eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
135 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ ؟ خرچنگ کوچولو، با پدر و مادرش، توی یک برکه کوچک زندگی می‌کرد. او هیچ دوستی نداشت، همیشه تنها بود. هر روز از مادر می‌خواست که با او بازی کند. مادر او را می‌بوسید و می‌گفت: -عزیزم، من باید به کارهای خانه برسم. باید خودت تنها بازی کنی. پدر هم می‌گفت: -من باید لجن‌ها را زیر و رو کنم، تا برایتان غذا پیدا کنم. تنها بازی کن. خرچنگ کوچولو، هر روز غمگین و غمگین‌تر می‌شد. یک روز به مادرش گفت: -اجازه می‌دهی، من به بالای آب بروم و برای خودم دوست پیدا کنم؟ مادر او را بغل کرد و گفت: -نه نه! هیچ وقت نباید این کار را کنی. حیوانات بیرون آب خیلی خطرناک هستند‌. بهتر است تنهایی نروی. ولی خرچنگ کوچولو هر روز یک ذره بیشتر بالا می‌رفت و روز بعد کمی بیشتر. از همان‌جا بالای آب را نگاه می‌کرد و برمی‌گشت. اما آرزو داشت روزی با حیوانات بیرون آب دوست شود. نزدیک برکه، داخل یک غار کوچک، خرس کوچولو و پدر و مادرش زندگی می‌کردند. خرس کوچولو هم از تنهایی خسته شده بود. او هم خواهر و برادری نداشت. تصمیم گرفت در جنگل گردش کند تا دوستی پیدا کند. اما نزدیک غاری که زندگی می‌کردند، خرس دیگری نبود. هوا گرم بود. تشنگی او را اذیت کرد. برکه را از پشت درختان دید. با خوشحالی کنار آب نشست. کمی آب خورد. اما چون خسته بود همان جا نشست. پاهایش را در آب گذاشت. خرچنگ کوچولو به روی آب نزدیک شد. با دیدن پاهای خرس کوچولو، خوشحال شد. با سرعت به بالای آب آمد. یاد حرف‌های مادرش افتاد. کمی ایستاد. خرس کوچولو دست‌هایش را در آب تکان می‌داد. خرچنگ کوچولو دلش می‌خواست با او دوست شود. پس دوباره با سرعت بالا رفت. سرش را از آب بیرون برد. خرس کوچولو او را ندید. خرچنگ کوچولو با صدای بلند سلام کرد. خرس کوچولو با تعجب نگاه کرد و گفت: -تو دیگر کی هستی؟ خرچنگ کوچولو خندید و گفت: +خودت کی هستی؟ -من خرسم. +خب منم خرچنگ هستم. -تو تنهایی؟ +بله، تو چی؟ -منم تنهایم. +میای با هم بازی کنیم؟ - بله! بازی کردن را خیلی دوست دارم. +وای! چه قدر خوب، من دیگر تنها نیستم. تو برادر من می‌شوی؟ -برادر؟ بله! خیلی خوب می شود که تو هم برادر من بشوی. +پس هر روز می‌آیی تا با هم بازی کنیم؟ خرس کوچولو خندید و قول داد که هر روز برای بازی کنار برکه بیاید. بعد شروع به بازی کردند. خرچنگ در آب قایم می‌شد و خرس، دنبالش می‌گشت و با دستش، نزدیک او می‌زد. او دوباره فرار می‌کرد. صدای خنده‌هایشان در برکه و جنگل پیچید. پدر و مادر خرچنگ کوچولو با شنیدن صدایش روی آب آمدند. دیدند آن دو با هم بازی می‌کنند. خوشحال شدند. آن‌ها را تشویق کردند. پدر و مادر خرسی هم آمدند. از اینکه خرسی خوشحال بود و می‌خندید، خوشحال شدند. آن دو دیگر تنها نبودند. (فرجام پور) ╭┅───🌸—————┅╮ @tavalodtahaftsalegy ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