رفتند.
هر دو خندیدند.😂😂
پدر از اتاقش بیرون آمد و گفت:
_اما همیشه اینطور همه چیز به خوبی و خوشی تمام نمی شود.
رعنا جان گاهی اوقات فرصتی برای جبران اشتباه وجود ندارد.🙈
رعنا به فکر فرو رفت وبا خود گفت:
چقدر خوب شد که خرفهای مامان فقط شوخی بود . اگر دندان هایم قهر کرده بودند باید چه کار می کردم؟🤔
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_365
صدای اذان از بلند گوی مسجد به گوشم رسید.
داشتم توی حیاط وضو می گرفتم.
آبجی فاطمه زینب را برده بود خانه خودشون.
اصلا نمی تونستم از بچه ها جداش کنم.
در باز شد وبابا وقادر وارد شدند.
خستگی از سر و روشون می بارید.
ولی چیزی که نگرانم کرد. صدای سرفه ی بابا بود.
شدت سرفه هاش بیشترشده بود.
به سمتشون دویدمو سلام دادم.
وبازوی بابا را چسبیدم.
_بابا جان حالتون خوبه؟
نگاهش را به چشمانم انداخت.
رنگ پریده چهره اش و حالت غمگین نگاهش؛ نشان از دردِ طاقت فرسایی بود.
با در ماندگی به قادر نگاه کردم.
که گفت:
_نگران نباش. استراحت کنند بهتر می شن.
اگر هم بخوان همین الان می ریم بیمارستان.
با جدیت گفتم:
_باید ببریمش. حالش خوب نیست.
بابا دستش را بالا آورد وگفت:
_چیزی نیست. اسپری ام را یادم رفته بود ببرم. الان استفاده می کنم. حالم خوب می شه.
و آرام بازوش را از دستم در آورد و گفت:
_تو نگران نباش گندم من😊
و دستش را روی صورتم کشید و لبخند زد.
وگفت:
_تورا که می بینم تمامِ درد و غمم را فراموش می کنم😊
وبعد به طرف اتاق رفت.
با نگرانی نگاهش می کردم.😔
که قادر دستم و گرفت و گفت:
_نگران نباش. حتما راضیش می کنم تا بیاد بیمارستان.
الان می رم با با وبا و بابا بزذگ هماهنگ می کنم تا کارهای مزرعه را انجام بدن.
ما بریم بیمارستان.
سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و از در بیرون رفت.
وضو گرفتم و سریع رفتم داخل.
از وقتی از اسارت برگشت همیشه نمازش را اول وقت می خواند وتا می تونست هم به جماعت.
ولی آن روز تکیه داده بود به مشتی و بی حال سرش را روی آن گذاشته بود.
کاملا مشخص بود که داره چه دردی می کشه.
رفتم کنارش و دستم را روی دستش گذاشتم و بعد خم شدم و دستش را بوسیدم.
یک دفعه خودش را جمع و جور کرد.
وگفت:
_چیزی نیست نگران نباش.
بعد هم سرم را در آغوشش گرفت و بوسید.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون