eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت جبران 🌹 رعنا کوچولو داشت دنبال مسواکش می گشت.ولی مسواکش نبود. حتما دیشب آن را جای خودش نگذاشته بود. مادر صدا زد: _رعنا جان مسواک زدی؟ رعنا با خودش گفت:"وای اگه مامان بفهمه مسواکم نیست ؟" با کلمات بریده گفت: _بله مامان الان مسواک می زنم. مامان گفت: _رعنا اگه مسواک نزنی دندانهات قهر می کنند و می روندها!😊 رعنا توی اینه نگاهی به دندانهایش کردو رفت توی رختخواب . با خودش گفت:"حالا که مسواکم نیست تنبیه می شود تا بیاید سر جایش " بعد ریز ریز خندید و رفت توی رختخواب.😊 صبح که بیدار شد؛ رفت تا دست وصورتش را بشوید .ناگهان توی آینه دید دوتا از دندانهایش نیستند.😳 دوید توی آشپزخانه . مادر داشت میز صبحانه را می چید.رعنا تا مادر را دید توی آغوشش پریدو گفت: _من به شما دروغ گفتم. حالا هم دوتا از دندانهایم قهر کردند و رفته اند.😔 مادر با تعجب به رعنا نگاه کردو گفت: _دروغِ چی؟ برای چی باید دروغ بگی؟ رعنا همه ی ماجرای دیشب را برای مادر گفت.😔 مادر اورا بوسید وگفت: _اگر من اصرارمی کنم حتما مسواک بزنی .بعد بخوابی برای سلامتی دندان های خودت است. بعد خندید وگفت:😊 _من فقط شوخی کردم. رعنا گفت: _حالا جدی جدی رفته اند.⁉️ مادر رعنا را نوازش کردو گفت: _چند روز ِ دیگه هفت سالت تمام می شه. رعنا گفت: _این چه ربطی به ماجرا داره ؟ مادر گفت: _دندان های شیری در سن هفت سالگی یکی یکی می ریزند و تو صاحبِ دندان های دائمی می شوی.😊 رعنا خوشحال شدو گفت: _پس اگر دندانهایم قهر نکرده اند؛ پس کجا هستند؟🤔 مادر خندید گفت: _حتما توی رختخوابت به خواب ناز رفتند. هر دو خندیدند.😂😂 پدر از اتاقش بیرون آمد و گفت: _اما همیشه اینطور همه چیز به خوبی و خوشی تمام نمی شود. رعنا جان گاهی اوقات فرصتی برای جبران اشتباه وجود ندارد.🙈 رعنا به فکر فرو رفت وبا خود گفت: چقدر خوب شد که خرفهای مامان فقط شوخی بود . اگر دندان هایم قهر کرده بودند باید چه کار می کردم؟🤔 (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای اذان از بلند گوی مسجد به گوشم رسید. داشتم توی حیاط وضو می گرفتم. آبجی فاطمه زینب را برده بود خانه خودشون. اصلا نمی تونستم از بچه ها جداش کنم. در باز شد وبابا وقادر وارد شدند. خستگی از سر و روشون می بارید. ولی چیزی که نگرانم کرد. صدای سرفه ی بابا بود. شدت سرفه هاش بیشترشده بود. به سمتشون دویدمو سلام دادم. وبازوی بابا را چسبیدم. _بابا جان حالتون خوبه؟ نگاهش را به چشمانم انداخت. رنگ پریده چهره اش و حالت غمگین نگاهش؛ نشان از دردِ طاقت فرسایی بود. با در ماندگی به قادر نگاه کردم. که گفت: _نگران نباش. استراحت کنند بهتر می شن. اگر هم بخوان همین الان می ریم بیمارستان. با جدیت گفتم: _باید ببریمش. حالش خوب نیست. بابا دستش را بالا آورد وگفت: _چیزی نیست. اسپری ام را یادم رفته بود ببرم. الان استفاده می کنم. حالم خوب می شه. و آرام بازوش را از دستم در آورد و گفت: _تو نگران نباش گندم من😊 و دستش را روی صورتم کشید و لبخند زد. وگفت: _تورا که می بینم تمامِ درد و غمم را فراموش می کنم😊 وبعد به طرف اتاق رفت. با نگرانی نگاهش می کردم.