eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای اذان از بلند گوی مسجد به گوشم رسید. داشتم توی حیاط وضو می گرفتم. آبجی فاطمه زینب را برده بود خانه خودشون. اصلا نمی تونستم از بچه ها جداش کنم. در باز شد وبابا وقادر وارد شدند. خستگی از سر و روشون می بارید. ولی چیزی که نگرانم کرد. صدای سرفه ی بابا بود. شدت سرفه هاش بیشترشده بود. به سمتشون دویدمو سلام دادم. وبازوی بابا را چسبیدم. _بابا جان حالتون خوبه؟ نگاهش را به چشمانم انداخت. رنگ پریده چهره اش و حالت غمگین نگاهش؛ نشان از دردِ طاقت فرسایی بود. با در ماندگی به قادر نگاه کردم. که گفت: _نگران نباش. استراحت کنند بهتر می شن. اگر هم بخوان همین الان می ریم بیمارستان. با جدیت گفتم: _باید ببریمش. حالش خوب نیست. بابا دستش را بالا آورد وگفت: _چیزی نیست. اسپری ام را یادم رفته بود ببرم. الان استفاده می کنم. حالم خوب می شه. و آرام بازوش را از دستم در آورد و گفت: _تو نگران نباش گندم من😊 و دستش را روی صورتم کشید و لبخند زد. وگفت: _تورا که می بینم تمامِ درد و غمم را فراموش می کنم😊 وبعد به طرف اتاق رفت. با نگرانی نگاهش می کردم.😔 که قادر دستم و گرفت و گفت: _نگران نباش. حتما راضیش می کنم تا بیاد بیمارستان. الان می رم با با وبا و بابا بزذگ هماهنگ می کنم تا کارهای مزرعه را انجام بدن. ما بریم بیمارستان. سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و از در بیرون رفت. وضو گرفتم و سریع رفتم داخل. از وقتی از اسارت برگشت همیشه نمازش را اول وقت می خواند وتا می تونست هم به جماعت. ولی آن روز تکیه داده بود به مشتی و بی حال سرش را روی آن گذاشته بود. کاملا مشخص بود که داره چه دردی می کشه. رفتم کنارش و دستم را روی دستش گذاشتم و بعد خم شدم و دستش را بوسیدم. یک دفعه خودش را جمع و جور کرد. وگفت: _چیزی نیست نگران نباش. بعد هم سرم را در آغوشش گرفت و بوسید. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
خوب می دونستم حال خوشی نداره. فقط می خواست رعایت حال من را کنه. کنارش نشستم و دستش را توی دستهام گرفتم. دلم می خواست مثل همیشه سرِ حال و شاد باشه. چشم هاش را روی هم گذاشت. بعد از مصرف کردنِ دارو ها حالش بهتر شده بود. احساس کردم خوابش برده. آهسته پاشدم. رفتم اتاقم و نمازم را خواندم. سر به مهر گذاشتم. "خدایا، سالها بابا از ما دور بود و همگی رنج کشیدیم. حالا که کنارمونه بهش سلامتی بده. دیگه نمی تونم نبودنش را تحمل کنم." سر از مهر برداشتم. اشک هام بی اختیار می بارید. و نفسم تنگ شده بود. صدای در آمد. زود اشکهام را پاک کردم. قادر بود. وضو گرفته بود؛ بلند شدم . گفت: _قبول باشه. تا صورتِ خیسم را دیدبا تعجب گفت: _گندم! گریه کردی؟😳 روم را بگردوندم. بازوهام را گرفت و من را به سمت خودش برگرداند.توی صورتم نگاه کردو گفت: _نگران چی هستی؟ خدا درد را داده در مانش را هم داده. می برمش بیمارستان. الان هم گفتم مامانت آماده اش کنه. نماز بخونم راه می افتیم. یک دفعه گفتم: _منم میام. لبخند زد و گفت: _بله حتما باید با این وضعیتت بیای😊 وبعد مشغول نماز خواندن شد. رفتم پایین مامان داشت سفره رامی چید. خواستم کمک کنم.نگذاشت.و گفت: _بنشین کنار بابا غذا را بکش. بابا حالش بهتر بود.با لبخند نگاهم می کرد. ولی می دانستم چه دردی داره. https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 خداوندا توئی آرامِ جانم تمامِ هستی ام ؛ روحم روانم همیشه هست امیدم بروصالت که بی خوابم من از عشقت ویادت اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 شبتون نورانی دلتون آروم درپناه خدا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🏞 لینک کانال مشاوران تنهامسیری: http://eitaa.com/joinchat/1158414338Cb70fb512bd 🌺🎗 در این کانال مشاورۀ ، ، ، محاسبه ، ، تربیت دینی و... ارائه میگردد👌
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای 👆👆🌹 گندمزار طلایی
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫فضیل بن یسار گوید: امام باقر (علیه السلام) در شب بیست و یكم و بیست سوم ماه رمضان مشغول دعا مى شد تا شب بسر آید و آنگاه كه شب به پایان مى‌ رسید نماز صبح را مى‌ خواند.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
شرح_دعای_روز_بیست_و_دوم_ماه_مبارک.mp3
زمان: حجم: 3.21M
❤شرح دعای روز بیست ودوم ماه مبارک و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین #استاد_مجتهدی @IslamLifeStyles