😔 که قادر دستم و گرفت و گفت: _نگران نباش. حتما راضیش می کنم تا بیاد بیمارستان. الان می رم با با وبا و بابا بزذگ هماهنگ می کنم تا کارهای مزرعه را انجام بدن. ما بریم بیمارستان. سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و از در بیرون رفت. وضو گرفتم و سریع رفتم داخل. از وقتی از اسارت برگشت همیشه نمازش را اول وقت می خواند وتا می تونست هم به جماعت. ولی آن روز تکیه داده بود به مشتی و بی حال سرش را روی آن گذاشته بود. کاملا مشخص بود که داره چه دردی می کشه. رفتم کنارش و دستم را روی دستش گذاشتم و بعد خم شدم و دستش را بوسیدم. یک دفعه خودش را جمع و جور کرد. وگفت: _چیزی نیست نگران نباش. بعد هم سرم را در آغوشش گرفت و بوسید. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
خوب می دونستم حال خوشی نداره. فقط می خواست رعایت حال من را کنه. کنارش نشستم و دستش را توی دستهام گرفتم. دلم می خواست مثل همیشه سرِ حال و شاد باشه. چشم هاش را روی هم گذاشت. بعد از مصرف کردنِ دارو ها حالش بهتر شده بود. احساس کردم خوابش برده. آهسته پاشدم. رفتم اتاقم و نمازم را خواندم. سر به مهر گذاشتم. "خدایا، سالها بابا از ما دور بود و همگی رنج کشیدیم. حالا که کنارمونه بهش سلامتی بده. دیگه نمی تونم نبودنش را تحمل کنم." سر از مهر برداشتم. اشک هام بی اختیار می بارید. و نفسم تنگ شده بود. صدای در آمد. زود اشکهام را پاک کردم. قادر بود. وضو گرفته بود؛ بلند شدم . گفت: _قبول باشه. تا صورتِ خیسم را دیدبا تعجب گفت: _گندم! گریه کردی؟😳 روم را بگردوندم. بازوهام را گرفت و من را به سمت خودش برگرداند.توی صورتم نگاه کردو گفت: _نگران چی هستی؟ خدا درد را داده در مانش را هم داده. می برمش بیمارستان. الان هم گفتم مامانت آماده اش کنه. نماز بخونم راه می افتیم. یک دفعه گفتم: _منم میام. لبخند زد و گفت: _بله حتما باید با این وضعیتت بیای😊 وبعد مشغول نماز خواندن شد. رفتم پایین مامان داشت سفره رامی چید. خواستم کمک کنم.نگذاشت.و گفت: _بنشین کنار بابا غذا را بکش. بابا حالش بهتر بود.با لبخند نگاهم می کرد. ولی می دانستم چه دردی داره. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 خداوندا توئی آرامِ جانم تمامِ هستی ام ؛ روحم روانم همیشه هست امیدم بروصالت که بی خوابم من از عشقت ویادت اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون نورانی دلتون آروم درپناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🏞 لینک کانال مشاوران تنهامسیری: http://eitaa.com/joinchat/1158414338Cb70fb512bd 🌺🎗 در این کانال مشاورۀ ، ، ، محاسبه ، ، تربیت دینی و... ارائه میگردد👌
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای 👆👆🌹 گندمزار طلایی
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫فضیل بن یسار گوید: امام باقر (علیه السلام) در شب بیست و یكم و بیست سوم ماه رمضان مشغول دعا مى شد تا شب بسر آید و آنگاه كه شب به پایان مى‌ رسید نماز صبح را مى‌ خواند.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا